- غمین
- غمگین، غمناک، اندوهگین،
برای مثال با اهل هنر جهان به کین است / مرد هنری از آن غمین است (ابوالفرج رونی - ۱۷۰)
معنی غمین - جستجوی لغت در جدول جو
- غمین
- مغموم، حزین، مهموم، غمنده
- غمین ((غَ))
- اندوهناک، اندوهگین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اندوهگین
قصد کنندگان
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مورد اطمینان، درستکار، لقب پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نامجدید می سازد مانند محمد امین، امین عباس، و امین همایون
ایدون باد، چنین باد
درستکار، راستین، گرودار
خاک، ارض، سطح کره که زیر پای ما است
گرانبها، پر قیمت، گرانقیمت
شاش بول ادرار
فربه
خود این، اشاره به نزدیک، جزء پیشین بعضی از قیدها یا صفت های مرکب مثلاً همین گون، همین طور، وقتی بخواهند گذشته یا آیندۀ نزدیک را به رخ کسی بکشند به کار می برند مثلاً همین الآن به من نگفتی
فربه، چاق، چربی دار، پرچربی
گران بها، پربها، پرقیمت، قیمتی، برای مثال چرب و شیرین و شرابات ثمین / دادش و بس جامۀ ابریشمین (مولوی - ۷۱۰)
ضمان، کفیل، عهده دار غرامت، پایندان، بیمار زمین گیر که گرفتار بیماری دائم باشد
راست، طرف راست، دست راست انسان، قسم، سوگند
یمین غموس: سوگند دروغ
یمین غموس: سوگند دروغ
آنکه غم و غصه دارد، اندوهگین، اندوهناک، غمناک، برای مثال غم آن کسی خوردن آیین بود / که او بر غمت نیز غمگین بود (اسدی - ۱۰۹)
پنهان شدن در جایی به قصد از پا درآوردن دشمن یا شکار
کنایه از کمین کرده
کنایه از کمینگاه
کمترین، کم ارزش ترین، فرومایه ترین
کمین کردن: در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار، کمین آوردن، کمین ساختن، کمین گرفتن
کنایه از کمین کرده
کنایه از کمینگاه
کمترین، کم ارزش ترین، فرومایه ترین
کمین کردن: در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار، کمین آوردن، کمین ساختن، کمین گرفتن
اجابت کن، بپذیر، چنین باد. معمولاً بعد از دعا می گویند
ضعیف الرای، سست رای، سست خرد، فریب خورده در معامله، مغبون، ضرر وزیان، برای مثال هر که با سلطان شود او همنشین / بر درش بودن بود عیب و غبین (مولوی)
سطحی که در زیر پا قرار دارد مثلاً چادرش روی زمین کشیده می شد، در علم نجوم سومین سیارۀ منظومۀ شمسی، خشکی مورد تصرف کسی، ملک، محلی برای کشاورزی، مزرعه، سرزمین
زمین فیال: زمینی که برای نخستین بار آن را کاشته باشند
زمین فیال: زمینی که برای نخستین بار آن را کاشته باشند
امانت دار، کسی که مردم به او اعتماد کنند، طرف اعتماد، درستکار
پذرفتاری پایندان کفیل ضامن پایندان، جمع ضمنا
لای خشک، کف، گولی نادانی
ضعیف رای، سست خرد، سست رای
غمناک، مغموم و اندوهگین
شیر جوشیده، ماست، نو گیاه
گیاه انبوه، پوست خوابانده پیش از پیرایش
تاریکی شب، ظلمت
سست خردی، سستکاری، نا توانه (نقطه ضعف) کمبود در آدمی
نو گیاه که در بن گیاه دیگر روییده، آب فراوان