کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرو می رود، آب باز در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرو می رود، آب باز در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
فریاد و نالش. فتح غین در آن شاذ است چه در اصوات چیزی بفتح نیامده جز این کلمه، و معمولاً بضم می آیند مانند بکاءو دعاء، و بکسر مانند نداء و صیاح. فراء گوید: اجاب اﷲ غواثه. (از منتهی الارب) (آنندراج). اسم است از تغویث، یعنی واغوثاه گفتن. غوث. (از اقرب الموارد)
فریاد و نالش. فتح غین در آن شاذ است چه در اصوات چیزی بفتح نیامده جز این کلمه، و معمولاً بضم می آیند مانند بکاءو دعاء، و بکسر مانند نداء و صیاح. فراء گوید: اجاب اﷲ غواثه. (از منتهی الارب) (آنندراج). اسم است از تغویث، یعنی واغوثاه گفتن. غَوث. (از اقرب الموارد)
مردمان خاص.ضد عوام. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ خاصّه. نزدیکان. مقربان: احمد و شکر خادم تنی چند از خواص و طبیب و حاکم لشکر را بخواندند و گفتند... (تاریخ بیهقی) .و خواص قوم او را نزدیک وی آوردند تا با وی سخن گویند مگر وی جواب دهد. (تاریخ بیهقی). چون دیدند که سلیمان (بن عبدالملک) را طبع خوش گشت و بساط انبساط گسترانید یکی از جملۀ خواص پرسید و گفت ملک این برمک را... (تاریخ بخارای نرشخی). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند عوام به سبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). و رسیدن آن بخواص و عوام... ظاهر دارد. (کلیله و دمنه) .... نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارمید. (کلیله و دمنه). بمطلع خرد و مقطع نفس که در او خلاص جان خواص است از این خراس خراب. خاقانی. سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). خبر بسلطان رسید با جمعی از خواص ممالیک خویش برنشست و بمدد جمع شد. (ترجمه تاریخ یمینی). احمد خوارزمی از جملۀ خواص حضرت نوح بن منصور سامانی بود. (ترجمه تاریخ یمینی). لاجرم کافّۀ انام از خواص و عوام... (گلستان). خاطر عام برده ای خون خواص خورده ای ما همه صید کرده ای خود ز کمند جسته ای. سعدی (طیبات). ، وزرای مملکت، دوست محرم. رفیق محرم، مصاحب و خدمتکار محرم. پرستاران. خدمتکاران ممتاز. (ناظم الاطباء) : آب دارت ابر نیسان و خواصت آفتاب. عرفی (از آنندراج). ، خاصیت ها. منفعتها. فوائد. صفتها، چون: خواص فلان گیاه در طب. (یادداشت بخط مؤلف). - علم الخواص، علمی است که در آن بحث از خواص مترتبه بر قراآت اسماء الهی و کتب الهی و قراآت ادعیه میشود چه بر این اسماء و دعوات، خواص مناسب با آنها مترتب است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به کشف الظنون شود
مردمان خاص.ضد عوام. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ خاصّه. نزدیکان. مقربان: احمد و شکر خادم تنی چند از خواص و طبیب و حاکم لشکر را بخواندند و گفتند... (تاریخ بیهقی) .و خواص قوم او را نزدیک وی آوردند تا با وی سخن گویند مگر وی جواب دهد. (تاریخ بیهقی). چون دیدند که سلیمان (بن عبدالملک) را طبع خوش گشت و بساط انبساط گسترانید یکی از جملۀ خواص پرسید و گفت ملک این برمک را... (تاریخ بخارای نرشخی). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند عوام به سبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). و رسیدن آن بخواص و عوام... ظاهر دارد. (کلیله و دمنه) .... نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارمید. (کلیله و دمنه). بمطلع خرد و مقطع نفس که در او خلاص جان خواص است از این خراس خراب. خاقانی. سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). خبر بسلطان رسید با جمعی از خواص ممالیک خویش برنشست و بمدد جمع شد. (ترجمه تاریخ یمینی). احمد خوارزمی از جملۀ خواص حضرت نوح بن منصور سامانی بود. (ترجمه تاریخ یمینی). لاجرم کافّۀ انام از خواص و عوام... (گلستان). خاطر عام برده ای خون خواص خورده ای ما همه صید کرده ای خود ز کمند جسته ای. سعدی (طیبات). ، وزرای مملکت، دوست محرم. رفیق محرم، مصاحب و خدمتکار محرم. پرستاران. خدمتکاران ممتاز. (ناظم الاطباء) : آب دارت ابر نیسان و خواصت آفتاب. عرفی (از آنندراج). ، خاصیت ها. منفعتها. فوائد. صفتها، چون: خواص فلان گیاه در طب. (یادداشت بخط مؤلف). - علم الخواص، علمی است که در آن بحث از خواص مترتبه بر قراآت اسماء الهی و کتب الهی و قراآت ادعیه میشود چه بر این اسماء و دعوات، خواص مناسب با آنها مترتب است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به کشف الظنون شود
مرکّب از: غواص + ی، مصدری، غواص بودن. در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن. عمل غوّاص. غیاصه: شغلم افزون ز شغل غواصی است روزیم کم ز روزی کناس. مسعودسعد. لبش با در به غواصی درآمد سر زلفش به رقاصی برآمد. نظامی. به غواصی بحر درساختن گه اندوختن گاهی انداختن. نظامی. خردمند روی از پذیرش نتافت به غواصی در به دریا شتافت. نظامی. بر عروسان چمن بست صبا هر گهری که به غواصی ابر از دل دریا برخاست. سعدی
مُرَکَّب اَز: غواص + ی، مصدری، غواص بودن. در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن. عمل غوّاص. غیاصه: شغلم افزون ز شغل غواصی است روزیم کم ز روزی کناس. مسعودسعد. لبش با در به غواصی درآمد سر زلفش به رقاصی برآمد. نظامی. به غواصی بحر درساختن گه اندوختن گاهی انداختن. نظامی. خردمند روی از پذیرش نتافت به غواصی در به دریا شتافت. نظامی. بر عروسان چمن بست صبا هر گهری که به غواصی ابر از دل دریا برخاست. سعدی
از اهل خراسان بود و هر روز پانصد بیت شعر میسرود. عمر اواز نود سال بیشتر بود. از جمله کتب منظوم او، این کتابهاست: روضه الشعراء، قصص الانبیاء، تاریخ طبری، کلیله و دمنه، ساقی نامه و ذخیرۀ خوارزمشاهی. (از تحفۀ سامی ص 174). آیتی در دانشکدۀ یزدان (ص 313) او را از شهر یزد میداند، و گوید: وی نهصدهزار بیت شعر سروده، از آنجمله ’روضه الشهداء’ است. آذر در آتشکده (چ شهیدی ص 268) آرد: غواصی در عهد شاه طهماسب صفوی بوده است. گویند در مدح ائمه علیهم السلام قصایدی در یک صدهزار بیت سروده است. این ابیات از ساقی نامۀ اوست: بیا ساقی آن کشتی می به دست که از صرصر نامخالف شکست مرا کشتی عمر دربحر غم شده غرق در بادبان سمم برآیم چو اژدر ز دریای غم نهم رو به گرداب دشت عدم ز دنیا و فیها فرامش کنم نهم بر لبم جام و خامش کنم. بیت زیر نیز ازاوست: گرنه هر دم ز سر کوی توام اشک برد عاشقیها کنم آنجا که فلک رشک برد. (از تحفۀ سامی ص 175). رجوع به تحفۀ سامی صص 174- 175، آتشکدۀ یزدان ص 313، آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 268، نتایج الافکار ص 509 و الذریعه ذیل دیوان غواصی شود
از اهل خراسان بود و هر روز پانصد بیت شعر میسرود. عمر اواز نود سال بیشتر بود. از جمله کتب منظوم او، این کتابهاست: روضه الشعراء، قصص الانبیاء، تاریخ طبری، کلیله و دمنه، ساقی نامه و ذخیرۀ خوارزمشاهی. (از تحفۀ سامی ص 174). آیتی در دانشکدۀ یزدان (ص 313) او را از شهر یزد میداند، و گوید: وی نهصدهزار بیت شعر سروده، از آنجمله ’روضه الشهداء’ است. آذر در آتشکده (چ شهیدی ص 268) آرد: غواصی در عهد شاه طهماسب صفوی بوده است. گویند در مدح ائمه علیهم السلام قصایدی در یک صدهزار بیت سروده است. این ابیات از ساقی نامۀ اوست: بیا ساقی آن کشتی می به دست که از صرصر نامخالف شکست مرا کشتی عمر دربحر غم شده غرق در بادبان سمم برآیم چو اژدر ز دریای غم نهم رو به گرداب دشت عدم ز دنیا و فیها فرامش کنم نهم بر لبم جام و خامش کنم. بیت زیر نیز ازاوست: گرنه هر دم ز سر کوی توام اشک برد عاشقیها کنم آنجا که فلک رشک برد. (از تحفۀ سامی ص 175). رجوع به تحفۀ سامی صص 174- 175، آتشکدۀ یزدان ص 313، آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 268، نتایج الافکار ص 509 و الذریعه ذیل دیوان غواصی شود
تاراج کردن. (منتهی الارب). غارت. (از اقرب الموارد). رجوع به غارت و غاره شود، یکدیگر را غارت کردن. مغاوره. (المصادر زوزنی). به این معنی مصدر دوم باب مفاعله است
تاراج کردن. (منتهی الارب). غارت. (از اقرب الموارد). رجوع به غارت و غاره شود، یکدیگر را غارت کردن. مغاوره. (المصادر زوزنی). به این معنی مصدر دوم باب مفاعله است