جدول جو
جدول جو

معنی غلاظت - جستجوی لغت در جدول جو

غلاظت
(غِ ظَ)
درشتی. ستبری. رجوع به غلاظه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلظت
تصویر غلظت
غلیظ شدن، در علم شیمی مقدار جزئی از اجزای سازندۀ یک جسم جامد حل شده در محلول و یا سهم گاز در یک مخلوط گازی، درشت شدن، ستبر شدن، درشتی، ستبری، درشت خویی، کینه و دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلاظ
تصویر غلاظ
غلیظ ها، شدیدها، پررنگها، فشرده ها، جمع واژۀ غلیظ
غلاظ شداد: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن سوگندهای غلاظ شداد. برگرفته از قرآن کریم (تحریم - ۶)
غلاظ و شداد: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، غلاظ شداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلات
تصویر غلات
کسانی که در عقاید مذهبی غلو کرده و از حد درگذشته باشند، فرقه ای از شیعه که به علی بن ابی طالب نسبت الوهیت می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلات
تصویر غلات
غله ها، دانۀ حاصل از زراعت گیاهان تیرۀ گندمیان، آذوقه ها، جمع واژۀ غله
غلات اربعه: در فقه گندم، جو، خرما و کشمش که زکات به آن ها تعلق می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
علی بن محمد بن احمد بن ایوب مقری غلاظی، مکنی به ابوالقاسم. او از اهل بصره بود و از احمد بن عبدالله روایت کرد، و ابوبکر احمد بن علی بن ثابت خطیب از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 414 الف)
لغت نامه دهخدا
(غِ ظَ)
غلظه. درشتی. (مجمل اللغه). رجوع به غلظه شود، ستبری. (مجمل اللغه). سطبری. مقابل تنکی. مقابل رقت. سطبرا. کلفتی. زبری. رجوع به غلظه شود
لغت نامه دهخدا
(غَلْ لا)
جمع واژۀ غلّه، به معنی درآمد هرچیزی از حبوب و نقود و جز آن، و آمد کرایۀ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین. (منتهی الارب). رجوع به غله شود: راهها بسته شد و مادۀ غلات و اقوات منقطع گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 385) ، در گیاه شناسی تألیف حسین گل گلاب (ص 292) آمده است: غلات یا تیره گندمیان از بزرگترین تیره های نباتات تک لپه ای است و شمارۀ جنسهای آن متجاوز از 3500 است. غلات مختلف مانند گندم و جو و برنج و تمام رستنیهایی که معمولا\’ آنها را علف میگویند و در چمنزارها به حالت طبیعی میرویند از این تیره محسوب میشوند، و در تمام مناطق سطح زمین میتوان آنها را یافت. گندم یکی از نمونه های کامل این تیره و دارای علائم ذیل است: ساقۀ آن میان تهی و بندبند است و آن را سوفار میگویند، و درهر بند آن برگی است که به غلافی مانند لوله متصل شده است و این غلاف تمام فاصله مابین دو بند را میپوشاند و از طرف مقابل برگ شکافی دارد. ریشه های آنها نازک و افشان است و اگر ساقه ای از آنها مجاور زمین قرار گیرد از آن نیز چندین دسته ریشه افشان خارج شده در خاک فرومیریزد. گلهای گندم بر شاخه هایی که هریک سه یا چهار گل دارد قرار گرفته اند، و آنها را سنبلک نامند، و سنبلکها یک سنبلۀ بزرگتر میسازند که آن را سنبلۀ مرکب خوانند. هر سنبلک گندم دارای یک ساقک مرکزی است که بر روی آن سه یا چهار گل است. در پای هر ساقه از راست و چپ دو فلس است که آن را زبان گویند، و این دو زبان در انتهای خود دندانه هایی دارند. در پای هر دم گل نیز فلسی کوچکتر است که زبانک نامیده میشود، و در بغل هرگل نیز فلسی کوچکتر از آن است که زبانچه خوانده میشود. این فلسها به جای پوشش گل گندم هستند. در بالای هر دم گل قسمتهای زایای آن که عبارتند ازسه پرچم و یک تخمدان قرار گرفته است، و در بالای آن یک خامۀ دو شاخۀ شانه مانند است. همینکه آمیزش انجام گیرد زبان و زبانک زرد و پرچمها که بساک آنها سنگین است پژمرده میشوند، و تخمدان مبدل به گندمه ای میگردد که آلبومن نشاسته ای دارد و دیوارۀ تخمدان به تخمک آن چسبیده است. چون دانۀ گندم خرد شود آلبومن نشاسته ای آن آرد و پوستۀ برون بر آن، سبوس را تشکیل میدهند. از آنچه گفته شد چنین استنباط میشود که گندمیان گلهای بسیار ساده ای دارند که زبان و زبانک آن را فرامیگیرند، و زبانچه ای نزدیک دانۀ آن است. تشخیص انواع گندمیان از روی وضع زبان و زبانک و زبانچه است. انواع این تیره ها را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
اول: غلات که آنها را آرد میکنند و بعضی از آنها را مانند برنج آردنکرده به مصرف میرسانند. دوم گندمیان علوفه ای که به مصرف غذای چارپایان میرسد. اول دستۀ غلات، انواع آن ازاین قرار است:
1- گندم، که مهمترین غلۀ منطقۀمعتدله است. و غذای عمده انسان را تشکیل میدهد و شرح ساختمان آن در بالا ذکر شد، و مرغ که ساقه های خزنده دارد، و دانۀ آن کوچک، و یکی از آفات زمینهای زراعتی است زیرا که ساقه های خزندۀ آن در زمینهای زراعتی به سرعت پراکنده میشود و ریشه میدواند، و اندک رطوبتی برای بقای آن کافی است. این گیاه را ’زه’ نیز مینامند و هرجا که آبی از زمین تراوش کند زهابی تشکیل میشود و زمین را زه زده میگویند. 2- جو، که سنبلۀ آن ساده و شاخه های انتهای زبانک آنها دراز است. دانه های آن به زبانچه چسبیده است و در موقع روییدن در آنها دیاستازی به نام مالتاز پدید می آید که نشاسته را مبدل به مالتوز میکند. اگر در این موقع دانه ها را خشکانیده آرد کنند جسمی به نام مالت ساخته میشود که آردی شیرین و زودهضم است، در آبجوسازی مالت را مبدل به آلکل میکنند. 3- دیوک، بسیار شبیه به گندم است ولی دانه های باریک و درازی دارد. 4- دوسر، که سنبله های آن به هم فشرده نیست و در نقاط مرطوب و سردسیر میروید. 5- برنج، که گلهای آن دارای 6 پرچم است و در زمینهای باتلاقی و گرم کاشته میشود. جنسهای مختلف دارد وغدای نیمی از نوع بشر است. دانه های سفیدرنگ آن را زبانچه کاملاً فراگرفته و آن را شلتوک میگویند. 6- ذرت، که گلهای نر و مادۀ آن جداگانه است. گلهای ماده در بالای ساقه تشکیل سنبله های بسیار میدهند، و گلهای ماده در بغل برگها سنبله های بزرگ با یک ستون مرکزی ضخیم میسازند، و چون دانه های آن برسد پوسته های متعدد سبز روی آن را فراگرفته و کلاله های گلهای ماده از بالای آن پوسته ها بیرون است. این نوع سنبله را بلال مینامند. 7- ارزن، که دانه های آن تقریباً کروی و براق است و در زمینهای کم قوت کاشته میشود.
دوم: گندمیان علوفه ای، انواع آنها بسیار زیاد و مهمترین آنها چمن است که جنسهای زیاد دارد.
سوم: گندمیان صنعتی، مهمترین انواع این دسته عبارتند از:
1- نیشکر، که ساقه های آن به سه متر میرسد و در مغز ساقه های آن قند بسیار است. این گیاه را در نقاط گرم ومرطوب به عمل آورده برای ساختن قند به کار میبرند. 2- خیزران، که دارای ساقه های نازک و بلند و محکم است. 3- آلفا، که رشته های بافتنی آن زیاد است و برای کاغذسازی و طناب به کار میرود. 4- ذرت خوشه ای، که جنسهای گوناگون دارد، مانندذرت قند و ذرت دانه ای. 5- گور گیاه، یا کاه مکی که خوشه های معطر دارد
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غالی، از حد درگذشتگان، کسانی که در عقاید مذهبی غلو کرده و از حد درگذشته باشند. رجوع به غلاه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
سطبر. درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). غلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غلیظ. (غیاث اللغات) (المنجد). صاحب اقرب الموارد جمع غلیظ را ذکر نکرده است.
- امعاء غلاظ. رجوع به امعاء شود
لغت نامه دهخدا
جمع غلیظ، دژواخان دفزک ها ستبر درشت جمع غلیظ. یا غلاظ شداد. سخت و درشت. یا فرشتگان (ملایکه) غلاظ شداد. فرشتگان سخت و درشتخو و سنگدل ستبر جگران سخت خشمان. یا ماموران (مامورین) غلاظ شداد. ماموران سخت و درشتخو و قسی. یا معا غلاظ. روده فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غالی، گزافندگان، جمع غله، چاش ها جورتاکان شاماخ جمع غله درآمدها از حبوب و نقود و جز آن، دسته ای از گیاهان تیره گندمیان که دانه های برخی از آنها را آرد کنند و بمصرف رسانند مانند گندم و برخی را آرد نکرده مصرف کنند مانند برنج ذرت و برخی هم بیشتر به مصرف خوراک دام ها و طیور می رسد مانند جو و چاودار و ارزن، دانه گیاهان دسته غلات بالاخص به نام غلات خوانده می شود مانند گندم و ارزن و ذرت و جو و برنج و چاودار و جو و ترشک و غیره، جمع غالی، از حد در گذشتگان، کسانی که در عقاید مذهبی غلو کنند و از حد در گذرند: علی اللهیه از غلاتند. ما حصل زمین، مانند جو، گندم، برنج و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلظت
تصویر غلظت
درشت شدن ستبر گردیدن، ستبری درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلاظه
تصویر غلاظه
غلظله بنگرید به غلظه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلظت
تصویر غلظت
((غِ ظَ))
غلیظ شدن، ستبر گردیدن، ستبری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلات
تصویر غلات
((غُ))
جمع غالی، از حد درگذشتگان، کسانی که در عقاید مذهبی غلو کنند و از حد درگذرند، «علی اللهیه از غلاتند.»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلات
تصویر غلات
((غَ لّ))
جمع غله، دسته ای از گیاهان تیره گندمیان که دانه های برخی از آن ها را آرد کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلاظ
تصویر غلاظ
((غِ))
جمع غلیظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلات
تصویر غلات
جو و گندم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلظت
تصویر غلظت
پرمایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تراکم، تکاثف، چگالی، سختی، قوام
متضاد: رقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد