جدول جو
جدول جو

معنی غوطاله - جستجوی لغت در جدول جو

غوطاله
(لَ)
مرغزار. (منتهی الارب). روضه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزاله
تصویر غزاله
(دخترانه)
آهوی کوهی، آهو بره ماده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوساله
تصویر گوساله
بچۀ گاو
گوسالۀ سامری: گوساله ای که مردی از بنی اسرائیل به نام سامری از زر ساخت و در غیاب حضرت موسی مردم را به پرستش آن دعوت کرد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
سرنره تا ختنه جای و کوسله و مانند آن است. (منتهی الارب). حشفه. (ذیل اقرب الموارد). رجوع به کوسله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 21 هزارگزی جنوب شرقی بستان آباد و 1/5 هزارگزی جادۀ میانه به تبریز، در جلگۀ سردسیری واقع است و 169 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و یونجه، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن، در 16 هزارگزی شمال فومن، درجلگۀ معتدل هوای مرطوب واقع است و 2256 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه پسیخان، محصولش برنج و توتون سیگار و کنف و ماهی و مرغابی، شغل مردمش زراعت و صید ماهی و مرغابی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + ه ’پسوند نسبت’ دارای یک سال). (از حاشیۀ برهان). بچۀ گاو باشد. (برهان) ... در اصل بچۀ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء برای نسبت باشد، پس معنی گوساله گاو یکساله باشد. (غیاث). معروف است و برحسب شریعت موسوی گوسالۀ پرواری (دارای) بهترین خوراک و نیکوترین طعام بود. (قاموس کتاب مقدس). بحزج. تبیع. غفر. تولب. عجل، عجّول. (منتهی الارب) :
یکی خرد گوساله در پیش اوی
تنش لاغر و خشک و بی آبروی.
فردوسی.
کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل
پیش گوساله نشاید که قران خوانی.
ناصرخسرو.
با گاو زری که سامری ساخت
گوساله شمار زرگران را.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 35).
یا سم گوساله و دنبال گرگ
بر سر طور و شبان خواهم فشاند.
خاقانی (دیوان چ سجادی 142).
سامری سیرم نه موسی سیرت ار تازنده ام
در سم گوساله آراید ید بیضای من.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 322).
- امثال:
تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود، یا: دل صاحبش آب شود. (امثال وحکم ج 1 ص 537).
گاومان دو گوساله زاییده است. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1266).
گوسالۀبسته را میزنند. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329).
گوسالۀ بسته ملانصرالدین است، گویند ملا دو گوساله یا دو بز داشت، یکی از آن دو بگریخت، ملا پس از کوشش بسیار از گرفتن حیوان عاجز آمده بازگشت و بز یا گوسالۀ بسته را به زدن گرفت. گفتند چرا چنین کنی، گفت شما ندانید اگر این یک بسته نبود از دیگری چابکتر می دوید. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوساله به روزگار، گاوی گردد. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329).
گوساله به زور میخ میجهد، یعنی حکم عرض دارد که قائم به غیر است. (آنندراج).
گوساله به نردبان و اشتر به قفس. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوساله گو نمی شود (این مثل در ملایر معمول است). (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسالۀ مادر حسن، تعبیر مثلی به معنی ابله و کانا. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330). مثل گوسالۀ مادرحسن، آنکه بی اذن و اجازتی همه جا در شود. احمق. (امثال و حکم ج 3 ج 1480).
گوسالۀ من پیر شد و گاو نشد. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوساله هرچند مه، گاوتر. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330).
حوشب، جذع، گوسپندو گاو به سال دوم درآمده. دبب، گوسالۀ نخست زاده. ذرع، گوسالۀ دشتی. طلا، بچه گاو، گوساله. عجله، گوسالۀ ماده. عضب، گوسالۀ شاخ برآورده. غض ّ، گوسالۀ نوزاده. فرقد، گاوساله. فریر، گاوسالۀ دشتی. یرع، بچۀ گاو. (منتهی الارب).
- گوسالۀ مرده پرکاه کردن، رسم است که چون بچۀ گاو دوشه بمیرد در پوست او کاه پر کرده در نظر گاو آرند تا آن را بچه خیال کند و شیر دهد. (آنندراج) :
صاحب طبعان ستایش جاه کنند
تا در دل جاه پروران راه کنند
دلجویی گاو نیست شیر است مراد
گوسالۀ مرده را چو پرکاه کنند.
ناظم هروی (از آنندراج).
، شتربچه و فیل بچه و هر چیز که آن کوچک و خردسال باشد هم هست، چه گو به معنی خرد و کوچک نیز آمده است. (برهان) (از غیاث)، و گاهی به طریق کنایه به جوانان بی عقل اول عمر هم استعمال کنند. (برهان)، در بازی گاو یا گوساله یا فنگلی سنگ متوسط میان گاو و فنگلی. (یادداشت مؤلف). رجوع به گاو شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ / لِ)
دارای دوبال، هواپیما که دوبال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ذُ آ لَ)
گرگ. (مهذب الاسماء). ج، ذئلان، ذولان:
نیستی آگه نگر که چون تو هزاران
خورده است این گنده پیر زشت ذوءاله.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ / لِ)
منسوب به دو سال. بچۀ انسان یا حیوان و یا هر چیزی که دو سال بر آن گذشته باشد: طفل دوساله. شتر دوساله. درخت دوساله. کار دوساله: اجزاع، دوساله شدن گوسفند. (تاج المصادربیهقی) (یادداشت مؤلف) :
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود.
حافظ.
- دوساله درم، نقدی مزد و مواجب مدت دو سال را:
گشاد آن در گنج پرکرده جم
بداد او سپه را دوساله درم.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ)
گوشت پارۀ پیه ناک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
رفتار نرم با سکون، پستی سر و پشت داشتگی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ / لِ)
بازی الک دولک و پله چوب. (ناظم الاطباء). نام بازیی است اطفال را با دو چوب کوچک و بزرگ و آن را در خراسان کال چینه و لادبازی و در جای دیگر پله چوب گویند و چوب کوچک را در فارسی پل و بزرگ را چینه و به عربی قله و بزرگ را مقلاه خوانند. (از برهان) (از آنندراج). رجوع به الک دولک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
سر نرۀ بزرگ. کوشله. (از منتهی الارب) (از آنندراج). حشفۀ بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
پوست آش نشده و خشکیده.
- مثل غاغاله خشکه، سخت نزار و لاغر و کم حجم و بی رطوبت. که هیچ گوشت براستخوان ندارد یا سخت نزار که تنها استخوان برجای است. که جویده نمیشود. که جویدن آن سخت است
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
تنگبار خر. (منتهی الارب). برذعه. (اقرب الموارد). رجوع به قرطله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
میش. ج، طوبالات (و لایقال للکبش طوبال). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طو طَ)
شهری است به اندلس از اقلیم باجه و بدانجا کان سیم یافته شود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دراز و نازک مانند شاخ. (منتهی الارب). رجوع به خوطانیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
ابطوله. باطل
لغت نامه دهخدا
گلوله آرد خمیر کرده که به مقدار یک قرص نان ساخته باشند، خمیر پاره های مالیده که به جهت بغرا مهیا سازند فرزدقه، گلوله ای از گل به مقدار فندقی مهره کمان گروهه
فرهنگ لغت هوشیار
تسمه ای که بدان قمار بازند، دارویی است خوشبو و آن اشنان است که در مشک خشک کنند شیبه العجوز
فرهنگ لغت هوشیار
پوست آش نشده و خشکیده. یا مثل غاغاله خشکه. سخت نزار و لاغر و کم حجم و بی رطوبت آنچه هیچ گوشت بر استخوان ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطاله
تصویر بطاله
معطل وبیکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواله
تصویر جواله
گردنده بسیار گردنده بسیار جولان کننده بسیار گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباله
تصویر دوباله
دارای دو بال
فرهنگ لغت هوشیار
نوزاد گاو تا وقتی که بحد بلوغ برسد (اعم از نر یا ماده) جمع گوسالگان: کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل پیش گوساله نشاید که تو قرآن خوانی. (ناصر خسرو) یا گوساله زرین. گاو سامری گوساله سامری. فتنه شد شعر تو چون گوساله زرین یکی لامساس آواز در ده در جهان چو سامری. (سنائی) یا گوساله سامری. گوساله ای که سامری از زر ساخت و بنی اسرائیل را به پرستش آن دعوت کرد. یا گوساله فلک. برج ثور، بچه حیوانات اعم از شتر بچه فیل بچه و غیره (گاو در اصل بمعنی مطلق جانوران اهلی است)، جوان بی عقل بی شعور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوساله
تصویر گوساله
((لِ))
بچه گاو، گاوی که هنوز بالغ نشده است
فرهنگ فارسی معین
بقر، عجل، کودن، نفهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن گاو و گوساله خیر بود - یوسف نبی (ع)
اگر بیند گوساله نر داشت، دلیل که او پسری آید. اگر ماده بیند دختر بود. محمد بن سیرین
دیدن حیوانات حلال گوشت و دام های مفید در خواب خوب است و تقریبا هیچ زاویه بدی ندارد. گوساله نیز تابع این حکم کلی است و نعمت و خیر و برکت تعبیر می شود. اگر در خواب ببینید که گوساله ای دارید و این گوساله مطیع و رام است و همراه شما می آیدخداوند فرزندی به شما عطا می فرماید. اگر بیننده خواب ازدواج نکرده باشد آن گوساله نشانه جفت یا کام است. تعبیر برای دختران و پسران یکسان است ذبح گوساله در خواب چندان خوب نیست زیرا گوساله می تواند گاوی منبع خیر و برکت و نعمت بشود. کشتن گوساله در خواب به از بین بردن یک امید و شانس تعبیر می شود. اگر بیننده خواب بیند که گوساله اش مرده امیدش را از است می دهد و یکی از درهای خوشبختی به رویش بسته می شود. نوشته اند که گوساله نر نشان آوردن پسر است و گوساله ماده خبر از آوردن دختر. این هم برای زن و مرد ازدواج کرده یکسان است. بسیاری از روستائیان هستند که با داشتن یک گوساله صاحب چندین راس دام شده اند. یک گوساله ماده به زودی گاوی شیرده می شود. و خود گوساله ای می آورد. بعد از چند سال به طور مضاعف تکثیر می گردند و طی ده سال ممکن است پانزده راس بشوند که خود ثروت بزرگی است. این است که گوساله را در خواب منبع امید می دانند و مثل گاو تنها خیر و برکت و نعمت نیست. داشتن گوساله های زیاد را به داشتن خانواده تشبیه کرده اند و چنانچه ببینید چندین راس گوساله نر و ماده دارید صاحب فرزندانی می شوید که هر یک می توانند منشا خیر و خوبی باشند. منوچهر مطیعی تهرانی
اگر بیند که گوساله در خانه او آمد و شد می کرد، دلیل غم است. اگر بیند که گوساله او بمرد، دلیل است فرزندش بمیرد. اگر بیند که گوساله سفید داشت، دلیل که فرزند او پارسا و خوبروی بود. اگر گوساله سیاه بیند، دلیل که فرزند او توانگر و مستور بود. اگر گوساله ابلق دید، دلیل که همه خیر در آن فرزند بود. اگر درخواب گوساله ای فربه و قوی بیند، دلیل که فرزند او تندرست و نیکوحال بود. اگر دید که گوساله ضعیف است، تاویلش به خلاف این است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تب خال
فرهنگ گویش مازندرانی
بچه خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب آلود
فرهنگ گویش مازندرانی
دو شاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
سوتک
فرهنگ گویش مازندرانی