جدول جو
جدول جو

معنی غمالیل - جستجوی لغت در جدول جو

غمالیل(غَ)
جمع واژۀ غملول. (اقرب الموارد). رجوع به غملول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فرقه ای از غلات شیعه که علی بن ابی طالب را خدا و مقیم در ابرها می دانستند و می گفتند که رعد صوت او و برق شلاق اوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممالیک
تصویر ممالیک
مملوک ها، بنده ها، برده ها، غلام ها، جمع واژۀ مملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تماثیل
تصویر تماثیل
تمثال ها، مثل زدن ها، مثل آوردن ها، جمع واژۀ تمثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکالیل
تصویر اکالیل
اکلیل ها، تاج ها، افسرها، دیهیم ها، جمع واژۀ اکلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماقیل
تصویر سماقیل
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضالیل
تصویر اضالیل
گمراهی، راه خود را گم کردن، کنایه از از راه راست منحرف شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ اکلیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اکلیل به معنی تاجها. سربندها. افسرها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اکلیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در مشرق ذات الأصاد و مرسل داحس و غبراء از آنجاست. (معجم البلدان) ، گفته اند شهرکی است بنی شاش را. (معجم البلدان) ، در بصره مسجدی است که عامه آن را مسجدالاحامره گویند و آن غلط است و صحیح مسجدالحامره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احلیل. سوراخهای نره.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حملاج شود، جمع واژۀ حملوج. (منتهی الارب). رجوع به حملوج شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود، جمع واژۀ حملوق. (از منتهی الارب). رجوع به حملوق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بهلول. (از اقرب الموارد). رجوع به بهلول شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شتران تیزرو. (از تاج العروس از صاغانی). برخی گفته اند که این کلمه اسم جمع یا جمع است و مفرد ندارد و برخی بر آنند که مفرد آن املوت یا املیت است و قول اخیر را اهل لغت نپذیرفته اند. (از تاج العروس، ذیل ملت)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ املوج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به املوج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ املیس. دشتهای خشک بی گیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). صحاری عقیم. (از آنندراج). رجوع به املیس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بارانها. واحد ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مولع کردن به گفتن. بیهوده گوی گردانیدن. (المصادر زوزنی). مولع گردانیدن در سخن گفتن در چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غملوج. (المنجد). رجوع به غملوج شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شملول. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شملول شود، متفرق. پریشان: ذهبوا شمالیل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، جامۀ شکافته و کفته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گیاههای باقیماندۀ ضعیف، مرغان ضعیف، جامۀ پاره پاره شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مفرد ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به گونه رمن پنجه شاخه ها شاخه های کوچکی که بر سر یک شاخه روید، پاره پاره ها جامه های پاره، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مملوک، بردگان زر خریدان، جمع مملوک: غلامان بندگان، گروهی از غلامان شاهان که بعدها بسلطنت نواحی مختلف رسیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضالیل
تصویر اضالیل
گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکالیل
تصویر اکالیل
جمع اکلیل، افسرها بساک ها جمع اکلیل سر بندها تاجها افسرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امالیس
تصویر امالیس
جمع املیس، کویرها شوره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماثیل
تصویر تماثیل
تصاویر و اصنام
فرهنگ لغت هوشیار
از سماک پارسی سماک گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابیل
تصویر غرابیل
جمع غربال، از ریشه پارسی گربال ها جمع غربال غربیلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعالیل
تصویر یعالیل
جمع یعلول، سیاب ها گنبدک ها شتران دو کوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همالیج
تصویر همالیج
جمع هملاج، از ریشه پارسی هملاجان ستوران رهرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمالیت
تصویر کمالیت
کمال: (هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت دوست همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است)، (بدایع) توضیح کمال خود مصدر است و احتیاجی به یت مصدری ندارد ولی در فارسیاستعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممالیک
تصویر ممالیک
((مَ))
جمع مملوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرابیل
تصویر غرابیل
((غَ))
جمع غربال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماثیل
تصویر تماثیل
((تَ))
جمع تمثال، نگارها، مجسمه ها، پیکرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکالیل
تصویر اکالیل
افسرها، بساک ها
فرهنگ واژه فارسی سره