جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با غنوند

غنوند

غنوند
عهد، پیمان، شرط، برای مِثال به پیمان و سوگند و غنوند و عهد / تو ایدر سخن یاد کن همچو شهد (فردوسی - لغت نامه - غنوند)
غنوند
فرهنگ فارسی عمید

غنوند

غنوند
عهد و شرط. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). عهد و پیمان و شرط. (برهان قاطع) :
به پیمان و سوگند و غنوند و عهد
تو ایدر سخن یاد کن همچوشهد.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

غنودن

غنودن
خفتن، خوابیدن، درخواب شدن، آرمیدن، برای مِثال وگر بدکنی جز بدی ندروی / شبی در جهان شادمان نغنوی (فردوسی - ۵/۵۳۲)، با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست / با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی (فرخی - ۴۰۰)
غنودن
فرهنگ فارسی عمید

غنودن

غنودن
غنود خواهد غنود بغنو غنونده غنوده) بخواب رفتن در خواب شدن، آسودن آرمیدن، مانده شدن خسته شدن، مردن به خواب ابدی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار

بنوند

بنوند
نگاهداشته و محفوظماندۀ آب در کوزه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا