جدول جو
جدول جو

معنی غواث - جستجوی لغت در جدول جو

غواث
(غُ)
فریاد و نالش. فتح غین در آن شاذ است چه در اصوات چیزی بفتح نیامده جز این کلمه، و معمولاً بضم می آیند مانند بکاءو دعاء، و بکسر مانند نداء و صیاح. فراء گوید: اجاب اﷲ غواثه. (از منتهی الارب) (آنندراج). اسم است از تغویث، یعنی واغوثاه گفتن. غوث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غواث
(غَ)
بمعنی غواث. فراء گوید: از اصوات جزء غواث چیزی بفتح اول نیامده است. (از اقرب الموارد). غوث. رجوع به غواث شود، توشه. زاد. (در لغت یمن). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غواث
یاری فریاد رسی فریاد نالش
تصویری از غواث
تصویر غواث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیاث
تصویر غیاث
(پسرانه)
فریادرس، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غیاث
تصویر غیاث
فریادرسی، فریادرس، از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوات
تصویر غوات
غاوی ها، گمراهان و نومیدها، جمع واژۀ غاوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غواص
تصویر غواص
غائص ها، فروروندگان در آب، آنان که در دریا فرو بروند، جمع واژۀ غائص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غواص
تصویر غواص
کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرو می رود، آب باز
در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
فرهنگ فارسی عمید
(غَ لِنْ)
غوالی. جمع واژۀ غالیه. (اقرب الموارد) رجوع به غالیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَق ق)
تاراج کردن. (منتهی الارب). غارت. (از اقرب الموارد). رجوع به غارت و غاره شود، یکدیگر را غارت کردن. مغاوره. (المصادر زوزنی). به این معنی مصدر دوم باب مفاعله است
لغت نامه دهخدا
نامی از نامهای خدای تعالی، فریادرس بندگان، (مهذب الاسماء)، غیاث المستغیثین نیز گویند
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در نیم فرسنگی مغرب شهر داراب، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
ابن ابراهیم تمیمی کوفی، از رواه حدیث و تابعی است، رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود، سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: غیاث بن ابراهیم یکی از ده محدث بود که پیش مهدی بن منصور (سومین خلیفۀ عباسی) آمد، رجوع به تاریخ الخلفاء ص 182 شود
ابن مسیّر اسدی، متوفی 150 هجری قمری مرد شجاعی از ذوی الطموح بود، در اندلس بر عبدالرحمن اموی خروج کرد، و به دست عمال عبدالرحمن کشته شد، و سر او را به قرطبه فرستادند، (از اعلام زرکلی ج 2 ص 762)
ابن غوث بن الصلت بن طارقه بن عمرو، ملقب به اخطل و مکنی به ابومالک، رجوع به اخطل غیاث بن غوث و اعلام زرکلی ج 2 ص 761، روضات الجنات ص 520، اسماء المؤلفین و فهرست عقدالفرید شود
جدی جاهلی است، و بنی غیاث بطنی از جذام اند از قحطانیه، مساکن آنان در حوف، واقع در مصر بوده است، (از اعلام زرکلی چ 1346 هجری قمری ج 2 ص 761)
ابن محمد بن غیاث، محدث است و از ابومسلم کجی روایت دارد، (از تاج العروس)، شاید همان غیاث بن محمد بن غیاث معدل باشد که در مادۀ بعدی آمده است
ادیب، منشی و مترجم دارالترجمه خاصه بود، او رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی را از عربی به فارسی در سال 1301 هجری قمری ترجمه کرده است
ابن محمد بن غیاث معدل، مکنی به ابومحمد، وی کثیرالحدیث و فقیهی پرهیزگار بود، رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود
ابن فارس بن ابی جود، وی مقری بود و به سال 605 هجری قمری درگذشته است، (از تاج العروس)
ابن ابراهیم نخعی، محدث است ضعیف، (منتهی الارب)، محدثی متروک است، (از تاج العروس)
ابن هیاب بن غیاث انطاکی، محدث است واز ابن رفاعۀ فرضی روایت دارد، (از تاج العروس)
ابن محمد بن احمد بن محمد بن غیاث عقیلی، از ابن ریده حدیث شنید، (از تاج العروس)
ابن مثنی قشیری، مکنی به ابوالمثنی، تابعی است و از بهزبن حکیم روایت کند
ابن ابی شیبه حبرانی، شیخی است از برای بشربن اسماعیل، (از تاج العروس)
ابن عبدالحمید، محدث است و از مطر وراق روایت کند، (از تاج العروس)
ابن حکم، شیخی است از برای حرمی بن حفص، (از تاج العروس)
ابن نعمان، محدث است و از علی روایت کند، (از تاج العروس)
ابن جعفر، وی مستملی ابن عینیه بود، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ شِنْ)
غواشی. جمع واژۀ غاشیه. رجوع به غواشی و غاشیه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یوم غواس، روز که در آن شکست و هزیمت و خون واقع شود. (از منتهی الارب) (آنندراج). روزی که در آن هزیمت و تشلیح (لخت کردن) باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غاوی. (اقرب الموارد). گمراهان:
افیقواافیقوا یا غواه، فانما
دیاناتکم مکر من القدماء.
ابوالعلاء معری.
رجوع به غاوی شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
غواه. جمع واژۀ غاوی. (اقرب الموارد). گمراهان و نادانان و تباهکاران. رجوع به غواه شود: بداند که مرارت آن کأس و حرارت آن بأس کافۀکفار را عام است، واو چون دیگر غوات ولات هند در آن مشارک و مساهم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 354)
لغت نامه دهخدا
(غَ واب ب)
جمع واژۀ غابّه. (منتهی الارب). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فریادرس، (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (آنندراج)، چیزی که بدان مخلصی یابند، (غیاث اللغات) (آنندراج)، آنچه خدای ترا بدان پناه دهد، (از اقرب الموارد)، اصل آن غواث بوده است و او را به یاء قلب کرده اند، (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)، غوث، ثمال:
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 287)،
غیاث ملت اقضی القضاه عزالدین
که بحر دستش زرین بخار میسازد،
خاقانی،
یا غیاثی عند کل کربه
یا معاذی عند کل شهوه،
مولوی (مثنوی)،
،
فریادرسی، (منتهی الارب)، اغاثه، (متن اللغه)، فریادخواهی، (منتهی الارب)، پناه و یاری خواستن، اسم مصدر است، (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غَ نِنْ)
رجوع به غوانی شود
لغت نامه دهخدا
یوم...، یاقوت آرد: وقعۀ اول از جنگهای قادسیه را که میان مسلمانان و ایرانیان روی داد، یوم ارماث گویند ووقعۀ دوم آن را اغواث و وقعۀ سوم آن را عماس گویند و وقعۀ چهارم آن را که مسلمانان در آن پیروز شدند، یوم قادسیه گویند ولی معلوم نیست این کلمات اسامی موضعهایی است یا از رمث و غمس و عمس مأخوذ است. و قعقاع بن عمرو، یوم اغواث را در ابیات زیر آورده است:
لم تعرف الخیل العراب سوأنا
عشیه اغواث بجنب القوادس
عشیه رحنابالرماح کأنها
علی القوم الوان الطیور الرسارس.
(از معجم البلدان).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ وام م)
موهای سرکه پیشانی و قفا را فروگیرند. (غیاث اللغات) (آنندراج). قیاساً میتوان آن را جمع غامّه دانست، ولی معنی مذکور صحیح به نظر نمیرسد. در اقرب الموارد آمده: غم الشخص غمماً، یعنی موی پیشانی او دراز شد و پیشانی و قفای وی تنگ گردید. صفت آن اغم و مؤنث آن غمّاء. جمع واژۀ غم ّ. گویند: هو اغم ّ الوجه و القفا - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غِ)
گرسنگان. جمع واژۀ غرثان. (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ غرثی ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گرسنگان. غرثی ̍. غراثی. (اقرب الموارد). رجوع به غرثان و غرثی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لواث
تصویر لواث
آرده که زیر خاز فشانند تا نچسبد، آلوده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوام
تصویر غوام
موی که پیشانی و پشت را فرو گیرد گیسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوات
تصویر غوات
گمراهان نادانان و تباه کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوار
تصویر غوار
تاراج یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غویث
تصویر غویث
سخت دویدن، فریاد رس
فرهنگ لغت هوشیار
فریاد رس، فریاد رسی چیزی که بدان مخلصی یابند، فریادرس، نامی از نامهای خدای متعال، فریادرسی اغاثه، فریاد خواهی پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراث
تصویر غراث
جمع غرثان، گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواثن
تصویر غواثن
جمع عتان، دود ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواص
تصویر غواص
آب باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواص
تصویر غواص
((غَ وّ))
کسی که برای به دست آوردن مروارید، مرجان و مانند آن به زیر دریا می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیاث
تصویر غیاث
فریادرس، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غواص
تصویر غواص
گوهرجوی، گوهرچین
فرهنگ واژه فارسی سره