جدول جو
جدول جو

معنی غواص - جستجوی لغت در جدول جو

غواص
کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرو می رود، آب باز
در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
تصویری از غواص
تصویر غواص
فرهنگ فارسی عمید
غواص
غائص ها، فروروندگان در آب، آنان که در دریا فرو بروند، جمع واژۀ غائص
تصویری از غواص
تصویر غواص
فرهنگ فارسی عمید
غواص
(غُوْ وا)
شاعری باستانی است، و از شعر او در فرهنگ اسدی شاهد آمده است. رجوع به فرهنگ اسدی ذیل لغتهای پرگست و تویل شود
لغت نامه دهخدا
غواص
(غُوْ وا)
جمع واژۀ غائص. (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به غائص شود
لغت نامه دهخدا
غواص
آب باز
تصویری از غواص
تصویر غواص
فرهنگ لغت هوشیار
غواص
((غَ وّ))
کسی که برای به دست آوردن مروارید، مرجان و مانند آن به زیر دریا می رود
تصویری از غواص
تصویر غواص
فرهنگ فارسی معین
غواص
گوهرجوی، گوهرچین
تصویری از غواص
تصویر غواص
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواص
تصویر خواص
نزدیکان، مقابل عوام، بزرگان، برگزیدگان، ویژگی ها، خاصیت ها مثلاً خواصّ دارویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوات
تصویر غوات
غاوی ها، گمراهان و نومیدها، جمع واژۀ غاوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غواصه
تصویر غواصه
غواص، زیردریایی
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
فریاد و نالش. فتح غین در آن شاذ است چه در اصوات چیزی بفتح نیامده جز این کلمه، و معمولاً بضم می آیند مانند بکاءو دعاء، و بکسر مانند نداء و صیاح. فراء گوید: اجاب اﷲ غواثه. (از منتهی الارب) (آنندراج). اسم است از تغویث، یعنی واغوثاه گفتن. غوث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ صِنْ)
عواصی. جمع واژۀ عاصی. (از اقرب الموارد). رجوع به عاص و عواصی شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
چوب که بدان دوزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَوْ وا)
خوص فروش. (ناظم الاطباء). آنکه برگ خرما فروشد. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه برگ خرما بافد زنبیل را. زنبیل باف. زنبیل گر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ واص ص)
مردمان خاص.ضد عوام. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ خاصّه. نزدیکان. مقربان: احمد و شکر خادم تنی چند از خواص و طبیب و حاکم لشکر را بخواندند و گفتند... (تاریخ بیهقی) .و خواص قوم او را نزدیک وی آوردند تا با وی سخن گویند مگر وی جواب دهد. (تاریخ بیهقی). چون دیدند که سلیمان (بن عبدالملک) را طبع خوش گشت و بساط انبساط گسترانید یکی از جملۀ خواص پرسید و گفت ملک این برمک را... (تاریخ بخارای نرشخی). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند عوام به سبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). و رسیدن آن بخواص و عوام... ظاهر دارد. (کلیله و دمنه) .... نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارمید. (کلیله و دمنه).
بمطلع خرد و مقطع نفس که در او
خلاص جان خواص است از این خراس خراب.
خاقانی.
سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). خبر بسلطان رسید با جمعی از خواص ممالیک خویش برنشست و بمدد جمع شد. (ترجمه تاریخ یمینی). احمد خوارزمی از جملۀ خواص حضرت نوح بن منصور سامانی بود. (ترجمه تاریخ یمینی). لاجرم کافّۀ انام از خواص و عوام... (گلستان).
خاطر عام برده ای خون خواص خورده ای
ما همه صید کرده ای خود ز کمند جسته ای.
سعدی (طیبات).
، وزرای مملکت، دوست محرم. رفیق محرم، مصاحب و خدمتکار محرم. پرستاران. خدمتکاران ممتاز. (ناظم الاطباء) :
آب دارت ابر نیسان و خواصت آفتاب.
عرفی (از آنندراج).
، خاصیت ها. منفعتها. فوائد. صفتها، چون: خواص فلان گیاه در طب. (یادداشت بخط مؤلف).
- علم الخواص، علمی است که در آن بحث از خواص مترتبه بر قراآت اسماء الهی و کتب الهی و قراآت ادعیه میشود چه بر این اسماء و دعوات، خواص مناسب با آنها مترتب است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به کشف الظنون شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ طَ)
بیان کردن سخن. (آنندراج). مفاوصه. مصدر دوم باب مفاعله از این ریشه در مآخذ معروف لغت عرب یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(غُوْ وا)
مرکّب از: غواص + ی، مصدری، غواص بودن. در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن. عمل غوّاص. غیاصه:
شغلم افزون ز شغل غواصی است
روزیم کم ز روزی کناس.
مسعودسعد.
لبش با در به غواصی درآمد
سر زلفش به رقاصی برآمد.
نظامی.
به غواصی بحر درساختن
گه اندوختن گاهی انداختن.
نظامی.
خردمند روی از پذیرش نتافت
به غواصی در به دریا شتافت.
نظامی.
بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غُوْ وا)
از اهل خراسان بود و هر روز پانصد بیت شعر میسرود. عمر اواز نود سال بیشتر بود. از جمله کتب منظوم او، این کتابهاست: روضه الشعراء، قصص الانبیاء، تاریخ طبری، کلیله و دمنه، ساقی نامه و ذخیرۀ خوارزمشاهی. (از تحفۀ سامی ص 174). آیتی در دانشکدۀ یزدان (ص 313) او را از شهر یزد میداند، و گوید: وی نهصدهزار بیت شعر سروده، از آنجمله ’روضه الشهداء’ است. آذر در آتشکده (چ شهیدی ص 268) آرد: غواصی در عهد شاه طهماسب صفوی بوده است. گویند در مدح ائمه علیهم السلام قصایدی در یک صدهزار بیت سروده است. این ابیات از ساقی نامۀ اوست:
بیا ساقی آن کشتی می به دست
که از صرصر نامخالف شکست
مرا کشتی عمر دربحر غم
شده غرق در بادبان سمم
برآیم چو اژدر ز دریای غم
نهم رو به گرداب دشت عدم
ز دنیا و فیها فرامش کنم
نهم بر لبم جام و خامش کنم.
بیت زیر نیز ازاوست:
گرنه هر دم ز سر کوی توام اشک برد
عاشقیها کنم آنجا که فلک رشک برد.
(از تحفۀ سامی ص 175).
رجوع به تحفۀ سامی صص 174- 175، آتشکدۀ یزدان ص 313، آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 268، نتایج الافکار ص 509 و الذریعه ذیل دیوان غواصی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
راههای آمدوشد روباه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عویص شود
لغت نامه دهخدا
(غَ شِنْ)
غواشی. جمع واژۀ غاشیه. رجوع به غواشی و غاشیه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یوم غواس، روز که در آن شکست و هزیمت و خون واقع شود. (از منتهی الارب) (آنندراج). روزی که در آن هزیمت و تشلیح (لخت کردن) باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَق ق)
تاراج کردن. (منتهی الارب). غارت. (از اقرب الموارد). رجوع به غارت و غاره شود، یکدیگر را غارت کردن. مغاوره. (المصادر زوزنی). به این معنی مصدر دوم باب مفاعله است
لغت نامه دهخدا
تصویری از فواص
تصویر فواص
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواص
تصویر لواص
انگبین پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاص
تصویر غیاص
آب بازی در آب فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوام
تصویر غوام
موی که پیشانی و پشت را فرو گیرد گیسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوات
تصویر غوات
گمراهان نادانان و تباه کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواث
تصویر غواث
یاری فریاد رسی فریاد نالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوار
تصویر غوار
تاراج یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواص
تصویر خواص
جمع خاصه، نزدیکان، مقربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواصه
تصویر غواصه
مونث غواص آب باز جانور آب باز، آب باز زن، زیر دریایی مونث غواص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواصی
تصویر غواصی
در آب فرو رفتن برای بدست آوردن مروارید و مرجان و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواص
تصویر خواص
جمع خاصه، مقربان، نزدیکان، برگزیدگان قوم، ویژگی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواص
تصویر خواص
ویژگان
فرهنگ واژه فارسی سره
ژرف پیمایی، غوطه بازی، غوطه وری، مرواریدجویی، غوص، تامل، تعمق، تفکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد