غورۀ نارسیدۀ خوابانیده. پوشانیدن خرمای نارس تا برسد، پوست تر زیر چیزی نهاده تا پشم بریزد. (منتهی الارب) (آنندراج). بمعنی غمیل است. (از اقرب الموارد). رجوع به غمیل شود
غورۀ نارسیدۀ خوابانیده. پوشانیدن خرمای نارس تا برسد، پوست تر زیر چیزی نهاده تا پشم بریزد. (منتهی الارب) (آنندراج). بمعنی غَمیل است. (از اقرب الموارد). رجوع به غمیل شود
غمناک. (آنندراج). غمگین. اندوهناک. غمنده. غمی. اندوهگین. مغموم. محزون. حزین. مهموم: آواز تو خوشتر بهمه روی نزدیک من ای لعبت فرخار ز آواز نماز بامدادین در گوش غمین مرد بیمار. معروفی. غمین بد به دل شاه هاماوران ز هر گونه ای چاره جست اندر آن. فردوسی. ز ما باد بر جان شاه آفرین دل او مبادا به کیهان غمین. فردوسی. غمین بود ازین کار و دل پرشتاب شده دور از او خورد و آرام و خواب. فردوسی. آن را که تویاری دهی یاری دهد چرخ برین وآن را که تو غمگن کنی بر کام دل گردد غمین. فرخی. کنون سپیده دمان فاخته ز شاخ چنار چو عاشقان غمین برکشد خروش و فغان. فرخی. با اهل هنر جهان بکین است مرد هنری از آن غمین است. ابوالفرج رونی. چون من از عهد هیچ نندیشم از بدی عهد چون غمین باشم. خاقانی. غمین باد آنکه او شادت نخواهد خراب آن کس که آبادت نخواهد. نظامی. غمین داری مرا شادت نخواهم خرابم خواهی آبادت نخواهم. نظامی. زین غم به اگر غمین نباشی تا پی سپر زمین نباشی. نظامی. اگرچه رسم خوبان تندخویی است چه باشد گر بسازد با غمینی. حافظ
غمناک. (آنندراج). غمگین. اندوهناک. غمنده. غمی. اندوهگین. مغموم. محزون. حزین. مهموم: آواز تو خوشتر بهمه روی نزدیک من ای لعبت فرخار ز آواز نماز بامدادین در گوش غمین مرد بیمار. معروفی. غمین بد به دل شاه هاماوران ز هر گونه ای چاره جست اندر آن. فردوسی. ز ما باد بر جان شاه آفرین دل او مبادا به کیهان غمین. فردوسی. غمین بود ازین کار و دل پرشتاب شده دور از او خورد و آرام و خواب. فردوسی. آن را که تویاری دهی یاری دهد چرخ برین وآن را که تو غمگن کنی بر کام دل گردد غمین. فرخی. کنون سپیده دمان فاخته ز شاخ چنار چو عاشقان غمین برکشد خروش و فغان. فرخی. با اهل هنر جهان بکین است مرد هنری از آن غمین است. ابوالفرج رونی. چون من از عهد هیچ نندیشم از بدی عهد چون غمین باشم. خاقانی. غمین باد آنکه او شادت نخواهد خراب آن کس که آبادت نخواهد. نظامی. غمین داری مرا شادت نخواهم خرابم خواهی آبادت نخواهم. نظامی. زین غم به اگر غمین نباشی تا پی سپر زمین نباشی. نظامی. اگرچه رسم خوبان تندخویی است چه باشد گر بسازد با غمینی. حافظ
خود این، اشاره به نزدیک، جزء پیشین بعضی از قیدها یا صفت های مرکب مثلاً همین گون، همین طور، وقتی بخواهند گذشته یا آیندۀ نزدیک را به رخ کسی بکشند به کار می برند مثلاً همین الآن به من نگفتی
خود این، اشاره به نزدیک، جزء پیشین بعضی از قیدها یا صفت های مرکب مثلاً همین گون، همین طور، وقتی بخواهند گذشته یا آیندۀ نزدیک را به رخ کسی بکشند به کار می برند مثلاً همین الآن به من نگفتی
پنهان شدن در جایی به قصد از پا درآوردن دشمن یا شکار کنایه از کمین کرده کنایه از کمینگاه کمترین، کم ارزش ترین، فرومایه ترین کمین کردن: در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار، کمین آوردن، کمین ساختن، کمین گرفتن
پنهان شدن در جایی به قصد از پا درآوردن دشمن یا شکار کنایه از کمین کرده کنایه از کمینگاه کمترین، کم ارزش ترین، فرومایه ترین کمین کردن: در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار، کمین آوردن، کمین ساختن، کمین گرفتن
سطحی که در زیر پا قرار دارد مثلاً چادرش روی زمین کشیده می شد، در علم نجوم سومین سیارۀ منظومۀ شمسی، خشکی مورد تصرف کسی، ملک، محلی برای کشاورزی، مزرعه، سرزمین زمین فیال: زمینی که برای نخستین بار آن را کاشته باشند
سطحی که در زیر پا قرار دارد مثلاً چادرش روی زمین کشیده می شد، در علم نجوم سومین سیارۀ منظومۀ شمسی، خشکی مورد تصرف کسی، مِلک، محلی برای کشاورزی، مزرعه، سرزمین زمین فیال: زمینی که برای نخستین بار آن را کاشته باشند