جدول جو
جدول جو

معنی غوایه - جستجوی لغت در جدول جو

غوایه
(دَ دَ قَ)
بیراه شدن. (المصادر زوزنی) (دهار). بیراه شدن و نومید شدن. (تاج المصادر بیهقی). گمراه شدن. (ترجمان علامۀجرجانی تهذیب عادل). گمراهی. (غیاث اللغات). بمعنی غی ّ. (منتهی الارب). بیراهی، (اصطلاح تصوف) حالتی است که برای سالک در سلوک دست دهد یعنی سالک آنچه را موجب وصول به مطلوب است ندارد و در آن خطا میکند، و تعریف غوایت به اینکه سالک موجبات وصول به مطلوب را نداشته باشد درست نیست، زیرا کسی که از تحصیل مطالب به کلی بازنشیند و اصلاً رهروی نکند فاقد موجبات غوایت نیست، و قول بعضی را که گفته اند: غوایت پیمودن راهی است که به مقصد نرسد نیز نمیتوان پذیرفت. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 2 ص 1099)
لغت نامه دهخدا
غوایه
گمراهی، گمراه گشتن، گمراه کردن، نومیدی، نومید گشتن
تصویری از غوایه
تصویر غوایه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوایت
تصویر غوایت
گمراه شدن، بیراه شدن، گمراهی، بیراهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غواصه
تصویر غواصه
غواص، زیردریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوایل
تصویر غوایل
غائله ها، شرها و فسادها، مهلکه ها، آشوب ها، سختی ها و گزندها، جمع واژۀ غائله
فرهنگ فارسی عمید
(فَ خَ)
فربه شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فربه گردیدن ناقه. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اسم فاعل از آن ناو و ناویه است. (از اقرب الموارد). نیز رجوع به نی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بُلْ لاه)
جایی است به یمامه. (منتهی الارب) (آنندراج). تلی است نزدیک یمامه در دیار قیس بن ثعلبه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قریه ای است در کنار ظهران، و دارای درخت خرما و چشمه هاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ یِ)
رجوع به غوائل شود: و چون ابوعلی آن رخنه برگرفت و از عوادی شرّ و غوایل ضرّ نصر فارغ شد... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272ص 265). دام حبایل را جهان نام نهاده اند و شبک غوایل را زمان. (جهانگشای جوینی). فرمود که حکم پسران همین است. مادام که طریق رعایت جانب یکدیگر مسلوک دارنداز غوایل حوادث در امان مانند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
غوایه. گمراهی و بیراهی و غی. رجوع به غوایه شود: سلطان از غایت جهل و غوایت آن قوم تعجب نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 353). دو روایت، بلکه دو غوایت است. (جهانگشای جوینی).
دیو الحاح غوایت میکند
شیخ الحاح هدایت میکند.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
سایۀ میغ و سایۀ آفتاب بامداد و شبانگاه و سایۀ علم. (مهذب الاسماء). سایه بان و هرچه بالای سر سایه کند، مانند: ابر و غبار و تاریکی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: تجی ٔ البقره و آل عمران یوم القیمه کأنهما غامتان و غیایتان. (منتهی الارب). ج، غیایات. (اقرب الموارد) ، روشنایی شعاع آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). روشنی پرتو آفتاب نه خود پرتو. (از اقرب الموارد) ، تک چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). قعر چاه. (از اقرب الموارد). با ’غیابه’ مقایسه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ یَ)
کباب پزی و بریان پزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَفْ فُ)
غمگین کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
گله از شتران برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ یَ)
پارۀ گوشت جهت بریانی، یا عام است. یقال: مابقی من الشاه الا شوایه، ای قلیل. (از منتهی الارب). بریده شدۀ از گوشت. (از اقرب الموارد) ، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، شوایهالخبز، گردۀ نان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ /شِ / شُ یَ)
بقیۀ از قوم یا از شتران هلاک شده. (منتهی الارب). بقیه از قوم یا از مال هلاک شده. (از اقرب الموارد) ، ردی ٔ و هیچکاره از شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ)
کبودی دندان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ / دِ یَ)
سرشیر، جغرات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر شوربا و هریسه و مانند آن، و آن پوست تنک است مانند پوست اندرون بیضه که از وزیدن باد بر شوربا و مانند آن بسته گردد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قیماق. رویه
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ)
چوب سر علم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِیَ)
آنچه زنان زیر جامه پوشند مانند شاماکچه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). ما تغطت به المراءه من حشو الثیاب کغلاله و نحوها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَکْکُ)
ربودن چیزی را. خواء، خالی شدن خانه از اهل خود. خواء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(قِ یَ)
توانایی. ضد ضعف. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(غُ / غِ یَ)
به معنی غشیه. (منتهی الارب). پرده و پوشش. (آنندراج). غطاء. غشاوه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَرْ رُ)
حی. گرد کردن چیزی و فراگرفتن از هر سوی. (منتهی الارب). رجوع به حی شود، مالک شدن و احراز کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوایه
تصویر هوایه
شیدایی دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواصه
تصویر غواصه
مونث غواص آب باز جانور آب باز، آب باز زن، زیر دریایی مونث غواص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوایت
تصویر غوایت
بیراه شدن، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوایل
تصویر غوایل
جمع غائله (غایله) سختی ها بلاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطایه
تصویر غطایه
زیر پوش زنانه زیر جامه شاماکچه پستان بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاویه
تصویر غاویه
گمراه زن (مونث غاوی)، ابر بامدادی مونث غاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تکه گوشت برای کباب، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، کبابی کباب پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوایه
تصویر حوایه
گرد آوردن، فراگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایه
تصویر روایه
باز گفت باز گفتن، آبکشیدن آب بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوایه
تصویر دوایه
کبود دندانی، سر شیر، پوسته پوست تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوایت
تصویر غوایت
((غَ یَ))
گمراه شدن، گمراهی
فرهنگ فارسی معین