جدول جو
جدول جو

معنی غنقلی - جستجوی لغت در جدول جو

غنقلی
(غُ قُ)
غنقیلی. بمعنی شلغم است. (دزی ج 2 ص 229). رجوع به شلغم و غنقیلی شود
لغت نامه دهخدا
غنقلی
یونانی تازی گشته شلغم شلغم
تصویری از غنقلی
تصویر غنقلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُ)
غنقلی. بمعنی شلغم است. (دزی ج 2 ص 229). غنقیلی به لغت رومی شلغم برادر چغندر را گویند. (برهان قاطع). رجوع به غنقلی شود
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ)
محمد بن سلیمان بن منصور بن عبدالله غندلی ازرق. محدث است و به ابن غندلک شهرت دارد. از علی بن اسماعیل بن ابی نجم روایت کند. و ابوالفتح بن مسرور بلخی از او روایت دارد. وی ثقه بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180) (تاج العروس). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(فِ قِ)
فنغلی. فسقلی. کوچک و ناچیز. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
منسوب به منقل. رجوع به منقل شود، اهل منقل، عملی. آدم تریاکی و مبتلا به استعمال تریاک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
در تداول، کوچک و زیبا. (یادداشت مؤلف). ریز و گرد به شکل نقل: تربچۀنقلی، فروشندۀ نقل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منقول از روی چیزی. نقل کرده شده. (ناظم الاطباء). مقابل عقلی، قابل نقل کردن و روایت کردن. روایت کردنی. بازگفتنی، ساختگی. تقلیدی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غنقیلی
تصویر غنقیلی
شلغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنقلی
تصویر فنقلی
پارسی است ک فینگلی کوچولو نوزاد گاو کوچک و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقلی
تصویر منقلی
اپیونی افیونی منسوب به منقل، مبتلی بکشیدن تریاک تریاکی عملی
فرهنگ لغت هوشیار
گزکی تو دل برو با مزه زبانی گیوری منسوب به نقل. یا حجت (دلیل) نقلی. دلیلی که از آیات قران و احادیث و اخبار آورند مقابل حجت (دلیل) عقلی. یا علوم (معارف) نقلی. دانشهای مربوط به احادیث و اخبار و روایات مقابل علوم عقلی: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته. منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف: یک خانه نقلی و قشنگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنقلی
تصویر فنقلی
((فِ نْ قِ))
کوچک، ریز اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقلی
تصویر منقلی
((مَ قَ))
منسوب به منقل، تریاکی، عملی، کسی که معتاد به کشیدن تریاک باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقلی
تصویر نقلی
((نُ))
منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف
فرهنگ فارسی معین
تنگ، کوچک، جالب، ظریف
فرهنگ واژه مترادف متضاد