دهّان. روغن گیر. عصار. آنکه از تخمها روغن گیرد. (یادداشت مؤلف). عصار و کسی که از حیوانات روغن می گیرد. (ناظم الاطباء). عصار. (آنندراج) : فلک روغنگری گشتست بر ما به کار خویش در جلد و خیاره ز ما اینجا همی کنجاره ماند چو روغنگر گرفت از ما عصاره. ناصرخسرو. نیست حاصل از مه روغنگرم جز سوز و داغ گرچه انگشت از وفا سازم به پیش او چراغ. سیفی (از آنندراج). ، آنکه روغن مسکه می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء)
دَهّان. روغن گیر. عصار. آنکه از تخمها روغن گیرد. (یادداشت مؤلف). عصار و کسی که از حیوانات روغن می گیرد. (ناظم الاطباء). عصار. (آنندراج) : فلک روغنگری گشتست بر ما به کار خویش در جلد و خیاره ز ما اینجا همی کنجاره ماند چو روغنگر گرفت از ما عصاره. ناصرخسرو. نیست حاصل از مه روغنگرم جز سوز و داغ گرچه انگشت از وفا سازم به پیش او چراغ. سیفی (از آنندراج). ، آنکه روغن مسکه می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء)
تاجر. (آنندراج). آنکه معاوضه کند: بر دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران. مولوی. سوداگران هر بلاد و دیار نفایس اقمشه وامتعه جزایر و... (حبیب السیر). - امثال: سوداگر پنیر در شیشه میخورد. سوداگر دزد مال خود است
تاجر. (آنندراج). آنکه معاوضه کند: بر دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران. مولوی. سوداگران هر بلاد و دیار نفایس اقمشه وامتعه جزایر و... (حبیب السیر). - امثال: سوداگر پنیر در شیشه میخورد. سوداگر دزد مال خود است
هنگامه ساز و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). آنکه فتنه جوید و فساد انگیزد. شرطلب. شرانگیز. فتنه انگیز. آشوبگر. رجوع به غوغا و غوغاء شود: و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی... را چه محل باشد...؟ (کتاب النقض ص 415). در حال خواص سلطان و غلامان امیر عباس غازی برفتند و بسیاری را بگرفتند و سه غوغایی قزوینی را درآویختند. (کتاب النقض ص 486). شه غوغایی غوغاشکن کز حکم تیر او بنات النعش بر گردون ز پروین بشکند غوغا. سوزنی (از آنندراج). زلفت چو هر غوغاییی، چون زیر هر سوداییی چشمت به هر رعناییی، آب رخ ما ریخته. خاقانی. ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته من کشتۀ غوغاییان دل مست سودا داشته. خاقانی. نعمتش خوردندوز کفران چو غوغایی شدند سود بر ادبار و ناپاکی و کفران کس نکرد. ؟ (راحهالصدور راوندی). ز رنج خاطر صاحبدلان نیندیشد که پیش صاحب دیوان برند غوغایی. سعدی (بدایع). - غوغاییان گلبن، کنایه از بلبلان است. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). ، طایری است بزرگتر از گنجشک و درازدم و خاکی رنگ. چشم او اندکی سیاه است، و قسمی از آن خرد و کوچک است و آن را کلیر نامند و چشم کلیر سفید است، و چون بسیار شور و غوغا میکند آن را غوغایی نامیده اند. (محیط اعظم از فرهنگ نظام)
هنگامه ساز و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). آنکه فتنه جوید و فساد انگیزد. شرطلب. شرانگیز. فتنه انگیز. آشوبگر. رجوع به غوغا و غوغاء شود: و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی... را چه محل باشد...؟ (کتاب النقض ص 415). در حال خواص سلطان و غلامان امیر عباس غازی برفتند و بسیاری را بگرفتند و سه غوغایی قزوینی را درآویختند. (کتاب النقض ص 486). شه غوغایی غوغاشکن کز حکم تیر او بنات النعش بر گردون ز پروین بشکند غوغا. سوزنی (از آنندراج). زلفت چو هر غوغاییی، چون زیر هر سوداییی چشمت به هر رعناییی، آب رخ ما ریخته. خاقانی. ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته من کشتۀ غوغاییان دل مست سودا داشته. خاقانی. نعمتش خوردندوز کفران چو غوغایی شدند سود بر ادبار و ناپاکی و کفران کس نکرد. ؟ (راحهالصدور راوندی). ز رنج خاطر صاحبدلان نیندیشد که پیش صاحب دیوان برند غوغایی. سعدی (بدایع). - غوغاییان گلبن، کنایه از بلبلان است. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). ، طایری است بزرگتر از گنجشک و درازدم و خاکی رنگ. چشم او اندکی سیاه است، و قسمی از آن خرد و کوچک است و آن را کلیر نامند و چشم کلیر سفید است، و چون بسیار شور و غوغا میکند آن را غوغایی نامیده اند. (محیط اعظم از فرهنگ نظام)
ملخ چون پر بر آورد، پشه ریزه، مگس ریزه (معین غوغای پارسی بی همزه برابر با فریاد و فغان را با غوغاء تازی در آمیخته) ملخ چون پر برآورد یا وقتی که رنگش مایل به سرخی گردد، ملخ انبوه، مردم آمیخته از هر جنس، مردم سفله شرانگیزان مفسدان، شور و مشغله فریاد و فغان هیاهو هنگامه، ستیزه مناقشه، جمعیت انجمن، انبوهی از جانداران، هرج و مرج انقلاب اغتشاش
ملخ چون پر بر آورد، پشه ریزه، مگس ریزه (معین غوغای پارسی بی همزه برابر با فریاد و فغان را با غوغاء تازی در آمیخته) ملخ چون پر برآورد یا وقتی که رنگش مایل به سرخی گردد، ملخ انبوه، مردم آمیخته از هر جنس، مردم سفله شرانگیزان مفسدان، شور و مشغله فریاد و فغان هیاهو هنگامه، ستیزه مناقشه، جمعیت انجمن، انبوهی از جانداران، هرج و مرج انقلاب اغتشاش
گونه ایست گاو عظیمالجثه و داری موهای طویل که مخصوص کوهستانهای مرکزی آسیا (در نواحی تبت و هیمالیا در ارتفاعات بالغ بر دو هزار متر) است. از این گونه گاو دو نوع وجود دارد که هر دو نوع خاص کوهستان های مرکزی آسیا است. غژگاو دارای پوزه ای عاری از پشم و پیشانی کوتاه و شاخهای قوس دار است که رشد زیادی می کنند. تمام بدن این گاو از پشمهای طویل خاکستری رنگ سیاه و سفید پوشسده شده است. درازی پشمهای بدن وی به حدی است که حتی روی زمین نیز کشیده می شود. دم این حیوان نیز دارای موهای ظریف طویلی شبیه دم اسب است. غژگاواز همه گاوها عظیم الجثه تر و قوی تر است. اهالی تبت این حیوان را اهلی می کنند و از آن جهت بارکشی و محصولات شیر و پشم و گوشتش استفاده می کنند غژغاو غژغا غشغاو غژگا کج گاو کژ گاو. توضیح مولف برهان این کلمه را با قطاس نیز برابر دانسته که با توجه به معنی غژیاکژ که ابریشم باشد به نظر نمی آید که این تصور صحیح باشد زیرا قطاس ها عموما عاری از مو هستند
گونه ایست گاو عظیمالجثه و داری موهای طویل که مخصوص کوهستانهای مرکزی آسیا (در نواحی تبت و هیمالیا در ارتفاعات بالغ بر دو هزار متر) است. از این گونه گاو دو نوع وجود دارد که هر دو نوع خاص کوهستان های مرکزی آسیا است. غژگاو دارای پوزه ای عاری از پشم و پیشانی کوتاه و شاخهای قوس دار است که رشد زیادی می کنند. تمام بدن این گاو از پشمهای طویل خاکستری رنگ سیاه و سفید پوشسده شده است. درازی پشمهای بدن وی به حدی است که حتی روی زمین نیز کشیده می شود. دم این حیوان نیز دارای موهای ظریف طویلی شبیه دم اسب است. غژگاواز همه گاوها عظیم الجثه تر و قوی تر است. اهالی تبت این حیوان را اهلی می کنند و از آن جهت بارکشی و محصولات شیر و پشم و گوشتش استفاده می کنند غژغاو غژغا غشغاو غژگا کج گاو کژ گاو. توضیح مولف برهان این کلمه را با قطاس نیز برابر دانسته که با توجه به معنی غژیاکژ که ابریشم باشد به نظر نمی آید که این تصور صحیح باشد زیرا قطاس ها عموما عاری از مو هستند