قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو
کنسول، نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
کنسول، نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضد اسکوربوت و ضد کرم است، غاسول رومی، کاآم، کهام، کام، شوک القصّار
درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضدِ اسکوربوت و ضدِ کرم است، غاسول رومی، کاآم، کَهام، کام، شَوْکَ الْقَصّار
مرکّب از: غنج، گلگونه و غازه + آل، منسوب به، میوه ای باشد ترش که آن را حب الملوک خوانند. (فرهنگ اسدی) (از برهان قاطع)، میوه ای ترش باشد. (فرهنگ اوبهی)، میوه ای است ترش مزه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، غنجار. (فرهنگ رشیدی)، رجوع به حب الملوک شود: و دوش نامه رسیدم یکی زخواجه نصیر میان نامه همه ترف و غوره و غنجال. ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)، اگر صبا سخن لطف او کند در باغ نبات مصر شود بر درختها غنجال. شمس فخری (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)، ، هر میوۀ ترش راگویند همچو انگور ترش و انار ترش و سیب ترش و امثال آن. (برهان قاطع)
مُرَکَّب اَز: غنج، گلگونه و غازه + آل، منسوب به، میوه ای باشد ترش که آن را حب الملوک خوانند. (فرهنگ اسدی) (از برهان قاطع)، میوه ای ترش باشد. (فرهنگ اوبهی)، میوه ای است ترش مزه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، غنجار. (فرهنگ رشیدی)، رجوع به حب الملوک شود: و دوش نامه رسیدم یکی زخواجه نصیر میان نامه همه ترف و غوره و غنجال. ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)، اگر صبا سخن لطف او کند در باغ نبات مصر شود بر درختها غنجال. شمس فخری (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)، ، هر میوۀ ترش راگویند همچو انگور ترش و انار ترش و سیب ترش و امثال آن. (برهان قاطع)
اشنان، (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن)، گیاهی است که آن را به فارسی اشنان خوانند و بدان دست هم شویند، (برهان)، اشنان القصارین، حرض، غاشول، از تیره قرنفلیان، (گیاه شناسی گل گلاب ص 213)، رجوع به صابونی و اشنان و قلیا شود
اشنان، (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن)، گیاهی است که آن را به فارسی اشنان خوانند و بدان دست هم شویند، (برهان)، اشنان القصارین، حرض، غاشول، از تیره قرنفلیان، (گیاه شناسی گل گلاب ص 213)، رجوع به صابونی و اشنان و قلیا شود
مأموری که کار رسمی او حمایت هم میهنان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه می باشد (قنسول). (فرهنگستان). قنسول. نمایندۀ یک دولت در شهری از کشور بیگانه که موظف است هم میهنانش را تحت حمایت بگیرد و اطلاعات سیاسی و اقتصادی را به دولت خود برساند. در عهد قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی این کلمه به صورت قنسول مستعمل بوده و فرهنگستان کنسول را جانشین آن کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، در روم قدیم عامل دولتی که از طرف مردم برای یک سال انتخاب می شد و با یکی ازهمکارانش مشترکاً قدرت عالی کشور را در دست می گرفتند. (از لاروس) ، عنوانی که در قرون وسطی به بعض عمال بلدی اطلاق می شد (مخصوصاً در جنوب فرانسه). (فرهنگ فارسی معین) ، عنوان هر یک ازسه عامل جمهوری فرانسه، از سال هشتم جمهوری تا آغازامپراطوری (1799- 1804 میلادی). (فرهنگ فارسی معین)
مأموری که کار رسمی او حمایت هم میهنان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه می باشد (قنسول). (فرهنگستان). قنسول. نمایندۀ یک دولت در شهری از کشور بیگانه که موظف است هم میهنانش را تحت حمایت بگیرد و اطلاعات سیاسی و اقتصادی را به دولت خود برساند. در عهد قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی این کلمه به صورت قنسول مستعمل بوده و فرهنگستان کنسول را جانشین آن کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، در روم قدیم عامل دولتی که از طرف مردم برای یک سال انتخاب می شد و با یکی ازهمکارانش مشترکاً قدرت عالی کشور را در دست می گرفتند. (از لاروس) ، عنوانی که در قرون وسطی به بعض عمال بلدی اطلاق می شد (مخصوصاً در جنوب فرانسه). (فرهنگ فارسی معین) ، عنوان هر یک ازسه عامل جمهوری فرانسه، از سال هشتم جمهوری تا آغازامپراطوری (1799- 1804 میلادی). (فرهنگ فارسی معین)