جدول جو
جدول جو

معنی غنوند - جستجوی لغت در جدول جو

غنوند
عهد پیمان شرط
تصویری از غنوند
تصویر غنوند
فرهنگ لغت هوشیار
غنوند
((غُ وَ))
پیمان، شرط
تصویری از غنوند
تصویر غنوند
فرهنگ فارسی معین
غنوند
عهد، پیمان، شرط، برای مثال به پیمان و سوگند و غنوند و عهد / تو ایدر سخن یاد کن همچو شهد (فردوسی - لغت نامه - غنوند)
تصویری از غنوند
تصویر غنوند
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنونده
تصویر غنونده
خوابنده، آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوند
تصویر تنوند
پراکنده و پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنودن
تصویر غنودن
خفتن، خوابیدن، درخواب شدن، آرمیدن، برای مثال وگر بدکنی جز بدی ندروی / شبی در جهان شادمان نغنوی (فردوسی - ۵/۵۳۲)، با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست / با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی (فرخی - ۴۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
غنود خواهد غنود بغنو غنونده غنوده) بخواب رفتن در خواب شدن، آسودن آرمیدن، مانده شدن خسته شدن، مردن به خواب ابدی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنودن
تصویر غنودن
((غُ دَ))
خوابیدن، آرمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوند
تصویر نوند
تند و تیز، کشتی، اسب یا شتر تیزرو، برای مثال یکی را بهایی به تن درکشد / یکی را نوندی کشد زیر ران (فرخی - ٢4٨)، پیک یا سوار تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوند
تصویر نوند
تیز رو تند رو، مرکوب (اسب استر) تند رو: (روز جستن تازیانی چون نوند روزدن چون شست ساله سود مند) (رودکی. لفا. هر. 29)، بیک قاصد، خبر گیر خبر آور: (چرخ چنین است و بر بن ره رود لیک زهر نیک و زهر بد نوند) (رودکی. صحاح الفرس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوند
تصویر نوند
((نَ وَ))
پیک، نامه بر، تیزرو، تندرو
فرهنگ فارسی معین