جدول جو
جدول جو

معنی غمازه - جستجوی لغت در جدول جو

غمازه
مؤنث واژۀ غماز، بسیار سخن چین، نمام، فاش کنندۀ راز، اشاره کننده با چشم و ابرو، غمزه کننده
تصویری از غمازه
تصویر غمازه
فرهنگ فارسی عمید
غمازه
(غُ زَ)
چشمه ای است مر بنی تمیم را یا چاهی است میان بصره و بحرین. (منتهی الارب).
- عین غمازه، چشمۀ معروفی است در سوده از تهامه، و بقولی چاه معروفی است بین بصره و بحرین. (از معجم البلدان). رجوع به عین غمازه شود
لغت نامه دهخدا
غمازه
(غَمْ ما زَ)
تأنیث غمّاز. رجوع به غمّاز شود، دختر نیکوپیکر نیکواعضا در هنگام غمز و اشاره. (منتهی الارب) (آنندراج). دختری نیکوغمزه. الجاریه الحسنه الغمز للاعضاء و هو عصرها بالید. (منتهی الارب) :
کز کرشمه غمزۀغمازه ای
بر دلم بنهاد داغ تازه ای.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
غمازه
دختر یا زن زیبای غمزه کننده
تصویری از غمازه
تصویر غمازه
فرهنگ لغت هوشیار
غمازه
((غَ مّ زِ یا زَ))
مؤنث غماز، دختر نیکو پیکر در هنگام غمزه و اشاره
تصویری از غمازه
تصویر غمازه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جمازه
تصویر جمازه
شتر تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
دکّان، جایی سرپوشیده در کنار بازار یا خیابان یا کوچه که کالاهایی در آنجا برای فروش آماده سازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمازی
تصویر غمازی
غماز بودن، سخن چینی، برای مثال میسرت نشود سرّ عشق پوشیدن / که عاقبت بکند آب دیده غمازی (سعدی۲ - ۵۱۸)، ناز و عشوه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبازه
تصویر غبازه
چوب دستی شبانان که با آن گاو یا خر را می راندند، برای مثال پر دل چون تاول است و تاول هرگز / نرم نگردد مگر به سخت غبازه (منجیک - لغت فرس - غبازه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمامه
تصویر غمامه
رگه و ناخالصی در سنگ قیمتی
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، سحاب، غین، غمام، غیم، میغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمازک
تصویر غمازک
تکۀ کوچک چوب یا چوب پنبه که به ریسمان چنگک ماهیگیری می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ غَ)
پست و مغاک گردیدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج). هموار و پست شدن زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
اسبی است مر ابی داود ایادی را. یا پادشاهی از پادشاهان هند. (منتهی الارب). نام اسب ابوداود ایادی یا یکی از پادشاهان آل منذر. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
ابر. ابر سفید. ج، غمام، غمائم. (منتهی الارب). واحد غمام. ابر سپید که همه جای آسمان بپوشد. سحابه، اسفنج. ج، غمامات. در الجماهر بیرونی ص 38 آمده: و منها (من عیوب الیاقوت) غمامه صدفیه بیضاء متصله به من جانب، و یسمی الاسین - انتهی. رجوع به غمام، غمامات و اسفنج شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
غلاف سر نرۀ کودک. (منتهی الارب) (تاج العروس). غمامه. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(غِ مَ)
دهن بند ستور. (مهذب الاسماء). پتفوزبند شتر و جز آن، و آن خریطه مانندی است که چون بر پتفوز ستور بندندخوردن نتواند. ج، غمائم. (منتهی الارب) (آنندراج). خریطه ای است که به دهان شتر و جز آن بندند و او را از طعام بازمیدارد. (از اقرب الموارد) ، خرقه ای که بدان چشم و بینی ناقه را بندند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، غلاف سر نرۀ کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). فلقهالصبی. (تاج العروس). غمامه. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ / زِ)
چوبدستی قلندران را گویند. (برهان). چوب گاوران باشد. (صحاح الفرس). چوبی که گاو و خران رانند. منجیک (ترمذی) گوید:
بر دل چون تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر بسخت غبازه.
(لغت فرس ص 478) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
خصم تو گاویست خرنهاد که هرگز
نرم نگردد مگر بسخت غبازه.
ناصرخسرو (از انجمن آرا).
رجوع به گوازه و گواز و غباز شود
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
سختی. تندی، زبان گزی. زبان گزیدگی. (منتهی الارب). زبان گزیدگی. (آنندراج) ، تیزی و فعل آن از باب کرم است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جدا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). دور و جدا کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَمْ ما سَ)
مرغی است از مرغان آبی. ج، غمّاس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غمازی
تصویر غمازی
سخن چینی غمز نمیمه
فرهنگ لغت هوشیار
پوزه بند، چشم بند ستور چشم بندک پاره ابر ابر سحاب، ابر سفید، جمع غمام غمائم، اسفنج، جمع غمامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمازه
تصویر رمازه
کون، جه جاف جنده، سپاه انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمازه
تصویر جمازه
تندرو، تیزرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امازه
تصویر امازه
جداکردن جدایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبازه
تصویر غبازه
چوبدستی شبانان و قلندران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماضه
تصویر غماضه
مغاکیدن مغاک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
دکان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیزه
تصویر غمیزه
سستی، آک آهوک، ناتوانه کمبود در آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماره
تصویر غماره
پر آبی، گول شدن خر شدن، تنبلی سستی
فرهنگ لغت هوشیار
اغنیشک چوب پنبه ای که به شست ماهیگیری بندند و آن در آب فرو نرود مگر آن که ماهی به کجک (قلاب) افتد این واژه را برای نخستین بار هدایت در فرهنگ انجمن آرا بر گرفته از غماز تازی دانسته و گفته است: (این بلغت عربی ماند که کاف تصغیر پارسیان بر آن افزوده اند چه غمازی مرادف نمامی است و این چوبک نیز از گرفتاری ماهی بشست اعلام می کند) چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک باب فرو نرود و هر گاه ماهی به قلاب آویزد آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قاب آویخته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
((مَ زِ))
دکان، انبار
فرهنگ فارسی معین
((غَ مّ زَ))
چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرو نرود و هرگاه ماهی به قلاب آویزد، آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قلاب آویخته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمازی
تصویر غمازی
((غَ مُ))
سخن چینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمازه
تصویر جمازه
((جَ مّ زِ))
شتر تیزرو
فرهنگ فارسی معین