جدول جو
جدول جو

معنی غندبتان - جستجوی لغت در جدول جو

غندبتان
(غُ دُ بَ)
دو گره است در بن زبان، یا گوشتپارۀ گرداگرد کام، یا دو گوشتپاره شبیه گره در دو استخوان بلند زیر هر دو گوش. (منتهی الارب). دو عقده در بن زبان، و بقولی دو گوشتپاره که لهاه (کام) را فراگرفته اند، یا دو چیزی شبیه غده که در دو استخوان بلند زیر هر دو گوش قرار دارند. ج، غنادب. (از اقرب الموارد). رجوع به غندبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خندستان
تصویر خندستان
خنده، شوخی و مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دِ)
جای تمسخر. جای هزل. مجلس سخره. مجلس لاغ. (از آنندراج). مجلس و معرکۀ مسخرگی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، مسخره. لاغ. (از ناظم الاطباء) : تهکم، خندستان کردن. (زوزنی) ، کنایه از لب و دهان معشوق. (از آنندراج). و آن را خندستانی هم گفته اند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
کسی که در بیان و تقریر کند است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
یکی از بلوکهای دهگانه دشتی است به طول 60 و به عرض 30 هزار گز. از شمال محدود است به سنا و شنبه و از مغرب به دشتستان و از مشرق به بلوک بردستان و از جنوب به خلیج فارس. آب و هوای آن گرم و اراضی آن دارای رودهایی است که بواسطۀ عمق زیاد نمی توان از آنها استفاده کرد. مهمترین محصول آن هندوانه و مرکز آن کاکی است و 39 قریه دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 480 و 481)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ)
هندوستان. هند:
هندو ز چه مغز پیل خارد؟
تا هندستان به یاد نارد.
نظامی.
درآمدقاصدی از ره به تعجیل
ز هندستان حکایت کرد با پیل.
نظامی.
چون سهی سرو برد از آن بستان
رفت از آنجا به ملک هندستان.
نظامی.
تا مرا ز اینجا به هندستان برد
بوکه بنده کآن طرف شد جان برد.
مولوی.
بر سر بخت سیه خاک سیه زیبنده است
ما به هندستان نه بهر مال دنیا میرویم.
صائب.
رجوع به هند و هندوستان شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دُ)
بسیارگوشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
شهری است به فارس در دشت معطشه. (منتهی الارب). شهری است بفارس دربیابان کم آب، و از آن جز ادیب و سلاحدار بیرون نیاید. (از تاج العروس). و در فارسنامۀ ابن بلخی ص 143 آمده: به پارسی دشت باری گویند، و شهرکی است هوای آن گرمسیر و آب چاه شور و یک چشمۀ کوچک است و هیچ آب دیگر ندارد، و غلۀ آنجا بخس باشد، و جامع و منبر دارد، و اهل فضل از آنجا بسیار خیزد، و کفشگر و جولاه بسیار بود - انتهی. و یاقوت بنقل از اصطخری آرد: غندجان همان قصبۀ دشت بارین است - انتهی. و سمعانی گوید:غندجان شهری از کورۀ اهواز است، و ابن البلخی غندیجان نیز آورده است. رجوع به فارسنامه چ لندن ص 143 و 151 و 157 و 163، انساب سمعانی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
مجلس خنده و شوخی و مسخرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندبان
تصویر خندبان
پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
((خَ دِ یا دَ))
افسوس، سخره، لاغ، مجلس مسخرگی، معرکه مسخرگی، کنایه از لب و دهان معشوق
فرهنگ فارسی معین