مراغه را گویند یعنی از پهلو به پهلو گشتن. (فرهنگ اوبهی). به پهنا گردیدن. (فرهنگ اسدی). به روی خود گردیدن. به روی خود چرخیدن. (ناظم الاطباء). غلطیدن. گردیدن جسم بر روی جسم دیگر. در لهجۀ دزفولی غکیدن و در گیلکی غلت خوردن گویند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : نیم آگه از اصل و فرع خراج همی غلتم اندر میان دواج. فردوسی. ز پیشش بغلتید وامق به خاک ز خون دلش خاک همرنگ لاک. عنصری. بغلتید پیش گروگر به خاک همیگفت کای دادفرمای پاک... اسدی (گرشاسب نامه). و گر نیستت طمع باغ بهشت چو خر خوش بغلت اندرین مرغزار. ناصرخسرو. ترا این خاک یکسر غلتگاهست بغلت آسان درو و گرد بفشان. ناصرخسرو. در خون همی غلتید. (مجمل التواریخ و القصص). به روی خاک میغلتید بسیار وزآن سر کوفتن پیچید چون مار. نظامی. ، مجازاً، دمساز بودن. آمیزش دادن: از ستمکاران بگیر و با نکوکاران بخور با جهانخواران بغلت و بر جهانداران بتاز. منوچهری
مراغه را گویند یعنی از پهلو به پهلو گشتن. (فرهنگ اوبهی). به پهنا گردیدن. (فرهنگ اسدی). به روی خود گردیدن. به روی خود چرخیدن. (ناظم الاطباء). غلطیدن. گردیدن جسم بر روی جسم دیگر. در لهجۀ دزفولی غکیدن و در گیلکی غلت خوردن گویند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : نیم آگه از اصل و فرع خراج همی غلتم اندر میان دواج. فردوسی. ز پیشش بغلتید وامق به خاک ز خون دلش خاک همرنگ لاک. عنصری. بغلتید پیش گروگر به خاک همیگفت کای دادفرمای پاک... اسدی (گرشاسب نامه). و گر نیستت طمع باغ بهشت چو خر خوش بغلت اندرین مرغزار. ناصرخسرو. ترا این خاک یکسر غلتگاهست بغلت آسان درو و گرد بفشان. ناصرخسرو. در خون همی غلتید. (مجمل التواریخ و القصص). به روی خاک میغلتید بسیار وزآن سر کوفتن پیچید چون مار. نظامی. ، مجازاً، دمساز بودن. آمیزش دادن: از ستمکاران بگیر و با نکوکاران بخور با جهانخواران بغلت و بر جهانداران بتاز. منوچهری
البینغ، شهری است به پروس شرقی در مدخل خلیج بالتیک و 95530 تن سکنه دارد و امروز جزو کشور لهستان است. (لاروس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، (از ’ل ج ی’) خواندن خود را بسوی غیر قوم خود. (منتهی الارب)
البینغ، شهری است به پروس شرقی در مدخل خلیج بالتیک و 95530 تن سکنه دارد و امروز جزو کشور لهستان است. (لاروس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، (از ’ل ج ی’) خواندن خود را بسوی غیر قوم خود. (منتهی الارب)
تجمع موقت گروهی از مردم برای مذاکره و ایراد یا استماع و نطق های اجتماعی و سیاسی که معمولاً طی قطعنامه ای خواست های افراد شرکت کننده در آن قرائت می شود، تجمع (واژه فرهنگستان)
تجمع موقت گروهی از مردم برای مذاکره و ایراد یا استماع و نطق های اجتماعی و سیاسی که معمولاً طی قطعنامه ای خواست های افراد شرکت کننده در آن قرائت می شود، تجمع (واژه فرهنگستان)