جدول جو
جدول جو

معنی غمزات - جستجوی لغت در جدول جو

غمزات
(غَ مَ)
جمع واژۀ غمزه. رجوع به غمزه شود
لغت نامه دهخدا
غمزات
زداینده غم، آنکه یا آنچه غم را ببرد، غمزه
تصویری از غمزات
تصویر غمزات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزات
تصویر غزات
غازی ها، مجاهدان، جنگجویان، کسانی که در راه خدا با دشمنان دین می جنگند، جمع واژۀ غازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزات
تصویر غزات
جنگ کردن با کافران در راه خدا، غزا، برای مثال به یک غزات قریب هزار پیل آورد / وزآن گرفته به یک حمله سیصد و پنجاه (فرخی - ۳۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ غاز، معرّب گاز، رجوع به غاز شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
جمع واژۀ غمره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی). رجوع به غمره شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و شکر بعد معالجه کل مغلق من الغمرات و مدافعه کل مولم من الملمات. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). و غمرات و عبرات اسقام و آلام را به مجاهدات و معالجت اطبا انجلا افتد. (تاریخ بیهق ص 4). در حیاطت حفظ و صیانت حرز باری تعالی از این غمرات بسلامت برون افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 408) ، غمرات موت، سختیهای مرگ. رجوع به غمره شود
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
جمع واژۀ لمزه
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غازی که قاتل کفار باشد و به تشدید زا غلط است. (غیاث اللغات) (آنندراج). غزوکنندگان. جنگندگان. غزاه. رجوع به غزاه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کشش و جنگ با دشمن دین. (غیاث اللغات) (آنندراج). قصد که به سوی دشمن کنند حرب را. (مهذب الاسماء). قصد به جنگ با دشمنان و غارت کردن دیار آنان. ج، غزوات. (المنجد). رزم. پیکار. غزاه. غزوه. غزو. غزا. رجوع به غزاه شود:
به یک غزات قریب هزار پیل آورد
از آن گرفته به یک حمله سیصدوپنجاه.
فرخی.
جز اینکه گفتم چندان غزات دیگر کرد
به بازگشتن سوی مقام عز و مقر.
فرخی.
به یک غزات که کردی و هم کنی صد سال
گرفت بقعۀ کفر اعتبار از آتش و آب.
مسعودسعد.
در هر غزات نصرت و فتح و ظفر ترا
چون فتح و نصرت و ظفر شاه یاد باد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از غمرات
تصویر غمرات
جمع غمره، سختی ها جمع غمره. یا غمرات موت. سختی های مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همزات
تصویر همزات
وسوسه های شیطانی دیو کامگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزات
تصویر غزات
کشش و جنگ با دشمن دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزات
تصویر غزات
((غَ))
با دشمن دین جنگیدن
فرهنگ فارسی معین