جدول جو
جدول جو

معنی غوشاد - جستجوی لغت در جدول جو

غوشاد
جایی که شب ها گلۀ گاو و گوسفند در آن به سر ببرند، شبغاره
تصویری از غوشاد
تصویر غوشاد
فرهنگ فارسی عمید
غوشاد
جایگاه گاوان و گوسفندان، (فرهنگ اسدی) (از صحاح الفرس)، جای خوابیدن گاوان و گوسفندان، (برهان قاطع)، چاردیوار را گویند که شب هنگام گاوان و گوسفندان و شتران و امثال آن در آنجا باشند، (فرهنگ جهانگیری)، غوشا، آغل، شبگاه، شب غازه، زاغه:
سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان
و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا،
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)،
ز بأس پاس تو اندر کنام شیر و پلنگ
کند شبان به شبان از پی گله غوشاد،
شمس فخری (از آنندراج) (جهانگیری)،
، سرگین سایر حیوانات، بفتح اول نیز آمده است، سرگین حیوانات، غوشا، جای فرودآمدن کاروان، قافله گاه، (از برهان قاطع)، جایگاه دیوان و جنیان، (اداه الفضلاء) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، درخت بلند، (برهان قاطع) (اداه الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
غوشاد
جای فرود آمدن کاروان قافله گاه
تصویری از غوشاد
تصویر غوشاد
فرهنگ لغت هوشیار
غوشاد
جای فرود آمدن کاروان، قافله گاه
تصویری از غوشاد
تصویر غوشاد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
(دخترانه)
نام شهری که زیبارویان آن معروف بوده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوشاد
تصویر کوشاد
(پسرانه)
ریشه گیاهی خوشرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غوشا
تصویر غوشا
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، برای مثال یکی ز راه همی زر برندارد و سیم / یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)، خوشۀ خشک شدۀ جو یا گندم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاد
تصویر وشاد
گشاد، گشاده میان، بدون سدره و کستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
جوانی که تازه داماد شده، تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوشاد
تصویر کوشاد
جنتیانا، گیاهی با ساقۀ بلند میان تهی گره دار، برگ های شبیه برگ کدو و گل های سرخ مایل به کبود که در کوه ها و جاهای نمناک و سایه دار می روید، دم کردۀ ریشۀ آن برای درمان اسهال، سوءهاضمه، کرم معده و یرقان به کار می رود، گوشاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشاد
تصویر گوشاد
جنتیانا، گیاهی با ساقۀ بلند میان تهی گره دار، برگ های شبیه برگ کدو و گل های سرخ مایل به کبود که در کوه ها و جاهای نمناک و سایه دار می روید، دم کردۀ ریشۀ آن برای درمان اسهال، سوءهاضمه، کرم معده و یرقان به کار می رود، کوشاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشاد
تصویر بوشاد
شلغم، ریشۀ قهوه ای یا سفید رنگ گیاهی یکساله به همین نام که مصرف دارویی و خوراکی دارد، سلجم، شلجم، شلم، لفت
فرهنگ فارسی عمید
خوشۀ گندم، (صحاح الفرس)، خوشۀ گندم و جو، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، خوشۀ انگور و جو و گندم، (فرهنگ اوبهی)، خوشۀ جو و گندم، خصوصاً خوشه هایی که پس از درودن در زمین باشد و مردمان درویش خوشه چین آنها را برچینند، (از ناظم الاطباء)، سرگین خشک، (صحاح الفرس)، سرگین گاو که بر دشت خشک شود، (فرهنگ اسدی)، سرگین خشک حیوانات، (برهان قاطع)، سرگین خشک حیوانات برای سوزانیدن، (ناظم الاطباء)، پاچک، (فرهنگ جهانگیری)، غوشا، غوشاد، غوشاک، (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی) :
یکی ز راه همی زر برندارد وسیم
یکی ز دشت به هیمه همی چند غوشای،
طیان (از فرهنگ اسدی)،
کار خلقت نیاید از خصمت
کار عنبر نیاید ازغوشای
خرد گشته بپای گاو فنا
هرکه از تو کشیده چون غوشای،
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی)،
، جای خوابیدن چارپایان، غوشا، غوشاد، غوشاک، (برهان قاطع)، و رجوع به غوشا، غوشاد و غوشاک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام شهری است به خوبرویان منسوب. (رشیدی) (جهانگیری). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات). نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است. (انجمن آرا) (آنندراج). شعرای فارسی به خصوص قدمای ایشان مکرر ذکری ازنوشاد نموده اند و از سیاق کلام ایشان چنین برمی آید که آن نام موضعی یا شهری بوده است که خوبرویان در آن بسیار بوده اند. با دقت دراشعار شعرای متقدم امثال فرخی و معزی و مسعودسعد که از ’قبلۀ نوشاد’ و ’بتکده یا بتخانه یا بهار نوشاد’ و ’بت نوشاد’ گفتگو می کنند، تقریباً یقین می شود که این شعرا نوشاد را یکی از بتخانه ها تصور می کرده اند و آنجا را هم مانند ’نوبهار بلخ’ از مراکز مهم بت پرستان [بودائیان] به شمار می آورده اند. لابد از روی همین اشعار است که فرهنگ نویسان متأخر ’حسن خیز’ بودن نوشاد را استنباط کرده و آن را به این معنی در فرهنگ های خود ضبط کرده اند. محمدقزوینی نویسد: ’راقم سطور در فهارس جمیع کتب مسالک و ممالک عربی طبع لیدن که تحت عنوان کتاب خانه جغرافیین عرب چاپ شده و شامل نه کتاب است به دقت تفحص کردم و اصلاً و ابداً و بوجه من الوجوه چنین نامی به هیچ عنوانی در آن کتب مذکور نیست، و همچنین در آثارالبلاد قزوینی و نزههالقلوب و فهرست اسماء الاماکن تاریخ گزیده و لباب الالباب و راحهالصدور و جوامعالحکایات و فتوح البلدان بلاذری و طبری و فرهنگ اسدی و لغات شاهنامه از عبدالقادر بغدادی و در فهرست اللغات شاهنامۀ ولف آلمانی اثری و نشانی از این کلمه نیافتم، فقط در کتب ذیل از این کلمه اثری به دست می آید ولی به تفاوت املاء: در تاریخ ابن الاثیر در حوادث سال 257 هجری قمری در تحت عنوان ’ذکر قصد یعقوب [بن اللیث الصفار] فارس و ملکه بلخ و غیرهما’ گوید: ’و سار الی بلخ و طخارستان، فلما وصل الی بلخ نزل بظاهرها و خرب نوشاد، و هی ابنیه کانت بناها داود بن العباس بن مابنجور خارج بلخ، ثم سار یعقوب من بلخ الی کابل و استولی علیها... الخ’، و این کلمه در ابن الاثیر طبع مصر با دال مهمله و در طبع لیدن هلاند ’نوشاذ’ با ذال معجمه که اقرب به قیاس است چاپ شده است. در انساب السمعانی ص 571a عبارت ذیل مسطور است: ’النوساری [کذا بالسین المهمله] بضم النون و فتح السین بینها الواو ثم الالف و فی آخرها الراء (کذا) هذه النسبه الی نوشار [کذا بالشین المعجمه] و هی قریه ببلخ و قیل قصر ببلخ منها [ظ: بناها] الامیر داود بن العباس النوساری و قیل لماقدم یعقوب بن اللیث بلخ، هرب داود بن العباس الی سمرقند، فلما رجع یعقوب رجع داود الی وطنه، فوجد قصره قدخرب یعنی نوسار، فأنشد هذه الابیات و شبق [ظ: شق] صدره من الغم، فمات بعد سبعهعشر یوماً:
هیهات یا داود لم تر مثلها
سیریک فی وضح النهار نجوما
فکأنما نوشار قاع صفصف
یدعو صداء بجانبه البوما
لاتفرحن بدعوه خولتها
و زوالها قد قارب الحلقوما’.
و در زین الاخبار ص 11 گوید: ’و [یعقوب بن اللیث] بامیان بگرفت اندر سنۀ ست وخمسین ومأتین [256 هجری قمری] و نوشاد بلخ را ویران کرد، وبناهائی که داود بن العباس بن هاشم بن ماهجور کرده بودهمه را ویران کرد و از آنجا بازگشت و به کابل شد’. پس چنانکه ملاحظه می شود ازنشانی ها که این سه نفر یعنی ابن الاثیر و سمعانی و گردیزی میدهند که اولاً نوشاد یا نوسار یا نوشار، در حوالی بلخ بوده است. ثانیاً اینکه آن از بناهای داود بن العباس بن هاشم بن مابنجور (یا ماهجور) محسوب می شده. ثالثاً اینکه یعقوب لیث آن را خراب کرده. هیچ شکی باقی نمی ماند که این سه نفر... هر سه از یک موضع سخن می رانند... منتهی در املای اسم آن موضع بواسطۀ سهو نسّاخ با هم اختلاف دارند، یعنی ابن الاثیر و گردیزی آن را نوشاد (و نوشاذ) نوشته اند و سمعانی یکی دو مرتبۀنوسار و یکی دو مرتبه دیگر نوشار نوشته، و اتفاق ابن الاثیر با گردیزی... رجحان را بدون شک در مقابل نوشاربا راء به جانب نوشاد با دال میدهد. اما اینکه در انساب گاهی آن را با سین مهمله نوشته است آن قطعاً تصحیف نسّاخ است، یکی به قرینۀ ابن الاثیر و صاحب زین الاخبار بر نوشتن آن با شین معجمه، دیگر به قرینۀ اینکه در خود انساب سمعانی نیز املاء با سین مهمله مطرد نیست، زیرا چنانکه ملاحظه شد گاه آن را نوسار با مهمله نوشته و گاه نوشار با معجمه. قرینۀ دیگر که از همه اقوی است ضبط یاقوت است آن را با شین معجمه تصریحاً و عین عبارت او در این باب این است: ’نوشار، شینه معجمه و آخره راء و هی قریه ببلخ و قیل قصر’، و چنانکه دیده می شود یاقوت نیز حرف آخر آن را (قطعاً به تبع سمعانی به نقل مستقیم ازانساب او) ’راء’ خوانده بوده است... اصل تصحیف به راء را سمعانی مرتکب شده است نه یاقوت.
... آیا این نوشاد مذکور در تاریخ ابن الاثیر و انساب سمعانی و معجم البلدان و زین الاخبار که ابنیه و قصوری بوده است از داود بن العباس... با ’نوشاد’ی که شعرای فارسی زبان آن را شهری حسن خیز و مسکن خوبرویان فرض کرده اند یکی است یا دو موضوع به کلی مختلف است ؟ به احتمال بسیار بسیارقوی نوشاد نام موضعی بوده است بسیار عالی با نقش و نگارهای زیبا که ابتدا شعرا آن را مانند نگار خانه چین محض نقش و نگارها یا شاید مجسمه ها [لعبت ها] که در آن بوده به خوبی و زیبائی وصف می کرده اند، سپس بواسطۀ ویران شدن آن قصور به دست یعقوب و نماندن نام ونشانی از آن جز خاطراتی، شعرای متأخر چون از کیفیت احوال آن به درستی خبر نداشتند چنین خیال کرده بوده اند که خوشی و خوبی و زیبائی آن موضع... به معنی زیبائی اهالی آن است... پس صاحب فرهنگ انجمن آرا لابد به قیاس یغما و چگل و ختن و سایر شهرهای ترکستان... نوشادرا نیز از بلاد ترک محسوب داشته است... از مکتوب آقای مینوی معلوم شد که در کتاب فضایل بلخ... ذکر نوشادآمده و در آنجا مطلبی تازه دارد و آن اینکه داود بن عباس مدت 20 سال به بنای نوشاد مشغول بوده و تاریخ نصب او را نیز به ولایت بلخ به دست میدهد که در ذی القعده 233 بوده است... (از مقالۀ محمد قزوینی در مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 9 و 10، از حاشیۀ برهان قاطعچ معین) :
تا به وقت خزان چو دشت شود
باغ های چو بتکده ی نوشاد.
فرخی.
خلق را قبله گشت خانه تو
همچو زین پیش خانه نوشاد.
فرخی.
ای خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ
خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار.
فرخی.
تو در فرخار و مطلوبت به نوشاد
بدانجا رو چه داری بانگ و فریاد؟
ناصرخسرو (از حاشیۀ برهان قاطع).
جهان به فر جمال تو روضۀ رضوان
زمین ز شادی ملک تو خانه نوشاد.
مسعودسعد.
خدایگانا نوشادی است دولت را
بخواه مایۀ رامش از آن بت نوشاد.
مسعودسعد.
به هر مقام تو را باد نوبه نو شادی
ز گونه گونه بتان مجلس تو چون نوشاد.
مسعودسعد.
هر زمان شادی نو است مرا
زآن رخ همچو صورت نوشاد.
ظهیر.
مرا از آن چه که سیمین بری است در کشمیر
مرا از آن چه که شکّرلبی است در نوشاد؟
ظهیر.
گر نخواهید کز ایوان و حجر ریزد خون
نقش نوشاد به ایوان و حجر بازدهید.
خاقانی.
نور دین شاه هنرمند کز او نوک قلم
هر زمان عرض دهد لعبت نوشاد مرا.
کمال اسماعیل (از حاشیۀ برهان قاطع).
زاهد به پند دادن و بیچاره مست را
خاطر به سوی لعبت نوشاد میرود.
امیرخسرو (از جهانگیری)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 7هزارگزی جنوب غربی حسن آبادسوگند، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و لبنیات و انگور، شغل اهالیش زراعت و گله داری و قالیچه بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
اسم فارسی جنطیانا است، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بیخ گیاهی باشد خوشرنگ و آن را جنطیانا گویند، تریاق جمیع زهرهاست، (برهان) (آنندراج)، ریشه تلخ که جنطیانا نیز گویند، (ناظم الاطباء)، کوشاذ، گوشاد، (حاشیۀ برهان چ معین)، جنتیانا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
محوطه و چاردیواری باشد که شبها گاوان و گوسفندان و چارپایان دیگر در آنجا بسر برند، (برهان قاطع)، غوشا، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری)، غوشاد، غوشای، (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، سرگین خشک حیوانات، غوشا، غوشاد، غوشای، (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، پاچک، (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
خوشۀ گندم و خرما و جو و انگور و امثال آن را نامند، (فرهنگ جهانگیری)، خوشه، اعم از خوشۀ انگور و خرما و گندم و جو، (از برهان قاطع)، خوشۀ خشک شده از جو و گندم و انگور و خرما، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به خوشه شود، سرگین گاو و گوسفند، (فرهنگ اسدی چ پاول هورن)، سرگین سایر حیوانات، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)، سرگین خشک شدۀ حیوانات، (انجمن آرا) (آنندراج)، سرگین گاو که به چراگاه زیر بیوکنند و چون خشک شود برچینند، غوشاد، غوش:
رو همان پیشه که کردی پدرت
هیزم آور ز رز و چین غوشا،
علی قرط (از فرهنگ اسدی)،
بپیش ناکسی ننهم بخواری تن چو نادانان
نهد کس نافۀ مشکین بپیش گنده غوشایی ؟!
فریدالدین اسفراینی (از جهانگیری) (انجمن آرا)،
کار خلقت نیاید از خصمت
کار عنبر نیاید از غوشا،
شمس فخری (از آنندراج)،
خرد گشته بپای گاو فنا
سر که از تو کشنده چون غوشا،
شمس فخری (از آنندراج)،
، محوطه و چاردیواری که شبها گوسفند و شتر و اسب وخر و گاو در آنجا بسر برند، (از برهان قاطع)، جایگاه گاوان و گوسفندان که شب در آن خسبند، و بعضی به فتح گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، غوشاد، آغل، صاحب انجمن آرا گوید: حق این است که غوشا در اصل به خا عوض غین بوده است و تبدیل آن دو به یکدیگر رواست، چه خوشا و خوشاد و خوشه هر سه را میتوان سرگین خشک معنی کرد و خوشیده بمعنی خشکیده آمده است، چنانکه سعدی گوید: ’بخوشید سرچشمه های قدیم’، اما بمعنی خوشۀ انگور و خرما و جو و گندم درست و روشن است و اما جای خوابیدن گاو و گوسفند در شب، در این مورد خوشای به فتح صحیح است چه ’خو’ مخفف خواب آمده، و غوشا و شوغا در پارسی به یکدیگر قلب میشوند یعنی شبگاه و خوابگاه - انتهی، درخت بلند، غوشاد، (اداه الفضلاء از انجمن آرا و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بلغت یونانی شلغم خام را گویند، (برهان) (انجمن آرای ناصری)، شلغم خام، (آنندراج)، شلغم، (رشیدی) (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به لکلرک ج 1 ص 291 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوشاد
تصویر کوشاد
پارسی تازی گشته کوشاد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشاک
تصویر غوشاک
خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشاد
تصویر بوشاد
یونانی تازی شده شلغم از گیاهان شلغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشا
تصویر غوشا
سرگین، سرگین خشک شده حیوانات، جایی که دام های اهلی شب در آن به سر می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
((نَ))
تازه داماد، جوانی که تازه داماد شده
فرهنگ فارسی معین
گشاد، تنک، باز باز
فرهنگ گویش مازندرانی