کف پای یا دست یا زیر بغل که با خارش و شخودن کس دیگری آدمی را خنده افتد. غلغلیجگاه: چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش چنان بدانم من جای غلغلیجگهش کجا به مالش اول دراوفتد به سریش. لبیبی
جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و خاریدن پهلو و کف پای مردم. (برهان قاطع). غلغلیچ. غلغلیج. غلغچ. غلغلک. رجوع به غلغلیج و غلغلیچ شود: چنان بمالم من جای غلغلیچ گهش که او به مالش اول شود ز خود بیخویش چو غلغلیچه بود مر ورا ملامت نیست که برسکیزد چون من در او سپوزم نیش. لبیبی (از آنندراج) (رشیدی)
غلغلیجگاه. غلغلیجگه: چنان بدانم من جای غلغلیچه گهش کجا به مالش اول فتد به خنده خریش. لبیبی (از نسخه ای از فرهنگ اسدی با تصحیح مؤلف لغت نامه). رجوع به غلغلیجگه و غلغلیج شود