- غمخانه (غَ نَ / نِ)
ماتم خانه و عزاخانه. خانه ای که در آن عزا برپا باشد. (ناظم الاطباء). خانه غم. آنجا که غم و اندوه باشد:
رخت جان بربند خاقانی از آنک
دل در غمخانه بگشاده ست باز.
خاقانی.
دوشم درآمد از در غمخانه نیم شب
شب روز عید کرد مرا ماه اسمرش.
خاقانی.
چون ماتم شوی را بسر برد
غمخانه به خانه پدر برد.
نظامی (الحاقی).
تیرگی میجوشد از غم خانه افلاکها
شمعبزم خویش را در تحت صرصر سوختم.
طالب آملی (از آنندراج).
گرچه از زیر و زبر کردن غم خانه ما
سالها رفت همان گرد برون می آید.
صائب (از آنندراج).
، مجازاً بمعنی دنیا:
روی در دیوار عزلت کن در همدم مزن
کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن.
خاقانی.
، کنایه از دل است:
گرچه غم خانه ما را نه مجر ماند و نه بهو
هرچه آرایش طاق است زبر بگشایید.
خاقانی
رخت جان بربند خاقانی از آنک
دل در غمخانه بگشاده ست باز.
خاقانی.
دوشم درآمد از در غمخانه نیم شب
شب روز عید کرد مرا ماه اسمرش.
خاقانی.
چون ماتم شوی را بسر برد
غمخانه به خانه پدر برد.
نظامی (الحاقی).
تیرگی میجوشد از غم خانه افلاکها
شمعبزم خویش را در تحت صرصر سوختم.
طالب آملی (از آنندراج).
گرچه از زیر و زبر کردن غم خانه ما
سالها رفت همان گرد برون می آید.
صائب (از آنندراج).
، مجازاً بمعنی دنیا:
روی در دیوار عزلت کن در همدم مزن
کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن.
خاقانی.
، کنایه از دل است:
گرچه غم خانه ما را نه مجر ماند و نه بهو
هرچه آرایش طاق است زبر بگشایید.
خاقانی
