جدول جو
جدول جو

معنی غنجسول - جستجوی لغت در جدول جو

غنجسول
کز کردن در جایی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غسول
تصویر غسول
آنچه با آن سروتن خود یا چیز دیگر را بشویند مانند آب، صابون، خطمی و غیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجموش
تصویر غنجموش
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنسول
تصویر قنسول
کنسول، نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجول
تصویر پنجول
چنگال، پنجۀ درندگان، پنجۀ گربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
میوۀ ترش و نارس از سیب، انار و مانند آن، کال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاسول
تصویر غاسول
درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضد اسکوربوت و ضد کرم است، غاسول رومی، کاآم، کهام، کام، شوک القصّار
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
مرکّب از: غنج، گلگونه و غازه + آل، منسوب به، میوه ای باشد ترش که آن را حب الملوک خوانند. (فرهنگ اسدی) (از برهان قاطع)، میوه ای ترش باشد. (فرهنگ اوبهی)، میوه ای است ترش مزه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، غنجار. (فرهنگ رشیدی)، رجوع به حب الملوک شود:
و دوش نامه رسیدم یکی زخواجه نصیر
میان نامه همه ترف و غوره و غنجال.
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)،
اگر صبا سخن لطف او کند در باغ
نبات مصر شود بر درختها غنجال.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)،
، هر میوۀ ترش راگویند همچو انگور ترش و انار ترش و سیب ترش و امثال آن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند با 140 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن زعفران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
در تداول کودکان و زنان، صورتی از پنجه با ناخنهای تیز و دراز
لغت نامه دهخدا
اشنان، (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن)، گیاهی است که آن را به فارسی اشنان خوانند و بدان دست هم شویند، (برهان)، اشنان القصارین، حرض، غاشول، از تیره قرنفلیان، (گیاه شناسی گل گلاب ص 213)، رجوع به صابونی و اشنان و قلیا شود
لغت نامه دهخدا
(غُمْ)
مرغی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جانوری است مجهول الحقیقه. (منتهی الارب) (آنندراج). دابه ای است که حقیقت آن معلوم نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رجوع به قنسل و کنسول و قونسول شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مأموری که کار رسمی او حمایت هم میهنان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه می باشد (قنسول). (فرهنگستان). قنسول. نمایندۀ یک دولت در شهری از کشور بیگانه که موظف است هم میهنانش را تحت حمایت بگیرد و اطلاعات سیاسی و اقتصادی را به دولت خود برساند. در عهد قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی این کلمه به صورت قنسول مستعمل بوده و فرهنگستان کنسول را جانشین آن کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، در روم قدیم عامل دولتی که از طرف مردم برای یک سال انتخاب می شد و با یکی ازهمکارانش مشترکاً قدرت عالی کشور را در دست می گرفتند. (از لاروس) ، عنوانی که در قرون وسطی به بعض عمال بلدی اطلاق می شد (مخصوصاً در جنوب فرانسه). (فرهنگ فارسی معین) ، عنوان هر یک ازسه عامل جمهوری فرانسه، از سال هشتم جمهوری تا آغازامپراطوری (1799- 1804 میلادی). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جانورکی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جغز. (فرهنگ اوبهی). غنجمرش. غنجرش. وزق. غوک. (برهان قاطع). وزغ. بزغ. چغز. قورباغه. قاس. رجوع به غنجرش، وزغ، غوک و قورباغه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اهاب منجول، پوست شکافتۀ بازکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غنبول
تصویر غنبول
گنجشگ جاوه مرغ تننده از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که کار رسمی او حمایت هم میهمانان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
غنجار، میوه ترش (انار سیب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجول
تصویر پنجول
پنجه گربه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجول
تصویر انجول
انجیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجموش
تصویر غنجموش
وزغ غوک قورباغه
فرهنگ لغت هوشیار
اشنان از گیاهان، برهوی گیاهی (برهو صابون) صابونی. یا غاسول رومی. کام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
((غَ نْ))
میوه ترش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسول
تصویر کنسول
((کُ))
نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه، قنسول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنسول
تصویر قنسول
((قُ))
نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه، کنسول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجول
تصویر پنجول
((پَ))
ناخن دست انسان یا پنجه برخی از حیوانات مانند گربه، پلنگ و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنجموش
تصویر غنجموش
((غَ))
وزغ، غوک، قورباغه
فرهنگ فارسی معین
گنجیدن، قرار گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پنجه، چنگ انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
کرم کلفت درون کاسه ی سر گوسفند نر یا درون کنده ی پوسیده ی
فرهنگ گویش مازندرانی