جدول جو
جدول جو

معنی غولین - جستجوی لغت در جدول جو

غولین
کوزۀ دودسته، سبوی دهان گشاد
تصویری از غولین
تصویر غولین
فرهنگ فارسی عمید
غولین
سبوی دهن فراخ، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، هنینگ گوید: به اشکال میتوان این کلمه را از سغدی: ’غوزئک’ (ظرف) (دییانا 277) مأخوذ دانست، در سغدی مسیحی غودی وزنه است، با کلمه های غولک، غلک، و غله مقایسه شود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، غولین که دودستی نیز گویند سبویی بود سرفراخ، (از فرهنگ اسدی)، سبوی سرگشاده، (فرهنگ جهانگیری)، سبوی درگشاده، (فرهنگ رشیدی)، کوزۀ بزرگ دهن فراخ:
سبوذ و ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان،
طیان،
چون جو و کاه ز صحرا برداشت
باقی ازخانه گروگان بستد
بیل و دلو و رسن و غولین را
با جوال و جل و پالان بستد،
کمال اسماعیل (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)،
، کنایه از چشمی که در آن جحوظ باشد، چنین چشمی را به غول نیز مانند کنند:
غولی و فروهشته دو غولین به دو ابرو
پنهان شده اندر پس اطراف دو غولین،
عمارۀ مروزی (ازفرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
غولین
سبوی سرگشاده کوزه دهن فراخ، چشم جاحظ چشمی که از حدقه آن بیرون آمده
فرهنگ لغت هوشیار
غولین
((لِ))
کوزه دهن گشاد
تصویری از غولین
تصویر غولین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین، اولین، نخستین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسلین
تصویر غسلین
آبی که در آن چرک و جراحت شسته شود، آنچه از بدن دوزخیان روان شود مانند خونابه و زرداب
فرهنگ فارسی عمید
(وِ)
نام جوششی است که آن رابه عربی قوبا گویند. (آنندراج) (برهان). و آن را به هندی داده گویند. (انجمن آرا). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
لقب عبدالعزیز بن یحیی مکی. او را بسبب زشترویی و شباهت به غول، غولی گفته اند، لیکن خوش محضر و نیکورفتار بود. با بشر مریسی در باب خلق قرآن و نفی آن مناظره کرد. ’اصم’ و دیگران او را دریافته بودند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 183)
لغت نامه دهخدا
زمینی است، (منتهی الارب) (معجم البلدان)، عبقسی گوید:
الم تر کعباً کعب غورین قد قلا
معالی هذا الدهر غیر ثمان
فمنهن تقوی اﷲ بالغیب، انها
رهینه ما تجنی یدی و لسانی
و منهن جری جحفلا لجب الوغی
الی جحفل یوماً فیلتقیان
و منهن شربی الکأس و هی لذیذه
من الخمر لم تمزج بماء شنان،
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گیاهی است ترش شبیه به اشنان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نام قسمی شورگیاه
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ عَ / عِ کَ دَ)
گریزانیدن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). فراری دادن. شکست دادن، تحریک به جنگ. (اشتینگاس). برآغالانیدن بر جنگ. (ناظم الاطباء) ، تحریک کردن. کسی را به کاری واداشتن. (شعوری ج 2 ورق 190 ب) ، سرزنش کردن. گله کردن. فحش و ناسزا گفتن. (اشتینگاس) ، رفع تشنگی کردن. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
املائی است از قالی و قالین که از گستردنی هاست: جائی که حمیدخان نشسته بود غالینهای رنگارنگ و بساطهای ملون انداخته بودند، (تاریخ شاهی ص 7)، و رجوع به غالی و قالی و قالین شود
لغت نامه دهخدا
کرنب، (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
از قدیسین متولد به وین در دفینه. وی بسال 304 میلادی در بریود به شهادت رسید. کلیسای ’سن ژولین لوپور’ در پاریس بنام او و ذکرانش 28 اوت است
کنت. نام شخصیتی موهوم که گویند فرماندار آندالوزی بود. وی بر اثر حس کینه کشی در سال 711 میلادی مدخل اسپانیا را به روی مرها بگشود
(قدیس) نام رئیس اسقفهای تلد (طلیطله) از 680 تا 690 میلادی متولد و متوفی در همان شهر (620-690 میلادی). ذکران وی هشتم مارس است
پیر. نام حجار و مجسمه ساز فرانسوی حجّارمجسمۀ لابنیوز متولد در سن پولین (هت لوآر) بسال 1731 و متوفی بسال 1804 م
استانیسلاس. نام چین شناس فرانسوی. مولد اورلئان بسال 1799 و وفات در پاریس بسال 1873 م
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ)
در تداول فارسی بزیادت یاء و نون مزیدٌ علیه اول است مثل نخست و نخستین و مه و مهین و کمتر و کمترین. (غیاث اللغات). نخستین. صفت تعیینی عددی به معنی نخستین. (ناظم الاطباء) :
اولین شخص گفت با بهرام
کای شده دشمن تودشمنکام.
نظامی (هفت پیکر).
چندانکه نگه میکنم ای رشک پری
بار دومین ز اولین خوبتری.
سعدی.
اولین نقطه گرچه چست بود
آخرین بهتر از نخست بود.
امیرخسرو دهلوی.
- اولین حرف، به معنی علم لدنی. (هفت قلزم).
- اولین رایتی، کنایه از حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (آنندراج) (هفت قلزم).
- اولین نقش، کنایه از نصیب و مقدر و قضا باشد. (آنندراج). اولین نقش و نقش معلوم، بمعنی قضای ازلی است. (هفت قلزم).
- اولین و آخرین،متقدمین و متأخرین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ)
جمع واژۀ اول در حالت نصبی و جری: ثله من الاولین. (قرآن 13/56).
لغت نامه دهخدا
(پُ یَ)
در باب عملی اطلاق میشد که بوسیلۀ آن طلبکاری می توانست الغای حکمی را که بدهکاری برای اثبات حق خود بتقلب صادر کرده است بخواهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از لولین
تصویر لولین
آفتابه گلی ابریق. یا لولهنگ اش آب میگیرد (برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
چرکاب، ریم دوزخیان، تالاب دوزخ از ریم و زرداب دوزخیان آنچه شسته شود از جامه و مانند آن، آنچه از جراحتها پس از شستن بیرون آید، آبی که بدان جراحت یا چیز دیگر را شسته باشند، آنچه از پوست و گوشت دوزخیان روان گردد
فرهنگ لغت هوشیار
غالی قالین قالی بنگرید به قالی قالی: جایی که حمید خان نشسته بود غالیهای رنگارنگ و بساطهای ملون انداخته بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولین
تصویر دولین
فرانسوی سنگچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولین
تصویر ولین
قوباء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشغولین
تصویر مشغولین
جمع مشغول در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسلین
تصویر غسلین
((غِ))
آن چه شسته شود از جامه و مانند آن، آن چه از جراحت ها پس از شستن بیرون آید، آبی که بدان جراحت یا چیز دیگر را شسته باشند، آن چه از پوست و گوشت دوزخیان روان گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولین
تصویر اولین
((اَ وَّ))
نخستین، پیشین، مقابل آخرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین، آغازین
فرهنگ واژه فارسی سره
آغازین، نخستین، یکمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لگدکن، زیرپا له کن
فرهنگ گویش مازندرانی