قریه ای است از قرای شمال آفریقا نزدیک شهر معروف سبته، واقع در ساحل جنوبی بحرالروم (مدیترانه) محاذی جبل طارق که برساحل شمالی تنگۀ معروف به همین اسم قرار دارد. (ازحواشی شدالازار ص 474). رجوع به غماره (قبیله) شود
قریه ای است از قرای شمال آفریقا نزدیک شهر معروف سبته، واقع در ساحل جنوبی بحرالروم (مدیترانه) محاذی جبل طارق که برساحل شمالی تنگۀ معروف به همین اسم قرار دارد. (ازحواشی شدالازار ص 474). رجوع به غماره (قبیله) شود
قبیله ای از بربر در مغرب اقصی که به دست موسی بن نصیر اسلام آوردند، سپس بخوارج پیوستند و از حامیم که در وقعۀ مصموده کشته شد پیروی کردند. قبایل بنوحامد، بنونال، اغساوی، بنووزروال و دیگران که تاکنون در بلاد ریف معروف به وده اند از این قبیله منشعب شده اند. (از اعلام المنجد). رجوع به غماره (قریه) شود
قبیله ای از بربر در مغرب اقصی که به دست موسی بن نصیر اسلام آوردند، سپس بخوارج پیوستند و از حامیم که در وقعۀ مصموده کشته شد پیروی کردند. قبایل بنوحامد، بنونال، اغساوی، بنووزروال و دیگران که تاکنون در بلاد ریف معروف به وده اند از این قبیله منشعب شده اند. (از اعلام المنجد). رجوع به غماره (قریه) شود
بطور کراهت و ناراضی. و بدون اختیار. یقال فعله متکارهاً. (ناظم الاطباء). ناخواست و ناپسند داشته و نعت است از تکاره یقال فعله علی تکاره و متکارها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاره شود
بطور کراهت و ناراضی. و بدون اختیار. یقال فعله متکارهاً. (ناظم الاطباء). ناخواست و ناپسند داشته و نعت است از تکاره یقال فعله علی تکاره و متکارها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاره شود
مردم خیره و ستیزه کار و لجوج را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرد خیرۀ ستیزه جو. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ستیهنده و قیل به ازای فارسی. (شرفنامۀ منیری). ژکاره. خیره سر ستیزه کار. لجوج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ژکاره شود
مردم خیره و ستیزه کار و لجوج را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرد خیرۀ ستیزه جو. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ستیهنده و قیل به ازای فارسی. (شرفنامۀ منیری). ژکاره. خیره سر ستیزه کار. لجوج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ژکاره شود
سبوکش میخانه. (آنندراج) (برهان) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (آنندراج) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکارۀ دوست. سنایی (دیوان چ مصفا ص 398). آنکه او شاه بخردان باشد کی سماکارۀ روان باشد. سنایی. رجوع به سماکار شود
سبوکش میخانه. (آنندراج) (برهان) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (آنندراج) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکارۀ دوست. سنایی (دیوان چ مصفا ص 398). آنکه او شاه بخردان باشد کی سماکارۀ روان باشد. سنایی. رجوع به سماکار شود
غمخوار. آنکه غم کسی یا چیزی را خورد. تیماردار. غمخورنده. دلسوز و مهربان: از آن درد گردوی غمخواره گشت وز اندیشۀ دل سوی چاره گشت. فردوسی. ندادند پاسخ کس از انجمن نه غمخواره بد کس نه آسوده تن. فردوسی. بدو گفت سودابه گر چاره نیست از او بهتر امروز غمخواره نیست. فردوسی. تا پرخمار بود سرم یکسر مشفق بدند بر من و غمخواره. ناصرخسرو. گشت بر رای تو پوشیده که چون غمخواره گشت سوزنی پیر دعاگوی تو از نان خوارگان. سوزنی. هر زمان بر جان من باری نهی وین دل غمخواره را خاری نهی. خاقانی. نکردش در آن کار کس چاره ای نخوردش غمی هیچ غمخواره ای. نظامی. غمش را کز شکیبایی فزونست من غمخواره میدانم که چونست. نظامی. یار شو ای مونس غمخوارگان چاره کن ای چارۀ بیچارگان. نظامی
غمخوار. آنکه غم کسی یا چیزی را خورد. تیماردار. غمخورنده. دلسوز و مهربان: از آن درد گردوی غمخواره گشت وز اندیشۀ دل سوی چاره گشت. فردوسی. ندادند پاسخ کس از انجمن نه غمخواره بد کس نه آسوده تن. فردوسی. بدو گفت سودابه گر چاره نیست از او بهتر امروز غمخواره نیست. فردوسی. تا پرخمار بود سرم یکسر مشفق بدند بر من و غمخواره. ناصرخسرو. گشت بر رای تو پوشیده که چون غمخواره گشت سوزنی پیر دعاگوی تو از نان خوارگان. سوزنی. هر زمان بر جان من باری نهی وین دل غمخواره را خاری نهی. خاقانی. نکردش در آن کار کس چاره ای نخوردش غمی هیچ غمخواره ای. نظامی. غمش را کز شکیبایی فزونست من غمخواره میدانم که چونست. نظامی. یار شو ای مونس غمخوارگان چاره کن ای چارۀ بیچارگان. نظامی
زن بسیار مکرکننده. (غیاث) (آنندراج). زن پرمکر و پرحیله. (ناظم الاطباء) : کیست دنیا زنی است مکاره چیست در خانه زن غدار. خاقانی. ایمن مشو ز محنت دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله می رود. حافظ
زن بسیار مکرکننده. (غیاث) (آنندراج). زن پرمکر و پرحیله. (ناظم الاطباء) : کیست دنیا زنی است مکاره چیست در خانه زن غدار. خاقانی. ایمن مشو ز محنت دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله می رود. حافظ
جمع واژۀ مکرهه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مکره. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است: ’اسباغ الوضوء علی المکاره’ و مراد از آن وضو ساختن است با وجود عوامل سخت و دشوار. (از ذیل اقرب الموارد). سختیها. (منتهی الارب). به معنی مکروهات یعنی رنج و سختیها. (غیاث) (آنندراج) : خدای عزوجل از تنش بگرداناد مکاره دو جهان و وساوس خناس. منوچهری. سبوی بگزین تا گردی از مکاره دور برو بر آن ره تا جاودانه شاد بوی. منوچهری. بختت ازلی باد و بقایت ابدی باد ایزدمرساناد به روی تو مکاره. منوچهری. پیوسته مفر آوارگان و مقر خستگان مکاره باد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288). مکاره از این ساحت عز و جلال بعید و اقبال و دولت متواتر. (لباب الالباب چ نفیسی ص 6). زانکه جنت از مکاره رسته است رحم، قسم عاجز اشکسته است. مولوی (مثنوی چ خاور ص 245). در طلب مصالح و دفع مکاره و جذب خیرو منع شر به پدران مشفق اقتدا کند. (اخلاق ناصری). نعیم بهشت را دیوار مکاره درپیش. (گلستان). هرچند بعضی از اقویا که قوت تحمل مشاق و صبر بر مکاره داشته اند... (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). چه صابر پیوسته در مکاره به کأس مخالفت نفس خود را شرب صبر می چشاند. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 383). - مکاره کشیدن، تحمل کردن سختیها و رنجها: ابوعثمان گوید صبار آن بود که خوی کرده باشد به مکاره کشیدن. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 280). ، امور زشت و ناپسند. مکروهات: بزرگواری کز سیرت و مکارم او همه مکاره بیرون شد از سرشت بشر. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 199). چشم نعمتی است و بینایی در او نعمتی... و کفران آن نظر به محرمات ومکاره و فضول. (مصباح الهدایه چ همایی ص 385)
جَمعِ واژۀ مکرهه. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مَکرَه. آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است: ’اسباغ الوضوء علی المکاره’ و مراد از آن وضو ساختن است با وجود عوامل سخت و دشوار. (از ذیل اقرب الموارد). سختیها. (منتهی الارب). به معنی مکروهات یعنی رنج و سختیها. (غیاث) (آنندراج) : خدای عزوجل از تنش بگرداناد مکاره دو جهان و وساوس خناس. منوچهری. سبوی بگزین تا گردی از مکاره دور برو بر آن ره تا جاودانه شاد بوی. منوچهری. بختت ازلی باد و بقایت ابدی باد ایزدمرساناد به روی تو مکاره. منوچهری. پیوسته مفر آوارگان و مقر خستگان مکاره باد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288). مکاره از این ساحت عز و جلال بعید و اقبال و دولت متواتر. (لباب الالباب چ نفیسی ص 6). زانکه جنت از مکاره رسته است رحم، قسم عاجز اشکسته است. مولوی (مثنوی چ خاور ص 245). در طلب مصالح و دفع مکاره و جذب خیرو منع شر به پدران مشفق اقتدا کند. (اخلاق ناصری). نعیم بهشت را دیوار مکاره درپیش. (گلستان). هرچند بعضی از اقویا که قوت تحمل مشاق و صبر بر مکاره داشته اند... (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). چه صابر پیوسته در مکاره به کأس مخالفت نفس خود را شرب صبر می چشاند. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 383). - مکاره کشیدن، تحمل کردن سختیها و رنجها: ابوعثمان گوید صبار آن بود که خوی کرده باشد به مکاره کشیدن. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 280). ، امور زشت و ناپسند. مکروهات: بزرگواری کز سیرت و مکارم او همه مکاره بیرون شد از سرشت بشر. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 199). چشم نعمتی است و بینایی در او نعمتی... و کفران آن نظر به محرمات ومکاره و فضول. (مصباح الهدایه چ همایی ص 385)
بازار سالیانه. بازار موسمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از کلمه ’ماکاریوسکایا یارمارکا’ روسی یعنی بازار سالیانۀ قدیس ماکاریوس. بازاری که سالی یک بار در محلی معین به مدت چند روز دایر شود و از اکناف مختلف یک کشور یا کشورهای متعدد کالاهای گوناگون در آن بازار گردآورند و در معرض خرید و فروش گذارند. و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 128 شود
بازار سالیانه. بازار موسمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از کلمه ’ماکاریوسکایا یارمارکا’ روسی یعنی بازار سالیانۀ قدیس ماکاریوس. بازاری که سالی یک بار در محلی معین به مدت چند روز دایر شود و از اکناف مختلف یک کشور یا کشورهای متعدد کالاهای گوناگون در آن بازار گردآورند و در معرض خرید و فروش گذارند. و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 128 شود
بسیاری از هر چیزی. (منتهی الارب). بسیار شدن. (دهار). بسیار شدن آب و جز آن. (اقرب الموارد). به تمام معانی غزر و غزر. (منتهی الارب). بسیاری و بسیار شدن. (برهان قاطع) ، بسیارشیر گردیدن ناقه: غزرت الناقه، کثر درها. (اقرب الموارد). بسیارشیر گردیدن. (آنندراج). بسیار شدن شیر. (مصادر زوزنی) : غزارت چارپا از گیاه، فراوانی شیر آن. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن علم و باران. (مصادر زوزنی) ، غزارت عین، بسیار اشک شدن چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به غزارت شود
بسیاری از هر چیزی. (منتهی الارب). بسیار شدن. (دهار). بسیار شدن آب و جز آن. (اقرب الموارد). به تمام معانی غَزر و غُزر. (منتهی الارب). بسیاری و بسیار شدن. (برهان قاطع) ، بسیارشیر گردیدن ناقه: غزرت الناقه، کثر درها. (اقرب الموارد). بسیارشیر گردیدن. (آنندراج). بسیار شدن شیر. (مصادر زوزنی) : غزارت چارپا از گیاه، فراوانی شیر آن. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن علم و باران. (مصادر زوزنی) ، غزارت عین، بسیار اشک شدن چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به غزارت شود