نام چراگاهی که ملک شمس الدین ساخت. در تاریخ بخارای نرشخی (ص 35) آمده: و پیوستۀ شمس آباد چراگاهی ساخت (ملک شمس الدین) از جهت ستوران خاصه، و آن را غورق نام کرد، و آن را دیوارها ساخت بمقدار یک میل، و اندر وی کاخی و کبوترخانه ای ساخت، واندر آن غورق جانوران وحشی داشتی چون گوزنان و آهوان و روباهان و خوکان، و همه آموخته بودند - انتهی
نام چراگاهی که ملک شمس الدین ساخت. در تاریخ بخارای نرشخی (ص 35) آمده: و پیوستۀ شمس آباد چراگاهی ساخت (ملک شمس الدین) از جهت ستوران خاصه، و آن را غورق نام کرد، و آن را دیوارها ساخت بمقدار یک میل، و اندر وی کاخی و کبوترخانه ای ساخت، واندر آن غورق جانوران وحشی داشتی چون گوزنان و آهوان و روباهان و خوکان، و همه آموخته بودند - انتهی
بوراکس، ترکیب اسید بوریک و سود که در طب و صنعت برای ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی و لحیم کاری به کار می رود، بورات دوسود، تنگار، بوره، تنکار، بورک
بوراکس، ترکیب اسید بوریک و سود که در طب و صنعت برای ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی و لحیم کاری به کار می رود، بوراتِ دُوسود، تَنگار، بورِه، تَنکار، بورِک
دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد، کنایه از فرد جوان و بی تجربه غوره نشده مویز شدن: کنایه از بدون تجربه و آگاهی لازم خواستار مقام بالا یا چیزی باارزش بودن
دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد، کنایه از فرد جوان و بی تجربه غوره نشده مویز شدن: کنایه از بدون تجربه و آگاهی لازم خواستار مقام بالا یا چیزی باارزش بودن
غرق. قرق. قورق. رجوع به همین مدخل ها شود: نیز بهانه ای بر باسقاق و نواب و حکام کردندی که فلان موضع را غروق کرده بودیم و آنجا شکار کردند... و اگر کسی در حوالی آن غروق دور یا نزدیک بگذشتی بلاکلام اسپ و جامه یا مبالغ زر به خدمتی از او بستدندی. (تاریخ غازان ص 343). این خبر در غروق ’ارغون’ به سمع میرزا ابابکررسید لشکریان خود را استمالت داده به عزم رزم اعدا بازگردیده... (حبیب السیر چ تهران جزء 3 از مجلد 3 ص 182). و در کوه شاهو که برابر دهخوارگان است غروق بزرگ او ساختند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی). صندوق او در آن غروق دفن کردند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی)
غُرُق. قرق. قورق. رجوع به همین مدخل ها شود: نیز بهانه ای بر باسقاق و نواب و حکام کردندی که فلان موضع را غروق کرده بودیم و آنجا شکار کردند... و اگر کسی در حوالی آن غروق دور یا نزدیک بگذشتی بلاکلام اسپ و جامه یا مبالغ زر به خدمتی از او بستدندی. (تاریخ غازان ص 343). این خبر در غروق ’ارغون’ به سمع میرزا ابابکررسید لشکریان خود را استمالت داده به عزم رزم اعدا بازگردیده... (حبیب السیر چ تهران جزء 3 از مجلد 3 ص 182). و در کوه شاهو که برابر دهخوارگان است غروق بزرگ او ساختند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی). صندوق او در آن غروق دفن کردند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی)
کشتی کوچک را گویند. (برهان) (آنندراج). کشتی خرد. (منتهی الارب) (غیاث). سفینه و کشتی کوچک. (ناظم الاطباء). کشتی بسیار کوچک. کرجی. قایق. (فرهنگ فارسی معین). کرجی. قفّه. طرّاده. ناوچه. بلم. لتکا. قایق. غراب. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). اعجمی معرب است. (المعرب جوالیقی ص 173) : چون زورق فرکنده فتاده به جزیره چون پوست سر و پای شتر بر در جزار. خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بفرمود تا کار برساختند دو زورق به آب اندرانداختند. فردوسی. که کشتی و زورق هم اندر شتاب گذارید یکسر بر این روی آب. فردوسی. سپه را بفرمود تا هر کسی بسازند کشتی و زورق بسی. فردوسی. هر کجا جنگ ساختی بر خون بتوان راند زورق و زبزب. فرخی. به امیر گفتند و زورقی روان کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 240). چون عهد بسته آمد من درزورقی به میانۀ جیحون آیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 698). که زورقش را باد کم کرده بود ز دریا به کوه از پس آورده بود. اسدی. ای غرقه شده به آب طوفان بنگر که به پیش تست زورق. ناصرخسرو. از بحر ثنای تو به شکر نعم تو ساحل نخوهم یافت به زورق نه به اشناه. سوزنی. مدح تو دریای ناپدیدکران است زورق دریای ناپدیدکرانم. سوزنی. زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار کآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند. خاقانی. بس زورقا که بر سر گرداب این محیط سرزیر شد که تر نشد این سبز بادبان. خاقانی. در کف همچو بحر او گردون گر محیط است زورقش دانند. خاقانی. با طایفه ای از بزرگان به کشتی نشسته بودم زورقی در پی ما غرق شد. (گلستان). بدار ای خردمند زورق بر آب که بیچارگان را گذشت از سر آب. (بوستان). - زورق زرین، کنایه از خورشید عالم آراست. (برهان) (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از خورشید. (فرهنگ فارسی معین). خورشید. (فرهنگ رشیدی). - ، ماه نو. (شرفنامۀ منیری) : ماه نو چون زورق زرین نگشتی هر شبی گرنه این گردنده چرخ نیلگون دریاستی. ناصرخسرو. رجوع به ترکیب بعد شود. - زورق سیمین، کنایه از ماه یکشبه است که به عربی هلال خوانند. (برهان) (آنندراج). ماه. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). ماه یکشبه. هلال. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب قبل شود. - زورق کش، هدایت کننده زورق. کشندۀ زورق. حرکت دهنده زورق: سحرگه که زورق کش آفتاب ز ساحل برافکند زورق در آب. نظامی. - زورق نشین، که بر زورق نشیند سفر را. مسافر زورق: چو دریایی ز گوهر کرده زینش نگشته وهم کس زورق نشینش. نظامی. ، کلاهی را نیز گویند به اندام کشتی که قلندران بر سر گذارند و آن را کهکاهی هم می گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به زورقی شود
کشتی کوچک را گویند. (برهان) (آنندراج). کشتی خرد. (منتهی الارب) (غیاث). سفینه و کشتی کوچک. (ناظم الاطباء). کشتی بسیار کوچک. کرجی. قایق. (فرهنگ فارسی معین). کرجی. قُفّه. طَرّاده. ناوچه. بلم. لُتکا. قایق. غُراب. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). اعجمی معرب است. (المعرب جوالیقی ص 173) : چون زورق فرکنده فتاده به جزیره چون پوست سر و پای شتر بر در جزار. خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بفرمود تا کار برساختند دو زورق به آب اندرانداختند. فردوسی. که کشتی و زورق هم اندر شتاب گذارید یکسر بر این روی آب. فردوسی. سپه را بفرمود تا هر کسی بسازند کشتی و زورق بسی. فردوسی. هر کجا جنگ ساختی بر خون بتوان راند زورق و زبزب. فرخی. به امیر گفتند و زورقی روان کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 240). چون عهد بسته آمد من درزورقی به میانۀ جیحون آیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 698). که زورقش را باد کم کرده بود ز دریا به کوه از پس آورده بود. اسدی. ای غرقه شده به آب طوفان بنگر که به پیش تست زورق. ناصرخسرو. از بحر ثنای تو به شکر نعم تو ساحل نخوهم یافت به زورق نه به اشناه. سوزنی. مدح تو دریای ناپدیدکران است زورق دریای ناپدیدکرانم. سوزنی. زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار کآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند. خاقانی. بس زورقا که بر سر گرداب این محیط سرزیر شد که تر نشد این سبز بادبان. خاقانی. در کف همچو بحر او گردون گر محیط است زورقش دانند. خاقانی. با طایفه ای از بزرگان به کشتی نشسته بودم زورقی در پی ما غرق شد. (گلستان). بدار ای خردمند زورق بر آب که بیچارگان را گذشت از سر آب. (بوستان). - زورق زرین، کنایه از خورشید عالم آراست. (برهان) (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از خورشید. (فرهنگ فارسی معین). خورشید. (فرهنگ رشیدی). - ، ماه نو. (شرفنامۀ منیری) : ماه نو چون زورق زرین نگشتی هر شبی گرنه این گردنده چرخ نیلگون دریاستی. ناصرخسرو. رجوع به ترکیب بعد شود. - زورق سیمین، کنایه از ماه یکشبه است که به عربی هلال خوانند. (برهان) (آنندراج). ماه. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). ماه یکشبه. هلال. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب قبل شود. - زورق کش، هدایت کننده زورق. کشندۀ زورق. حرکت دهنده زورق: سحرگه که زورق کش آفتاب ز ساحل برافکند زورق در آب. نظامی. - زورق نشین، که بر زورق نشیند سفر را. مسافر زورق: چو دریایی ز گوهر کرده زینش نگشته وهم کس زورق نشینش. نظامی. ، کلاهی را نیز گویند به اندام کشتی که قلندران بر سر گذارند و آن را کهکاهی هم می گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به زورقی شود
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در شمال راه شوسۀ زاهدان. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 262 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت. و راه مالرو است. مزار سلطان احمدرضا برادر حضرت رضا علیه السلام در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در شمال راه شوسۀ زاهدان. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 262 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت. و راه مالرو است. مزار سلطان احمدرضا برادر حضرت رضا علیه السلام در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
معرب بوره. یکی از عقاقیر اصحاب صناعت کیمیا. و آن بر چند صفت است: یکی بورق الخیز و قسمی دیگر که آنرا نطرون گویند و بورق الصناعه و زراوندی و این بهترین صنف بورق است. (مفاتیح). چیزی است مانند نمک. معرب بوره. (غیاث). انواع آن: بورۀ ارمنی، بورۀ زرگری، بوره خبازان و بورۀ زراوندی که بسرخی زند. بورۀ کرمانی، بورۀ مغربی و الوانش بسیاراست. (از نزهه القلوب). رجوع به بوره و بورک شود
معرب بوره. یکی از عقاقیر اصحاب صناعت کیمیا. و آن بر چند صفت است: یکی بورق الخیز و قسمی دیگر که آنرا نطرون گویند و بورق الصناعه و زراوندی و این بهترین صنف بورق است. (مفاتیح). چیزی است مانند نمک. معرب بوره. (غیاث). انواع آن: بورۀ ارمنی، بورۀ زرگری، بوره خبازان و بورۀ زراوندی که بسرخی زند. بورۀ کرمانی، بورۀ مغربی و الوانش بسیاراست. (از نزهه القلوب). رجوع به بوره و بورک شود
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، سکنۀ آن 390 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، سکنۀ آن 390 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پارسی تازی شده بوره تنگار ملح آبدار برات سدیم که فرمول شیمیایی آن میباشد. وزن مخصوصش 7، 1 و سختیش بین 2 تا 5، 2 است. بوره طبیعی مزه گس دارد تنگار ملح الصناعه. براکس، شکر سفید
پارسی تازی شده بوره تنگار ملح آبدار برات سدیم که فرمول شیمیایی آن میباشد. وزن مخصوصش 7، 1 و سختیش بین 2 تا 5، 2 است. بوره طبیعی مزه گس دارد تنگار ملح الصناعه. براکس، شکر سفید
در آب فرو رفتن آب از سر گذشتن زیر آب رفتن و خفه شدن، جذب شدن شیفته گشتن، غوطه وری توام با نابودی. یا غرق چشمه سیماب. مغرور و فریفته دنیا. یا غرق چشمه قیر. فرو رفته در آب، فریفته دنیا، آفتاب فرورفته، شیفتگی، در آب فرو رفته مرده در آب مغروق، در هم آمیخته، استبرق
در آب فرو رفتن آب از سر گذشتن زیر آب رفتن و خفه شدن، جذب شدن شیفته گشتن، غوطه وری توام با نابودی. یا غرق چشمه سیماب. مغرور و فریفته دنیا. یا غرق چشمه قیر. فرو رفته در آب، فریفته دنیا، آفتاب فرورفته، شیفتگی، در آب فرو رفته مرده در آب مغروق، در هم آمیخته، استبرق