جدول جو
جدول جو

معنی غنافر - جستجوی لغت در جدول جو

غنافر
(غُ فِ)
مرد بی خرد کندذهن. (منتهی الارب) (آنندراج). مغفّل. (اقرب الموارد) ، کفتار نر بسیارموی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غناگر
تصویر غناگر
خواننده، آوازخوان، نوازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافر
تصویر منافر
ناخوشایند، آنچه خوش آیند و دلپسند نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
گریختن و دور شدن از یکدیگر، از یکدیگر بیزاری جستن، ناسازگاری، در علوم ادبی ثقیل و دشوار بودن تلفظ چند کلمۀ پشت سر هم که از عیوب فصاحت است، مثل قرب قبر حرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غافر
تصویر غافر
آمرزنده، پوشندۀ گناه، بخشایندۀ گناه، از صفات و نام های خداوند، چهلمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۵ آیه، حم اولی، مؤمن، طول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافر
تصویر نافر
نفرت دارنده، رمنده، غالب، چیره شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فِ)
نفرت کننده و مکروه دارنده و رمنده. (از ناظم الاطباء) ، مقابل ملایم: غضب قوه ای است در حیوان دفع منافر را، و شهوت قوه جلب ملایم را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوم قوت جنباننده که به تأیید او حیوان بجنبد و بدانچه ملایم اوست میل کنند و از آنچه منافر اوست بگریزد. (چهارمقاله ص 11)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
رمنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب). که فرار می کند و می رمد و دور می شود. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) نفرت کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). رمو:
یکی را بغایت خوش افتاده بود
دگر نافر و سرکش افتاده بود.
سعدی.
، ترسنده. (ناظم الاطباء) ، شاه نافر،گوسپندان پراکنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لغتی است در ناثر: شاه نافر، گوسپندی که لاغر شود و چون عطسه کند از بینی وی چیزی بیرون ریزد. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) صاحب تاج العروس آرد: شاه نافر، لغه فی ناثر و هی التی تهزل فاذا سعلت انتثر من انفها شی ٔ. (تاج العروس). وبدین طریق واضح است که مؤلف منتهی الارب را در ترجمه سهوی رخ داده است و دیگران نیز از وی نقل کرده اند، غالب. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). چیره شونده. حاکم. فرمانروا. (ناظم الاطباء). غالب در منافره: جوانی خردمند از فنون فضایل حظی داشت وافر و طبعی نافر. (گلستان). ج، نفر، نفّر
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
نام جد حسن بن بشر بن اسماعیل بن غدق بن حبتربن غنفر غنفری. رجوع به غنفری شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
بطن غافر، موضع عن نصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِ گَ)
خواننده و نوازنده و آوازخوان. مغنی. غناساز. رجوع به غنا و غناساز شود:
هر رود که با غنا نسازد
برّد چو غنا گرش نوازد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غُ فِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ فِ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر. (اقرب الموارد). رجوع به قنفیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
بیگدیگر فخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافر
تصویر غافر
آمرزنده گناه، آمرزنده و پوشنده گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافر
تصویر نافر
نفرت کننده، رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
نازنده: به تبار، در فارسی: رماننده داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخارکننده، رماننده نافر مقابل ملائم: (دوم قوت جنباننده که بتایید او حیوان بجنبد و بدانچه ملائم اوست میل کند و از آنچه منافر اوست بگریزد) (چهارمقاله. 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غناگر
تصویر غناگر
خواننده و نوازنده آوازه خوان سغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافر
تصویر منافر
((مُ فِ))
داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخار کننده، در فارسی، رماننده، نافر، مقابل ملائم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غافر
تصویر غافر
((فِ))
از نام های خداوند به معنای آمرزنده گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافر
تصویر نافر
((فِ))
رمنده، نفرت دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غناگر
تصویر غناگر
((~. گَ))
آوازه خوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
((تَ فُ))
دوری جستن، از یکدیگر بیزاری جستن
فرهنگ فارسی معین
انزجار، بیزاری، نفرت زدگی، دل زدگی، رمیدگی، ناسازی، نفرت
متضاد: تمایل، ازهم رمیدن، از هم بیزاری جستن، دوری جستن
متضاد: متمایل شدن، راغب گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رمنده، بیزار، فراری، گریزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد