جدول جو
جدول جو

معنی غنتم - جستجوی لغت در جدول جو

غنتم
(غُ تُ)
ابن ثوابۀ طائی. او محدث بود. عبدالله بن ابی سعد وراق از وی روایت کند. (از منتهی الارب) (تاج العروس). در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنم
تصویر غنم
جمع واژۀ غنیمت، آنچه در جنگ به زور از دشمن گرفته شود، آنچه بی رنج و زحمت به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنم
تصویر غنم
گلۀ گوسفند، گوسفندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
آنچه در جنگ به قهر و غلبه از دشمن بگیرند، غنیمت، دشمن، برای مثال خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آن سان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
(غَنْ نا)
نام شتری است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غنیمت گرفتن و بغنیمت رسیدن. غنم. غنم. غنمان. غنیمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غنم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن سلمه بن خزرج. از قحطان. وی جدی جاهلی است از پسران او عبدالله بن عتیک است. (از اعلام زرکلی چ 1346 هجری قمری ج 2 ص 761)
ابن اریش. از لخم از قحطانیه. وی جدی جاهلی است. منازل پسران او در اطفیحعۀ مصر بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760)
ابن ثعلبه بن حرث بن مالک بن کنانه. بطنی از کنانه بود. (از تاج العروس)
ابن مالک بن کنانه. بطنی است از کنانه. (از تاج العروس)
ابن ودیعه. بطنی است از عبدالقیس. (از تاج العروس)
ابن دوس. بطنی است از قبیلۀ ازد. (از تاج العروس)
ابن ثور. بطنی از قبیلۀ طی ٔ. (از تاج العروس)
ابن سری. بطنی است از انصار. (از تاج العروس)
ابن فردوس. بطنی از باهله. (از تاج العروس)
ابن قتیبه. بطنی از باهله. (از تاج العروس)
ابن نجم. بطنی از قحطان. (از تاج العروس)
ابن دودان بن اسد بن خزیمه. وی از عدنان و جدی جاهلی است. زینب بنت جحش از نسل اوست. (از اعلام زرکلی چ 1346 هجری قمری ج 2 ص 761). رجوع به تاج العروس ذیل غنم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سختی گرمای دم گیر. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی گرمای نفس گیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ اغتم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
ابوعاصم یا ابوسعید سهمی. صحابی است (یا آن شنیم به یای حطی است). (از منتهی الارب). صحابه کسانی بودند که در روزگار سختی و هجرت، شانه به شانه پیامبر اسلام (ص) ایستادند و از او حمایت کردند. هر فردی که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده، در زمره ی صحابه قرار می گیرد. واژه ی «صحابی» در منابع اهل سنت و تشیع بسیار مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است.
لغت نامه دهخدا
(غَنْ نا)
ابن اوس بن غنام خزرجی بیاضی بدری صحابی است (منتهی الارب). (از تاج العروس). در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند.
از صحابه است و نام او در اهل بدر آمده. پسر وی ابن غنام نیز از صحابه و راویان حدیث از رسول خداست. رجوع به الاستیعاب ص 517 ومنتهی الارب شود. صاحب قاموس وی را مکنی به ابوعیاض میداند، ولی صاحب تاج العروس گوید: من این را در فرهنگها نیافتم و وی (ابوعیاض) پدر عبدالرحمان است
ابن محمد بن غنام نجدی متوفی به سال 1237 هجری قمری فقیهی حنبلی بود. رجوع به معجم المؤلفین ج 8 ص 41 شود
لغت نامه دهخدا
(غَنْ نا)
صاحب گوسفندان، چوپان گوسفندان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ تَ)
گمنام. بیقدر. (منتهی الارب). خامل. (اقرب الموارد). گمنام و بیقدر، ام غنتل، کفتار. (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غنم. گله های گوسپند. (منتهی الارب). رجوع به غنم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مال غنیمت و نیل چیزی بی دسترنج. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از جنگجویان به قهر و غلبه گیرند. (از المنجد). غنم. مغنم. غنیمت. فی ٔ
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ظاهراً فارسی است بمعنی دشمن. (فرهنگ نظام). خصم. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 ب). خصم الدّ درتداول امروز گویند: کربلا غنیمت باشد... رجوع به فرهنگ نظام شود:
چو بنهاد جمشید سردر گریز
غنیمش ز دنبال با تیغ تیز...
فردوسی.
خویشتن دارد او دو هفته نگاه
هم بر آنسان که از غنیم غنیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
مرد کو را نه گهر باشد نه نیز هنر
حلیت اوست خموشی چو تهیدست غنیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
به چه روز نیک بیند ز تو کام دل فغانی
که چو بخت خود غنیمی به کمین بود مدامش.
بابافغانی (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182ب)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ)
سبوی سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبوی سبز. (اقرب الموارد) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). ج، حناتم. (منتهی الارب) ، درخت حنظل، ابرهای سیاه. حنتمه، یکی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
جمع مذکر ضمیر مخاطب یعنی شما. (ناظم الاطباء). شما جماعت مذکر. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). شما، کسی را کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). بلا و سختی رسیدن و درآمدن. (آنندراج) ، قصد کردن. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غتم
تصویر غتم
دمدار گرمای دمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنم
تصویر غنم
غنیمت گرفتن و به غنیمت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنام
تصویر غنام
چوپان، چوبدار، پروه بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
پروه گیرنده، پروه بی رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنم
تصویر غنم
((غَ نَ))
گله گوسفند، جمع اغنام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
((غَ))
غنیمت، در فارسی به معنای دشمن، حریف در کشتی
فرهنگ فارسی معین
حشم، رمه، فسیله، گله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لگام دهنه
فرهنگ گویش مازندرانی