جدول جو
جدول جو

معنی غلبون - جستجوی لغت در جدول جو

غلبون
(غَ)
ابن حسن بن غلبون، مکنی به ابوعقال. او متصوف و عالم به حدیث و ادب بود. شعر نیز میسرود. وی از اهل قیروان است. به مشرق رفت و در مکه استقرار یافت و از ملازمین حرم گردید و اخبار وی بسیار است. او به سال 291هجری قمری =904 میلادی درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760)
نام جد محمد بن احمد بن غلبون مصری است. وی مکنی به ابوالطیب بود. از ابوبکر محمد بن نضر سامری حدیث شنید، و ابوالفضل محمد بن جعفر خزاعی وحمزه بن یوسف سهمی از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 410 ب) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلبکن
تصویر غلبکن
در مشبک که از چوب یا نی درست کنند و مانع دیدن داخل خانه نباشد، غلبکن، غلبکین، غلبه کن، آژگن، برای مثال زستن و مردنت یکی ست مرا / غلبکن در چه باز یا چه فراز (ابوشکور - لغتنامه - غلبکن)
فرهنگ فارسی عمید
(غَ نی ی)
منسوب به غلبون که نام جد ابوالطیب محمد بن احمد است. (از انساب سمعانی ورق 410ب). رجوع به غلبون شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شیردار، میش و اشتر مادۀ شیردار، آنکه شیر در پستانش فرود آمده باشد. لبونه. (منتهی الارب). ج، لبان، لبن، لبن، لبائن.
- ابن اللبون، شتر کرۀ دوساله یا به سال سوم درآمده. ابنه لبون،تأنیث آن. بنت لبون کذلک.
، بنات لبون، نهالان عرفط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه از شیر خوردن او را سکر رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). آنکه از خوردن شیر شتر مست شده مثل اینکه شراب خورده باشد. ج، ملبونون. و گویند: رجل ملبون و قوم ملبونون. (ناظم الاطباء) ، اسب به شیر پرورده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب پرورش یافته به شیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر فربه بسیارگوشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یکی از مستعمرات فرانسه است در افریقای غربی در خلیج گینه از یک درجۀ عرض شمالی تا یک درجه و پنجاه دقیقۀعرض جنوبی در طول ساحل امتداد یافته فرانسویها ابتداء این جا را ضبط کرده و بتدریج دایرۀ نفوذ خود را به سوی شمال و جنوب و مشرق رسانیده اند، از طرف مشرق تا مجرای نهر بزرگ کنگو یعنی اراضی غیرمضبوطه را تحت تبعیت آورده و به این نقطه نام کنگوی فرانسه داده اند بنابراین ما هم تفصیلات راجع به این محل را به کلمه کنگوی فرانسه محول میداریم، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غَ لی وَ)
بمعنی غلیزن است که گل و لای سیاه ته حوضها باشد. (برهان قاطع) (از جهانگیری). مصحف غلیژن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به غلیژن شود
لغت نامه دهخدا
(غَلْ)
سابقاً به کشتیی جنگی میگفتند که چندین عرشه داشت. کشتی. ج، غلاوین، غلایین. (دزی ج 2 ص 226). نوعی از کشتیهای بزرگ مخصوص اندلس. (ناظم الاطباء) ، چپق پیپ و در مصر حجر گویند. (دزی ج 2 ص 226). با کلمه غلیان بی مناسبت نیست، در تداول عامۀ مردم، غلیان. قلیان. قلیون. رجوع به غلیان شود، گیاهی است که آن را آقطی صغیر نیز گویند. رجوع به همین ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
(غُمْ ما)
نام کوشکی در یمن. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). ظاهراًمصحف غمدان است (؟). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ کَ)
دری شبکه دار که در پیش درها نصب کنند و آن را درپنجره گویند. (از برهان قاطع). پنجره که در پیش درها نصب کنند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). پنجره باشد که در پس درها نصب کنند. (فرهنگ جهانگیری) ، دری بود از چوب باریک بافته، چون پنجرۀ مشبک، و بیشتر دهقانان دارند و در باغ نیز کنند اگر از او درنگری هرچه در باغ باشد پدید بود. (فرهنگ اسدی). دری مشبک از چوب بافته، به روستاها بر در خانه ها آویزند. (صحاح الفرس). دری که از چوب و نی سازند و در روستاها بر درهای باغها آویزند و از پس آن نگاه کنند. (برهان قاطع). در مشبک که از چوب یا نی ساخته باشند و از پس آن نگاه کنند. (فرهنگ رشیدی). در با سوراخهای گشاده، مانند دربعض باغات ده، که بسته بودن و باز بودنش مساوی است چه در هر دو حال ماورای آن را توان دید:
زستن و مردنت یکیست مرا
غلبکن در چه باز یا چه فراز.
ابوشکور بلخی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
تحفه و هدیه. (آنندراج). پیشکش. (فرهنگ شعوری) ، چلپاسه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از شهرهای شام (که) بواسطۀ خوبی شرابش مشهور بود. سابق بر این حلبون را همان حلب معروف میدانستند اما الاّن گمان میبرند که همان حلبوبی است که در درۀ کوه شرقی واقع میباشد. و درۀ مرقوم بواسطۀ نیکی انگورش معروف بود. روبنصن گوید: شراب حلبون از جمله شرابهای بهترین آن صفحات میباشد و حال اینکه درباره نیکی انگور و شراب حلب بهیچ وجه مذکور نیست. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام شهری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته غلیان چپک (چپق ک)، کشتی باد بانی آقطی صغیر شن شون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربون
تصویر غربون
تحفه و هدیه، پیشکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبون
تصویر لبون
شیر ده، شیر باره شیر دوست شیردار (میش شتر) جمع لبان لبن لبائن
فرهنگ لغت هوشیار
پنجره های شبکه دار که در پیش درها نصب کنند، دری از چوب باریک یا نی بافته چون پنجره ای مشبک که غالبا دهقانان در خانه یا باغ نصب کنند و از ورای آن باغ آشکار است. گیر جامه به میخ و مانند آو و پاره شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبون
تصویر لبون
((لَ))
شیردار (میش، شتر)، جمع لبان. لبن، لبائن
فرهنگ فارسی معین