جدول جو
جدول جو

معنی غمگسارنده - جستجوی لغت در جدول جو

غمگسارنده
(سَ / سِ رُ)
بمعنی غمگسار. غمخوار. غمزدا:
شده غمگسارنده شان هر دو زن
گه این پایکوب و گه آن دست زن.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به غمگسار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
خورنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(گُ رَ دَ / دِ)
دهنده می. ساقی:
می آورد چون هرچه بد خورده شد
گسارندۀ می ورا برده شد.
فردوسی.
گسارندۀ باده و رود و ساز
سیه چشم گلرخ بتان طراز.
فردوسی.
گسارنده آورد جام بلور
نهادش ابر دست بهرام گور.
فردوسی.
و رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
آنچه که غم را ببرد غمزدای، دوست رفیق، محبوب معشوق، روز هشتم از ماه ملکی، اثر صفت جمالی که عموم و شمول دارد. یا باده غمگسار. شرابی که اندوه بزداید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
((گُ رَ دِ))
ساقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
مصرف کننده
فرهنگ واژه فارسی سره