جدول جو
جدول جو

معنی غملس - جستجوی لغت در جدول جو

غملس
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی پلید دلیر بیباک است، و آن را وصف گرگ آرند و گویند: ذئب غملس، یعنی گرگ خبیث جری. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غموس
تصویر غموس
هر چیز دروغین، به ویژه سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املس
تصویر املس
نرم، هموار، اسبی که پشتش پهن و هموار باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَف ف)
فروشدن. (مصادر زوزنی). غایب و ناپدید شدن. غمس النجم، غاب. (اقرب الموارد) ، به آب فروشدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَلْ لَ)
گرگ. ابوالغطلس نیز نامند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
برکه ای است بر نه کروه از ثعلبیه، و نزدیکش کوشکی است ویران و آن را روزی است ازروزهای عربان. (منتهی الارب). جایی در نه میلی ثعلبیه است و در نزدیک آن قصر ویرانی است. اعرابیی گوید:
ایا نخلتی وادی الغمیس سقیتما
و ان انتما لم تنفعا من سقاکما
فعما تسود الاثل حسناً و تنعما
و یختال من حسن النبات ذراکما.
و بدینجا جنگ غمیس اتفاق افتاد. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
یوم الغمیس، نام یکی از ایام عرب است و در آن در میان بنی قنفذ جنگ واقع شد. رجوع به مادۀ قبلی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گیاه که در زیر گیاه خشک برآمده باشد، شب تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چیز عزیزالوجود که مردمان تا حال آن را ندیده و عدیل و مثل آن را نشناخته باشند. منه: قصیده غمیس. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که برای مردم آشکار نشده باشد و هنوز آن را نشناخته باشند. الشی ٔ الذی لم یظهر للناس و لم یعرف بعد. و منه: قصیده غمیس، ای لم تعرف بعد. (اقرب الموارد) ، بیشه و درختان انبوه و درهم پیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیشه، و بقولی اختصاص به نی زار دارد. (از اقرب الموارد) ، هرچیز درهم و انبوه که در آن فرورفتن و پوشیده شدن توانند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز پیچیده و انبوه که میتوان در آن فرورفت و مخفی شد، تاریکی. ظلمت. (از اقرب الموارد) ، آب راهۀ خرد میان تره زار. (منتهی الارب) (آنندراج). گذرگاه کوچک آب در میان سبزه و گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کار سخت. (دهار). کار سخت دشوار در سختی و شدت فروبرنده، ناقه که حملش نمایان نگردد تا وقت زادن، ناقه ای که در مغز استخوانش شک باشد که تباه و گداخته است یا سخت و محکم، شتر مادۀ باردار که دنب برندارد تا بار آن پیدا گردد، زخم گذاره. (منتهی الارب) (آنندراج). طعنۀ فراخ. (مهذب الاسماء) ، الیمین الغموس، سوگند دروغ که صاحب خود را در گناه فروبرد سپس آن در دوزخ. یا سوگند دروغ که صاحبش دیده و دانسته کذب کند و سوگند خورد تا مال غیر را تلف نماید. (منتهی الارب) (آنندراج). سوگندی به دروغ، و آن را یمین غموص به صاد نیز گویند. سوگندی که در این آیه از آن منع شده است: لایؤاخذکم اﷲ باللغو فی ایمانکم ولکن یؤاخذکم بما عقدتم الایمان. (قرآن 89/5) :
خاک بر سر دبیر حضرت را
چون نداند همی یمین ز غموس.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(غَ لا)
جمع واژۀ غمیل. (المنجد). رجوع به غمیل شود
لغت نامه دهخدا
طارنطائی. یکی از اطبایی که در فترت میان بقراط و جالینوس بوده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 33 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
الغماس، ناحیه ای است در عراق که در قضاء شامیه از استان دیوانیه قرار دارد. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
درازگردن هرچه باشد. (منتهی الارب). درازگردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ لُ)
آنکه اندامی درشت و قامتی بلند دارد. درشت اندام درازبالا. غملیج. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی غملج. تأنیث آن نیز غملّج است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غملج شود، مرد درازگردن مانند غملّط. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
آنکه بر یک روش و حال نپاید، گاهی قاری و گاهی شاطر و وقتی بخیل و وقتی سخی و باری شجاع و باری جبان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس). مؤنث آن نیز غملج است. (از اقرب الموارد). غملّج. غملاج. غملوج. غملیج. غمالج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
شقشقه غملاس، شقشقۀ سطبر، و آن ریه مانندی است که شتر وقت مستی از دهان برآرد. (منتهی الارب) (آنندراج). شقشقه ضخمه. (اقرب الموارد). رجوع به شقشقه شود
لغت نامه دهخدا
(غَمْ ما)
جمع واژۀ غمّاسه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به غمّاسه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَلْ لَ)
نام مردی است که مادر خود را بر پشت بار کرده به حج برد و به وی بس نیکی نمود، و آن مثل شددر برّ والدین، چنانکه گویند: أبرّ من عملس، نیکوکارتر از عملس. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ لِ)
پلنگ. (دزی ج 2 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَلْ لَ)
توانا بر سیر و شتاب رو و جلد، گرگ پلید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سگ شکاری. (منتهی الارب). سگ شکاری خبیث و پلید، شخص باجرأت و مقدم، شتر نر. جمل، ماده شتر. ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَمَلْ لَ)
رغیف ٌ طملّس ٌ، گردۀ خشک. گردۀ سبک تنک. (منتهی الارب). نان خشک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
فوت کردن، گذاشتن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیرون شدن از میان قوم. (از اقرب الموارد) ، نسو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تابان و نرم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ملسه فتملس. (اقرب الموارد). رجوع به تملیس شود، بازگشتن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تملص شود، هوشیار شدن از مستی شراب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام محلی است در انطابلس در آفریقا. (از معجم البلدان). و بنا به نوشته مؤلف حبیب السیر (چ سنگی ج 1 ص 406) در جنگهای صلیبی املس بوسیلۀ صلاح الدین ایوبی فتح شد
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
تابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند مربع و مسدس همه روشن و املس. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
در تاریکی آخر شب درآینده. ج، مغلسون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغلاس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از املس
تصویر املس
هموار، نرم، ضد خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غملاس
تصویر غملاس
ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غملج
تصویر غملج
سد رنگ سد روی کسی که هر روز به رنگی در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموس
تصویر غموس
کار سخت و دشوار، سوگند دروغ. فرو شدن غایب شدن، باب فرو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیس
تصویر غمیس
تاریکی شب، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماس
تصویر غماس
اسفرود سنگ خوارک از مرغان، مرغ آب باز از مرغابیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموس
تصویر غموس
((غُ))
فرو شدن، غایب شدن، به آب فرو رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غموس
تصویر غموس
((غَ))
کار سخت و دشوار، سوگند دروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املس
تصویر املس
نرم، جای هموار، صاف، براق
فرهنگ فارسی معین