جدول جو
جدول جو

معنی غنیبه - جستجوی لغت در جدول جو

غنیبه(دُ)
خواستن از دشمن چیزی را که تصرف کرده، با تهدید وی به جنگ در صورت امتناع. (دزی ج 2 ص 228)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنیه
تصویر غنیه
توانگری، بی نیازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
ناآشنا، بیگانه، غریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبه
تصویر غیبه
قبۀ سپر، پولک های فلزی روی جوشن یا بر گستوان، برای مثال طبع مغناطیس دارد نوک تو کز اسب خصم / بر دو منزل بگسلاند غیبۀ بر گستوان (ازرقی - ۸۰)، تیردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنبه
تصویر غنبه
بانگ و فریاد از روی خشم و غضب، تشر
فرهنگ فارسی عمید
(غُ نَ مَ)
مصغر غنم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوسفند کوچک
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ بَ / بِ)
تیردان. (صحاح الفرس) (فرهنگ اوبهی) (برهان قاطع). کیش و جعبه. (برهان قاطع). ترکش و جعبه. (غیاث اللغات) ، هر یک از آهنهای تنک کوچک که بر هم نهند ساختن جوشن را. (از صحاح الفرس). پاره های آهن باشد که در جیبه و بکتر و جوشن و دیگر اسلحه بکار برند. (فرهنگ جهانگیری). پاره های آهن که در بکتر و جوشن که از جملۀ اسلحۀ جنگ است بکار برده شود. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). فولاد و آهن که بر جوشن نصب کنند. (فرهنگ رشیدی). پولکهای آهن وپولاد که بر جوشن نصب کنند. (آنندراج) (انجمن آرا).
چو زر ساوچکان بلک از او چو بنشستی
شدی پشیزۀ سیمین غیبۀ جوشن.
شهید بلخی (در صفت آتش سده).
پرآب ترا غیبه های جوشن
پرخاک ترا چرخهای دیبا.
منجیک ترمذی.
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبۀ جوشنت بفرکند.
عمارۀ مروزی.
به چنگ اندرون شیرپیکر درفش
بر آن غیبۀ زنگ خورده بنفش.
فردوسی.
همان جوشن و خود غیبه به زر
بپوشید درزیرشان چون زبر.
فردوسی.
فلک چو غیبۀ جوشن ستاره زان دارد
که بی درنگ بر او گرز برزنی بشتاب.
فرخی.
تا چو سر از برف گرد اندرکشد سیمین زره
برگ شاخ رز چنان چون غیبۀ زرین شود.
فرخی.
همی ز جوشن برکند غیبۀ جوشن
همی ز مغفر بگسست رفرف مغفر.
فرخی.
به خار غیبه ربودی درختش از جوشن
به لمس جامه دریدی گیاهش از خفتان.
عنصری (از فرهنگ رشیدی) (فرهنگ سروری).
یکی بر قلعه ای کش کوه پاره ست
یکی بر جوشنی کش غیبه سندان.
عنصری.
تا هست خامه خامه به هر بادیه زریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بیشمار.
عسجدی.
ز خون غیبه ها لاله کردار گشت
سنان ارغوان تیغ گلنار گشت.
اسدی (گرشاسب نامه از جهانگیری) (از انجمن آرا).
کجا گرز کین کوفت که غار شد
کجا نیزه زد غیبه گلنار شد.
اسدی (گرشاسب نامه).
طبع مغناطیس دارد زخم تو کز اسب خصم
بر دو منزل بگسلاند غیبۀ برگستوان.
ازرقی (از جهانگیری).
ریخت از شاخ درختان از نهیب تیر او
غیبه های جوشن رز آبگون بر آبگیر.
سوزنی.
حلقۀ سیمین زره چون ز شمرشد پدید
غیبۀ زرین فشاند بر سر او شاخسار.
خاقانی.
، دایره هایی در سپر که از چوب و ابریشم پیچیده باشند. (از برهان قاطع). دوایری که بر سپر بود و آن چوبهاست که ابریشم و جز آن بر آن پیچند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ خطی) ، پنبۀ محلوج. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(غُمْ بَ)
دایرۀ میان کنج دهن کودک ملیح و نازنین. ج، غنب. (منتهی الارب). دایره ای در وسط کنج دهن پسر ملیح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُمْ بَ / بِ)
تشنیع کردن و بانگ بر کسی زدن از روی قهر و غصه و غضب. (از برهان قاطع). مخفف غرنبه یعنی صدا از روی قهر و غضب، و غریدن. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ نی یَ)
تأنیث غنی ّ. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(غَنی یَ)
ام الهیثم. یکی از زنان فصیحۀ عرب بود. (از فهرست ابن الندیم چ مصر 1348 هجری قمری ص 76)
لغت نامه دهخدا
(غُ دُ بَ)
گوشتپاره ای است درشت پیرامون نای گلو. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشتی است سخت در پیرامون حلقوم. ج، غنادب. (اقرب الموارد). رجوع به غندبتان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ / نِ)
جای مگس و زنبور و جز آن. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). جای زنبور نحل، و غنینۀ منج، خانه زنبور است و به عربی خشرم خوانند. (از برهان قاطع) : غنینۀ منج، خانه زنبورعسل. کندو. رجوع به برهان قاطع، فرهنگ رشیدی و مدخل های منج و کندو شود
لغت نامه دهخدا
(چُ بِ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 24 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 10 هزارگزی شمال باختر ملاثانی ساحل شمالی رود خانه دز واقع است. دشت و گرمسیر است. 70 تن سکنه دارد. از رود خانه دز مشروب میشود. از محصولاتش غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راهش مالرو است ولی از طریق شوشتر اتومبیل رو است. ساکنینش از طایفۀ عنافجه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چِ بِ)
دل و قلب داشتن. (فرهنگ شعوری). جرأت. دلیری و مردانگی. (ناظم الاطباء). دل و جرأت داشتن. (اشتینگاس). این لغت بدین معنی در فرهنگهای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(غَ بی بَ)
شیر صبح که بر آن شیر شب دوشند و دوغ سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شیر گوسفند. (دهار) ، شیر تیره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَک ک)
غایب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). ناپدید شدن. (منتهی الارب). دور شدن و ناپدید گشتن. جدایی. (اقرب الموارد). ضد حضور. (غیاث اللغات) (آنندراج). غایب شدن. نادیداری. مقابل حضور. مقابل حضرت. غیب. غیاب. غیوب. مغیب. (اقرب الموارد). رجوع به غیبت شود، در پس کسی بدی او را گفتن و غیبت کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بد گفتن از پس. زشت یاد. در کسی در افتادن و در غیاب او بدی او گفتن. یاد کردن کسی دیگری را بر وجهی که اگر بشنود او را ناپسند آید. رجوع به غیبه و غیبت شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
دهی است از دهستان ام الفخر بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 18هزارگزی شمال خاوری شادگان قرار دارد. راه مالرواهواز به شادگان از کنار آن می گذرد. زمین آن دشت و هوای آن گرمسیر مالاریائی است. سکنۀ آن 214 تن می باشد و شیعه اند که به عربی و فارسی سخن می گویند. آب آن از رود خانه جراحی تأمین می شود و محصول آنجا غلات و خرما است و شغل اهالی زراعت، تربیت و غرس نخل و گله داری بوده و صنایع دستی عبابافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دشیاد دشتیاد زشتیاد به تو باز گردد غم عاشقی نگارا مکن این همه زشتیاد (رودکی) پرتاد تیر دان کیش جعبه ترکش، هر یک از آهن های تنک کوچک که برای ساختن جوشن و بکتر برهم نهند، دایره هایی در سپر که از چوب و ابریشم پیچیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیه
تصویر غنیه
توانگری، بی نیازی
فرهنگ لغت هوشیار
پالاد به ترکی کتل گویند اسپی است که پیشاپیش اسپ شاهان و فرماندهان برند پالا ز دروازه تا درگه شه دو میل - دو رویه سپه بود و پالا و پیل (اسدی توسی) یدک اسب کتل بالاد بالاده. توضیح جنیبه در عربی صوف پشم شتر شش ساله و ناقه ایست که بدراهم بکسی دهند تا بر آن غله آرد (منتهی الارب) و بمعنی مذکر و در بالا در عربی (جنیب) است. رک منتهی الارب
فرهنگ لغت هوشیار
جای مگس و زنبور و مانند آن - ها. یا غنینه منج. خانه زنبور عسل کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
زن دور از وطن، مقابل آشنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیه
تصویر غنیه
((غَ یَ یا یِ))
بی نیاز شدن، توانگر شدن، بی نیازی، توانگری، چاره، دارای جمال یا مال فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنینه
تصویر غنینه
((غَ نِ))
لانه زنبور و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
((غَ بِ))
مؤنث غریب، زن دور از وطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
بیگانه، اجنبی، ناآشنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیبه
تصویر غیبه
((غِ بِ))
پولک جوشن، تکه های آهنی که در جوش به کار می بردند، تیردان
فرهنگ فارسی معین
اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، نامحرم
متضاد: آشنا، خودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد