نقطه ای است روی جمجمۀ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به ملاز شود، ملاز. سق. سغّ. کام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نقطه ای است روی جمجمۀ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به ملاز شود، ملاز. سق. سَغّ. کام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنکه بر یک روش و حال نپاید، گاهی قاری و گاهی شاطر و وقتی بخیل و وقتی سخی و باری شجاع و باری جبان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس). مؤنث آن نیز غملج است. (از اقرب الموارد). غملّج. غملاج. غملوج. غملیج. غمالج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
آنکه بر یک روش و حال نپاید، گاهی قاری و گاهی شاطر و وقتی بخیل و وقتی سخی و باری شجاع و باری جبان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس). مؤنث آن نیز غَملَج است. (از اقرب الموارد). غَمَلَّج. غِملاج. غُملوج. غِملیج. غُمالِج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
ستور نیک رو. ج، همالیج. (منتهی الارب). اصل آن فارسی است. (از اقرب الموارد) ، شاه هملاج، گوسپند بی مغز استخوان از لاغری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
ستور نیک رو. ج، همالیج. (منتهی الارب). اصل آن فارسی است. (از اقرب الموارد) ، شاه هملاج، گوسپند بی مغز استخوان از لاغری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
گوی که جوزبازان در آن جوز اندازند و این کلمه مرکب است از مغ که به معنی گو است و از لاج و لاغ که به معنی بازی است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). گوی را گویند که به جهت گردکان بازی کنند و وجه تسمیۀ این گودال بازی است چه مغ به معنی گودال و لاج به معنی بازی باشد و به کسر اول هم گفته اند. (برهان). گوی که کودکان در آن گردوبازی کنند. (ناظم الاطباء) : هر مرادی که داری اندر دل به تو آید چو جوز در مغلاج. سوزنی (از فرهنگ رشیدی). و رجوع به مغلاغ شود
گوی که جوزبازان در آن جوز اندازند و این کلمه مرکب است از مغ که به معنی گو است و از لاج و لاغ که به معنی بازی است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). گوی را گویند که به جهت گردکان بازی کنند و وجه تسمیۀ این گودال بازی است چه مغ به معنی گودال و لاج به معنی بازی باشد و به کسر اول هم گفته اند. (برهان). گوی که کودکان در آن گردوبازی کنند. (ناظم الاطباء) : هر مرادی که داری اندر دل به تو آید چو جوز در مغلاج. سوزنی (از فرهنگ رشیدی). و رجوع به مغلاغ شود