کف پای یا دست یا زیر بغل که با خارش و شخودن کس دیگری آدمی را خنده افتد. غلغلیجگاه: چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش چنان بدانم من جای غلغلیجگهش کجا به مالش اول دراوفتد به سریش. لبیبی
کف پای یا دست یا زیر بغل که با خارش و شخودن کس دیگری آدمی را خنده افتد. غلغلیجگاه: چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش چنان بدانم من جای غلغلیجگهش کجا به مالش اول دراوفتد به سریش. لبیبی
جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و خاریدن پهلو و کف پای مردم. (برهان قاطع). غلغلیچ. غلغلیج. غلغچ. غلغلک. رجوع به غلغلیج و غلغلیچ شود: چنان بمالم من جای غلغلیچ گهش که او به مالش اول شود ز خود بیخویش چو غلغلیچه بود مر ورا ملامت نیست که برسکیزد چون من در او سپوزم نیش. لبیبی (از آنندراج) (رشیدی)
جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و خاریدن پهلو و کف پای مردم. (برهان قاطع). غلغلیچ. غلغلیج. غلغچ. غلغلک. رجوع به غلغلیج و غلغلیچ شود: چنان بمالم من جای غلغلیچ گهش که او به مالش اول شود ز خود بیخویش چو غلغلیچه بود مر ورا ملامت نیست که برسکیزد چون من در او سپوزم نیش. لبیبی (از آنندراج) (رشیدی)
دغدغه باشد، یعنی آنکه پهلوی کسی را یا زیر کش بر انگشت بکاوی و بجنبانی تا بخندد. (فرهنگ اسدی). دغدغه باشد چنانکه بغل کسی را بکاوی تا بخندد. غلمیچ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). امروز آن را غلغلک گویند و تنها در بغل خنده نیفتد، در کفهای دست و پای نیز این حال روی دهد، و پاره ای از مردم عصبانی در همه تن این حالت دارند. کلخرجه. خاریدن و کاوش و شخودن کف پای یا دست یا زیر بغل کسی را تا وی را خنده افتد: چنان بدانم من جای غلغلیجگهش که چون بمالم بر خنده خنده افزاید. لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی)
دغدغه باشد، یعنی آنکه پهلوی کسی را یا زیر کش بر انگشت بکاوی و بجنبانی تا بخندد. (فرهنگ اسدی). دغدغه باشد چنانکه بغل کسی را بکاوی تا بخندد. غلمیچ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). امروز آن را غِلغِلَک گویند و تنها در بغل خنده نیفتد، در کفهای دست و پای نیز این حال روی دهد، و پاره ای از مردم عصبانی در همه تن این حالت دارند. کلخرجه. خاریدن و کاوش و شخودن کف پای یا دست یا زیر بغل کسی را تا وی را خنده افتد: چنان بدانم من جای غلغلیجگهش که چون بمالم بر خنده خنده افزاید. لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی)