سریشم که بر کمان چسبانند جهت کفتگی آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سریشمی که به کمان چسبانند جهت شکاف آن. غراء یجعل علی القوس من و هی بهاء. (اقرب الموارد). رجوع به المعرب جوالیقی حاشیۀ 2 ص 253 شود
سریشم که بر کمان چسبانند جهت کفتگی آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سریشمی که به کمان چسبانند جهت شکاف آن. غراء یجعل علی القوس من و هی بهاء. (اقرب الموارد). رجوع به المعرب جوالیقی حاشیۀ 2 ص 253 شود
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنج، غَنجَر، غَنجارِه، گَنجار، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن
غمارالناس، مردم پراکنده از هر جای. (منتهی الارب) ، گروه مردم. یقال: دخلت غمارالناس، ای فی زحمتهم و کثرتهم. (منتهی الارب). انبوهی و بسیاری. (غیاث اللغات). حفله
غمارالناس، مردم پراکنده از هر جای. (منتهی الارب) ، گروه مردم. یقال: دخلت غمارالناس، ای فی زحمتهم و کثرتهم. (منتهی الارب). انبوهی و بسیاری. (غیاث اللغات). حفله
رودباری است به نجد. (منتهی الارب). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است. قعقاع بن حریث گوید: تبصر یا ابن مسعود بن قیس بعینک هل تری ظعن القطین خرجن من الغمارمشرقات تمیل بهن ازواج العهون بذمک یا امرأالقیس استقلت رعان غوارب الجبلین دونی. (از معجم البلدان)
رودباری است به نجد. (منتهی الارب). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است. قعقاع بن حریث گوید: تبصر یا ابن مسعود بن قیس بعینک هل تری ظعن القطین خرجن من الغمارمشرقات تمیل بهن ازواج العهون بذمک یا امرأالقیس استقلت رعان غوارب الجبلین دونی. (از معجم البلدان)
سرخی باشد که زنان در روی مالند و آن راگلگونه خوانند. (فرهنگ اسدی). سرخی باشد که زنان درروی نهند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بمعنی غازه، و آن سرخیی باشد که زنان بجهت زیبایی بر روی خود مالند. (برهان قاطع) (از جهانگیری). گلگونه. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ اسدی). گلاگونه. (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی). غنجاره. غنجر. غنجره. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). سرخاب. (انجمن آرا) (آنندراج) : لاله به غنجار برکشید همه روی از حسد خوید برکشید سر از خوید. کسائی (از فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی). ز خون رخ به غنجار بندود خور ز گرد اندر آورد چادر بسر. (گرشاسب نامه از فرهنگ اسدی نخجوانی). دو دختر و دو زنش را فروکشید از پیل بخون لشکر او داد خاک را غنجار. فرخی (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). ، ناز و غمزه را نیز گویند. (برهان قاطع). ناز و غمزه و کرشمه. (ناظم الاطباء)
سرخی باشد که زنان در روی مالند و آن راگلگونه خوانند. (فرهنگ اسدی). سرخی باشد که زنان درروی نهند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بمعنی غازه، و آن سرخیی باشد که زنان بجهت زیبایی بر روی خود مالند. (برهان قاطع) (از جهانگیری). گلگونه. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ اسدی). گلاگونه. (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی). غنجاره. غنجر. غنجره. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). سرخاب. (انجمن آرا) (آنندراج) : لاله به غنجار برکشید همه روی از حسد خوید برکشید سر از خوید. کسائی (از فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی). ز خون رخ به غنجار بندود خور ز گرد اندر آورد چادر بسر. (گرشاسب نامه از فرهنگ اسدی نخجوانی). دو دختر و دو زنش را فروکشید از پیل بخون لشکر او داد خاک را غنجار. فرخی (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). ، ناز و غمزه را نیز گویند. (برهان قاطع). ناز و غمزه و کرشمه. (ناظم الاطباء)
عیسی بن موسی تیمی بخاری. ملقب به غنجار. (منتهی الارب). نرشخی در تاریخ بخارا گوید: دیگر (از قضاه بخارا) عیسی بن موسی التیمی المعروف به غنجار بود که رحمه الله ، او را قضا دادند قبول نکرد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 3). در اللباب فی تهذیب الانساب آمده: غنجار لقب عیسی بن موسی تیمی (تیم قریش) و مولای آنان و مکنی به ابواحمد بود و این لقب را بسبب سرخی گونه هایش به وی دادند. او عالم و فاضل و صدوق بود. اصل او از بخاراست و به عراق و حجاز و شام و مصر سفر کرد. از مالک و ثوری و ابن عیینه و لیث و دیگران روایت کرد، و ابن مبارک و آدم بن ابی ایاس و محمد بن سلام البیکندی و دیگران از وی روایت دارند. او به سال 185 هجری قمری درگذشت
عیسی بن موسی تیمی بخاری. ملقب به غنجار. (منتهی الارب). نرشخی در تاریخ بخارا گوید: دیگر (از قضاه بخارا) عیسی بن موسی التیمی المعروف به غنجار بود که رحمه الله ، او را قضا دادند قبول نکرد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 3). در اللباب فی تهذیب الانساب آمده: غنجار لقب عیسی بن موسی تیمی (تیم قریش) و مولای آنان و مکنی به ابواحمد بود و این لقب را بسبب سرخی گونه هایش به وی دادند. او عالم و فاضل و صدوق بود. اصل او از بخاراست و به عراق و حجاز و شام و مصر سفر کرد. از مالک و ثوری و ابن عیینه و لیث و دیگران روایت کرد، و ابن مبارک و آدم بن ابی ایاس و محمد بن سلام البیکندی و دیگران از وی روایت دارند. او به سال 185 هجری قمری درگذشت