جدول جو
جدول جو

معنی غلغلیچگه

غلغلیچگه
جایی از بدن مثل کف پا یا زیر بغل یا پهلو که هرگاه کسی با انگشت به آن فشار دهد یا بمالد شخص به خنده افتد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غلغلیچگه

غلغلیجگه

غلغلیجگه
عضوی از بدن که چون انگشت بر آن مالند شخص را غلغلک افتد
غلغلیجگه
فرهنگ لغت هوشیار

غلغلیجگه

غلغلیجگه
کف پای یا دست یا زیر بغل که با خارش و شخودن کس دیگری آدمی را خنده افتد. غلغلیجگاه:
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش
چنان بدانم من جای غلغلیجگهش
کجا به مالش اول دراوفتد به سریش.
لبیبی
لغت نامه دهخدا

غلغلیچه

غلغلیچه
جنبانیدن انگشتان در زیر بغل کسی و خاریدن پهلوها و کف پای کسی چندان که وی بی اختیار به خنده افتد
فرهنگ لغت هوشیار

غلغلیچه

غلغلیچه
جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و خاریدن پهلو و کف پای مردم. (برهان قاطع). غلغلیچ. غلغلیج. غلغچ. غلغلک. رجوع به غلغلیج و غلغلیچ شود:
چنان بمالم من جای غلغلیچ گهش
که او به مالش اول شود ز خود بیخویش
چو غلغلیچه بود مر ورا ملامت نیست
که برسکیزد چون من در او سپوزم نیش.
لبیبی (از آنندراج) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا

غلغلیجگاه

غلغلیجگاه
عضوی از بدن که چون انگشت بر آن مالند شخص را غلغلک افتد
غلغلیجگاه
فرهنگ لغت هوشیار

غلغلیچه گه

غلغلیچه گه
عضوی از بدن که چون انگشت بر آن مالند شخص را غلغلک افتد
غلغلیچه گه
فرهنگ لغت هوشیار

غلغلیچه گه

غلغلیچه گه
غلغلیجگاه. غلغلیجگه:
چنان بدانم من جای غلغلیچه گهش
کجا به مالش اول فتد به خنده خریش.
لبیبی (از نسخه ای از فرهنگ اسدی با تصحیح مؤلف لغت نامه).
رجوع به غلغلیجگه و غلغلیج شود
لغت نامه دهخدا

غلغلیجگاه

غلغلیجگاه
آنجا که چون بپرماسند آدمی را غلغلک افتد. غلغلیجگه. رجوع به غلغلیجگه شود
لغت نامه دهخدا

غلغلیچ

غلغلیچ
غِلغِلک، عمل تحریک ماهیچه های بدن به وسیلۀ انگشت یا وسیلۀ دیگر به طوری که موجب خنده شود، قِلقِلک، پَخپَخو، پَخلوچه، پَخلیچه، غِلغِج، غِلمِچ
غلغلیچ
فرهنگ فارسی عمید