جدول جو
جدول جو

معنی غلاطیان - جستجوی لغت در جدول جو

غلاطیان
(غَ)
ساکنان غلاطیه (یا گالاثی). رجوع به غلاطیه و گالاثی شود.
- نامۀ غلاطیان، نامه ای است که پولس به مردم غلاطیه نوشته است، احتمال میرود وی نامه را در قرنتس به سال 57 یا 58 نوشته باشد. او در این نامه غلاطیان را به سبب دوری از مسیح و راستی سخت توبیخ کرد و تسلط و تعلیمات رسالت خود را ثابت نمود و مدلل کرد که آنها را از خود مسیح یافته است، و با قوت و جرأت تمام تعلیم اعظم و عمده دین مسیح یعنی عادل شمرده شدن به توسط ایمان را با نسبتهای آن به شریعت و به رفتار مقدس بیان میکند و آزادی فرزندان خدا را به طور کامل توضیح میدهد. عباراتش عتاب آمیز و محبت انگیز است. و موضوع آن با نامۀ رومانیان و همچنین زمان نگارش هر دوی آنها ظاهراً یکی است. کلیساهای غلاطیه در تاریخ کلیسا تخمیناً مدت 900 سال مذکور است. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به غلاطیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلیان
تصویر غلیان
قلیان، وسیله ای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نی پیچ و مخزن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاطین
تصویر سلاطین
سلطان ها، فرمانرواها، پادشاه ها، برهان ها، قدرت ها، جمع سلطان
فرهنگ فارسی عمید
موضعی در جنوب آبادۀ اقلید فارس
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
گردیدن به پهلو. گردیدن بر روی خود. غلتیدن. غلط خوردن. غلط زدن. بجخیزیدن. گلیدن. غل خوردن. تدحرج:
خروشان بغلطید بر خاک بر
به پیش خداوند پیروزگر.
فردوسی.
بغلطید بر خاک و زو رفت هوش
بیفتاد بر جای بیهوش و توش.
فردوسی.
فرودآمد و پیش یزدان به خاک
بغلطید و گفت ای جهاندار پاک...
فردوسی.
در زیر قبای من همی پریدندی (طاووس و خروس) و میغلطیدندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108). حاجب شراب نخوردی اکنون سالی است که در کار آمده است، ولی پیوسته میخورد و با کنیزکان ترک ماهروی میغلطدو خلوت میکند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 545).
بر خاک بیفتاد و بغلطید چو ماهی
وآنگه نظر خویش فکند از چپ و از راست.
ناصرخسرو.
به خون اندر همی غلطد ز دهقان
نباشد خون او را خواستاری.
ناصرخسرو.
چون زاغ سر زلف تو پرواز کند
در باغ رخت به کبر پر باز کند
در باغ تو زآن زاغ پرانداز کند
تا بر گل بغلطد و ناز کند.
خاقانی.
من همه در خون و خاک غلطم و از اشک
خون دلم خاک را نگار برافکند.
خاقانی.
درخت کیانی درآمد به خاک
بغلطید بر خویشتن زخمناک.
نظامی.
تن سیمینش میغلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب.
نظامی.
چو پیش تخت شد نالید غمناک
به رسم مجرمان غلطید بر خاک.
نظامی.
، دراز کشیدن. (آنندراج)، مجازاً به معنی ریخته شدن. (آنندراج) :
نهان در غبار دلم گشت دریا
چو اشکی که بر خاک غلطیده باشد.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- غلطیدن آسیا، گردیدن آسیا. (آنندراج) :
ما کام تر ز چشمۀ منت نکرده ایم
غلطد به آب خود چو گهر آسیای ما.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، مجازاً، غلطیدن بر چیزی یا در آن و یا اندر آن، در رفاه کامل و فراوانی بودن و از زندگی متمتع شدن:
مسعود همی بر حریر غلطد
بر پشت سعید از نمد قبا نیست.
ناصرخسرو.
روزی روزی گردهدم چرخ دورنگ
بر پر تذرو غلطم و سینۀ رنگ.
مسعودسعد.
- غلطیدن دیوار، کنایه از فروافتادن آن است. (از آنندراج) :
ز خون فاخته دیوار بوستان غلطید
ز جای خویشتن آن سرو پایدار نرفت.
صائب (از آنندراج).
- فروغلطیدن، به پایین افتادن و غلط خوردن:
اگر ز کوه فروغلطد آسیاسنگی
نه عارف است که از راه سنگ برخیزد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غلتبان. قلتبان. رجوع به غلتبان و قلتبان شود:
اندر میان هردو تن ای غلطبان بچه
اندک تفاوت است برابر همیکنم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
شهری است متصل به بندر انزلی و در فاصله 3500 گزی شهر رشت و 136 هزارگزی بندر آستارا واقع و ضمیمۀ بندر انزلی است که بوسیلۀ دو پل بزرگ که از بناهای دوران پهلوی است از جزیره میان پشته به غازیان متصل است، فاصله بین غازیان و بندر انزلی یک کانال طبیعی است که مرداب را به دریای خزر متصل می کندو عرض آن کمتر از یک هزار گز است، در غازیان بناها وخیابانهای زیبا و بسیاری از مؤسسات دیگر وجود دارد، رجوع به انزلی شود، (ج 2 فرهنگ جغرافیائی ایران)
لغت نامه دهخدا
جمع فارسی کلمه غازی است که بر مطلق جنگجویان و سپاهیان اطلاق میشود: اندر وی (قالیقله غازیانند بنوبت از هر جایی. (حدود العالم). غازیان ماوراءالنهر و مردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی). چون خوارزمشاه از جیحون بگذشت علی تکین بخارا را به غازیان سپرد. (تاریخ بیهقی).
ساق چون تیر غازیان به قیاس
گوش خنجر کشیده چون الماس.
نظامی.
، بازیگران:
کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان
کز بلورلوریانش طوق و چنبر ساختند.
خاقانی.
ای پیر عاشقان که در این چنبری گرو
چون طفل غازیانت ز چنبر گذشتنی است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سلطان. (منتهی الارب) (آنندراج) : همه بزرگانندو بجاه و خدمت سلاطین تقدم داشتند. (تاریخ بیهقی).
یکچند پیشگاه همی دیدی
در مجلس ملوک و سلاطینم.
ناصرخسرو.
و دیگر سلاطین دولت میمون را که خداوند عالم پادشاه عصر... (کلیله و دمنه).
شاه سلاطین فروز خسرو شروان که چرخ
خواند بدوران او شروان را خیروان.
خاقانی.
اعدل ملوک و افضل سلاطین. (سندبادنامه). هیچیک از ملوک و سلاطین عالم در حق هیچ پادشاه و... (ترجمه تاریخ یمینی).
ملک حفاظی و سلاطین پناه
صاحب شمشیری و صاحب کلاه.
نظامی.
کجا در حساب آورد چون تو دوست
که روی ملوک و سلاطین در اوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از قرای مرو. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
یا گالاثی یا غلاتیا. در اعلام المنجد آمده: غلاطیه نامی است که در قدیم به بلاد شمالی آسیای صغیر اطلاق میشد، مرکز آن آنقره بود. غولیون (گلها) در آنجا ساکن بوده اند (278 قبل از میلاد). بعد رومیان بدانجا مسلط شدند (25 قبل از میلاد). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: غلاطیه از قطعات آسیای صغیر است که در جنوب شرقی بطانیه و پفلغونی و مغرب پنطس و شمال غربی کیدکی و شمال و شمال شرقی لیکاونیه و فریجیه واقع است. لفظ غلاطیه از گالها یا کلاتی، یعنی فرنگی مشتق است، معدودی از طوایف ترکی تالتبوئی و تکتاسغی در سال 280 قبل از میلاد مهاجرت کردند و به غلاطیه آمدند و با اهالی آنجا مخلوط شدند و مجموعاً بنام گلو گرسی یعنی فرانسوی یونان شهرت یافتند. در سال 189 قبل از میلاد دولت روم بر آنان دست یافت لیکن تا 26 قبل از میلاد وضع حکومت ایشان کما فی السابق باقی بود. نهایت خراجگذار دولت روم بودند. و در آن زمان اگوست غلاطیه را داخل مستملکات روم کرده حاکمی که لقب پروپرتیارداشت بر آنان گماشت. گاهگاهی قسمتهایی از ایالات دیگر ضمیمۀ غلاطیه میشد. در زمان سیر و مسافرت پولس کلمه غلاطیه هم به مملکت اصلی و هم به نواحی بزرگتری که ایالت غلاطیه و در تصرف دولت روم بود اطلاق میشد، و آنچه در اعمال رسولان 6/16 و 23/18 و رسالۀ پولس به غلاطیان تعبیر شده مورد بحث است، و دانستن اینکه این رساله در چه موقع و به کدام کلیسا نوشته شده بستگی به فهم همین نکته دارد. زبان غلاطیان مرکب از یونانی و غلاطی بود، و اینان همچنان بر عادت قدیم خود، یعنی عدم استقرار در یک محل مستمر بودند. این ناحیه از حیث حاصلخیزی و رونق تجارت معروف به ود و مهاجران طوایف گوناگون در آن سکونت داشتند. یهودیان نیز در آنجا بسیار بودند. پولس بسیاری از ایشان را به دین عیسوی هدایت کرد و کلیسای چندی نیز ساخت. نخستین دفعه که پولس بدینجا آمد تخمیناً در سال 51 و 52 میلادی یعنی در سفر ثانی رسالتش بود، و چند سال بعد دفعۀ دیگر باز بدینجا آمد، و چنین مینماید که بعد از آن نامۀ غلاطیان رانوشت. در سفر نخستین اهالی آنجا دعوت او را پذیرفتند ولی چهار یا پنج سال بعد معلمان یهودی مژدۀ حقیقی را به واسطۀ ارتباط با رسوم یهود منحرف و مغشوش ساختند و پولس از حال ایشان اطلاع تامی پیدا کرد. (از قاموس کتاب مقدس ص 636). رجوع به گالاثی و غلاتیا شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دو صفحۀ گردن. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد) ، طوق سیاه هر دو صفحۀ گردن کبوتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 44000گزی شمال باختری قاین و 8000گزی شمال شوسۀ عمومی گناباد به قاین. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 554 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لاوی و منسوب بدان، یعنی اشخاصی که از اولاد لاوی سومین پسر یعقوب اند، گاهی این لفظ به معنی کاهنان نیز استعمال شده است، (ایران باستان ج 2 حاشیۀ ص 1160)، در قاموس کتاب مقدس آمده: گاهی اوقات کلمه لاوی و لاویان برای جمیع اولاد لاوی استعمال شده است (خروج 6:25 لا 25:32 عد 35:2 یوشع 21:3 و 41) و گاهی از اوقات اختصاص به نسل لاوی دارد به جز خانواده های هارون و کهنه (اول پادشاهان 8:4 عزرا 2:2:70 یوحنّا 1:19) و گاهی از اوقات همچو صفتی از برای کهنه استعمال میشود یعنی که از سبط لاوی متسلسل است (تثنیه 17:18 یوشع3:3) اما معنی ثانوی که قصد از سبط لاوی باشد غیر ازسلسلۀ کهنه بیشتر در کتاب مقدس وارد است، و در سفرپیدایش به هیچوجه اشاره به تقدیس و تعیین لاویان نیست مگر در وقتی که در فقرۀ گوساله با موسی از برای خداوند غیرت کشیدند، از آن پس از برای خدمت مقدس معین گشتند (تثنیه 10:8 و 9 و 33:8 و 11) و در وقت تعیین ایشان عدد مردان 22000 و عدد اول زادگان جمیع اسباط22273 نفر بودند و قوم فدیه آنهائی را که افزون بودند هریک را پنج شاقل دادند (سفر اعداد 3:45 - 51) و این مبلغ مطابق همان مقداری بود که از برای فدیۀ اول زادگان انسان و حیوانات نجس و چیزهای مهیب لازم بود (لاویان 27:6، سفر اعداد 18:16) و قوم لاوی واسطۀ قوم و کاهنان بودند و ایشان را جایز نبود که قربانی گذرانند و بخور سوزانند و نیز جایز نبود که اشیاء مقدسه را بدون پرده و پوشش ملاحظه کنند (سفر اعداد 4:5) لکن ایشان از سایرین به تابوت سکینه نزدیکتر بودند چنانکه چادر جماعت را هنگام کوچ کردن ایشان بر میداشتند و در وقت فرود آمدن و منزل کردن برپا مینمودند، و از برای وظیفۀ خدمت خود بعد از شست و شو و تراشیدن بدن حاضر میشدند، خلاصه واجبات بنی لاوی در نهایت دقت معین بود و به سه بهره منقسم بودند: قهاتیان و جرشونیان و مراریان، بهرۀ اول بردارندگان ظروف مقدسه، بهرۀ دوم بردارندگان اقسام خیمه و بهرۀ سوم بردارندگان لوحها و ستونها بودند، و شهرهائیکه به لاویان اختصاص داشت چهل و هشت شهر با اطراف آنها بمسافت هزار ذرع از همه طرف مختص آنها بود یعنی سیزده شهر از برای کاهنان و شش شهر از برای بست بتوسط قرعه تعیین یافت در میان اسباط، و لاویان را غیر از این شهرها و اطراف آنها عشر تمام محصولات از حیوانات و نباتات نیز بود واز این عشر ایشان بکاهنان میدادند (سفر اعداد 18:20 - 32) و در هر سه سال یک دفعه عشر ثانوی نیز میگرفتند و نیز در هنگام خدمت بعضی وظایف دیگر علاوه بر آنهائی که ذکر شد داشتند، و در ایام داود عدد کهنه به 38000 رسید که 24000 آنها از برای خدمات معینه مقرر گشتند و 6000 نفر از برای تعلیم شریعت و اجرای احکام معین شدند و 4000 از برای وظیفۀ دربانی و 400 نفر از برای خواندن و نواختن آلات طرب بودند این ها را فرقه فرقه نموده هر فرقه بنوبت خود از شهرهای خودشان برای خدمت مقدس حاضر میشدند (اول تواریخ ایام 23: و 24:20 - 31 و 25:26) و در وقتی که سبط اسرائیل از یهوداجدا گشتند سبط لاویان با یهودا همدست گردیدند (دوم تواریخ ایام 11:13 - 15) و ایشان را در تدبیر آن مملکت مخصوصاً در ایام یهوشافاط (دوم تواریخ ایام 19:8 - 11 و 20:14 - 28 و یوحنا اشعیا 2 تو 23:1 - 8 و حزقیا دوم تواریخ 29:3 - 36 و 30:21 و 22 و 31:2 - 4 و یوشیا دوم تواریخ 34:12 و 35:3 - 18) و غیره ید طولائی بود لکن بعد از اسیری معدودی از ایشان مراجعت کردند (عزرا 2:36 - 42 و 3:10 و 6:18) اما آنانی که به اورشلیم مراجعت کردند بر سر منصب قدیم خود رفتند و دردهاتی که نزدیک اورشلیم بود مأوی گزیدند و قوم کمافی السابق عشر معینه را بدیشان می دادند (نحمیا 10:37 - 39 و 12:29) ولی در عهد جدید آنها را همچو اشخاصی که در رسوم و قواعد ظاهری شرعیه ماهر می بودند و باطن آن را ترک می کردند به حساب می آورد (لوقا 10:32)
لغت نامه دهخدا
سفر لاویان کتاب سوم از پنج سفر است، درقاموس کتاب مقدس آمده: از آنرو به این اسم نامیده شده که مخصوصاً مشتمل بر ذکر قوانین و آئین لیویان و کاهنان و هدایا و قربانیهای ایشان است و عبرانیان آن را شریعت کاهنان خوانند، در قسم اول قربانیهای خونی و نیز قربانیهای سوختنی و غیر خونی و هدایای آردی وقربانیهای رفع گناهی و قربانیهای سلامتی و جاهلی و خطائی و گناهانی که برای آنها باید قربانی گذرانیده شود و دستورالعمل و طرز گذرانیدن آنها مفصلا در جای خود مذکورند و تمامی این تفاصیل نه تنها اهمیت عبادت الهی را بیان میسازد بلکه از همه تضعیفها و تبدیلات انسانی که شخص را به بت پرستی میکشاند نیز مانع است تمامی این نظم و اسلوب ظل خوبیهای زمان آینده بود و نشانۀ بره که بروح ازلی خویشتن را بی عیب بحضور خدا گذرانیده و نامۀ عبرانیان برای این مطلب بهترین تفسیرهاست، بعد از آن تفصیل تقدیس کردن هارون و فرزندانش بمثابۀ کاهنان و متعاقب آن حکایت دانش آمیز ناداب و ابیهو مذکور است پس از آن قواعد و قوانین تطهیر شخصی و رسمی که یادگار و تذکرۀ دائمی از آلایش گناه و تقدس خداست عطا شد بعد حکایت روز کبیر کفاره، در این روز بنی اسرائیل از وساوس و بت پرستی و ناپاکی و سایراعمال کنعانیان انتباه یافته قوانین حفظ اخلاق و صیانت تندرستی و قواعد ملتی بایشان داده شد و مأمور گشتند که عیدهای مخصوصۀ خود را و شرایع و قوانین مخصوصۀ روز سبت و سال پنجاهم را که یوبیل خوانند نگاهدارند و نذورات و عشرها را نیز مرعی دارند، تنبیهات و مواعدی که در باقی این کتاب مذکور است نظر و توجه ایشان را به سوی آینده می آورد و مقصود از اتحاد تمامی قوم در خدمت خدای حافظ عهد ظلی است که اصل آن مسیح وملکوت اوست، عموماً معتقدند که این کتاب می باید از تصنیفات موسی بوده باشد اگر چه محتمل است که هارون وی را امداد کرده، این کتاب محتوی تاریخ ماه اول سال دوم است بعد از خروجشان ازمصر، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دو پهلو، دو کنارۀ کوهان شتر که به قسمت پیشین آن پیوسته است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دهی است از دهستان جرکلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 52هزارگزی شمال مانه سر راه شوسۀ بجنورد به حصارچه قرار داد، کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 705 تن شیعه اند و به زبان کردی، فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت، مالداری، قالیچه و گلیم بافی است. راه اتومبیل رو دارد. و دارای دبستان و کلانتری مرز و پاسگاه ژاندارمری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
رجوع به ژلاتین شود
لغت نامه دهخدا
نام قومی است از یغما با تغزغزیان اندرآمیخته. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
در حال آلودن
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ)
زرّ سپید. اسپیدزر. طلای سفید
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
جماعتی از زنادقه در بغداد بوده اند که خود را حلاجی گفته اند. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 135). گروهی از متصوفه منسوب به حسین بن منصور حلاج. و هجویری حلاجیان را یکی از دو گروه مردود متصوفه شمارد و گوید آنان بترک شریعت گفته اند و الحاد گرفته و اباحتیان و فارسیان بدیشان تعلق دارند. رجوع به کشف المحجوب هجویری شود
لغت نامه دهخدا
(غَسْ سا)
ملوک غسان. دولت غسانی در شمال غربی عربستان، در ناحیه ای به نام حوران و بلقاء در مجاورت مستملکات دولت روم قرار داشت. و با آن دولت همان وضع را داشت که دولت لخمی با ایران، یعنی نگهبان مرز روم در مقابل اعراب بادیه، و ذخیرۀ لشکری برای جنگهای آن دولت باایران بود. پادشاهان غسانی از طرف دولت روم عنوان فیلارک و لقب پاتریکیوس (بطریق) داشتند. مواجب سالانه از آن دولت میگرفتند. پایتخت غسانیان شهر بصره بود که راه عربستان به شام از آنجا میگذشت. غسانیان بنا به گفتۀ مورخان عرب از مهاجران جنوبی بوده اند که پس از کوچیدن از جنوب مدتی درتهامه بر کنار چشمه یا چاه آبی به نام غسان اقامت کرده بودند. و این نسبت رااز نام آن آب یافته اند. عربهای ساکن یثرب (مدینه) ، که در عهد اسلام به نام انصار معروف شده اند خود را شعبه ای از غسانیان میدانستند. (رجوع به غسان شود). غسانیان در سدۀ پنجم میلادی از تهامه به ناحیۀ حوران نامبرده کوچ کردند. امارت حوران در آن هنگام به دست طایفه ای از عرب به نام ضجاعمه بود که حکام انتصابی دولت روم و به اصطلاح رومی فیلارک آن ناحیه بودند. در اوایل سدۀ ششم ضجاعمه برافتادند، و دولت روم امارت ناحیه را به مردی از غسانیان به نام حارث بن جبله (529 میلادی) داد، و این منصب در خاندان او میراث شد. این خاندان را عربها به نام جد این حارث، آل جفنه مینامیدند. بزرگترین پادشاه غسانیان همین حارث ابن جبله بوده است که مدتی نسبتاً دراز پادشاهی کرد، و با سردار معروف رومی بلیزر در لشکرکشیهای او به ایران همراه بود، و چند بار با پادشاه حیره جنگهای سخت کرد، و بدین جهت در قبایل عرب نام وی معروف به ود، و شاعران از او و حوادث او در اشعار خود یاد کرده اند، از جمله در معلقۀ حارث بن حلزه که در سبعۀ معلقه موجود است از وی یاد شده است. پس از حارث پسرش منذر سیزده سال پادشاهی کرد. آنگاه رومیان بدو بدگمان شدند و او را گرفته به جزیره سیسیل تبعید کردند، و در آنجا بود تا مرد. احتمال میرود که رنجش رومیان از امر غسانی بر سر مسألۀ مذهب بوده است، چه غسانیان پیرو مذهب یعقوبی بودند که دولت روم با آن مخالف بود. پس از منذر چهار پسر او به ریاست ارشد آنان نعمان (با نعمان بن منذر لخمی اشتباه نشود) بر ضد رومیان قیام کردند و مرکز خودرا از شهر به بادیه انتقال دادند، و از آنجا بنای تاخت و تاز به مستملکات رومی گذاشتند، ولیکن رومیان نعمان را به فریب دستگیر کرده به قسطنطنیه بردند، و او را در آنجا به حبس نظر نگاه داشتند، از این رو در نوشته های رومیان ذکری از غسانیان دیده نمیشود، ولی قصایدی از بعض شاعران عرب هست که تاریخ انشای آنها پس از سقوط نعمان است و در آن قصاید نام امرائی از غسانیان است. این هم معلوم است که خسرو پرویز در سال 413م. سوریه و فلسطین را فتح کرد، و تا 629 آنجا را دردست داشت بنابر این اگر واقعاً پس از نعمان هنوز دولت غسانی وجود داشته است در این لشکرکشی ایران، بایداز میان رفته باشد. پس از سال 629 که رومیان دوباره سوریه و فلسطین را از ایران پس گرفتند معلوم نیست که آیا دولت غسانی را از نو برقرار کردند یا نه ؟ در اخبار فتوح اسلامی از یک امیر غسانی به نام جبله بن الایهم سخن رفته است که در لشکر روم بود و با مسلمانان جنگید و مسلمان شد و باز به مسیحیت برگشت، و نیز از جنگ خالد ولید با امیر غسانئی به نام حارث الایهم خبری هست، ولی هیچیک از این دو تن شناخته نشده اند. احتمال آن است که دولت غسانی پس از نعمان سابق الذکر از میان رفته، و امرای کوچکی در گوشه و کنار از آن طایفه حکومت میکرده اند. بنا به قول ابن العبری غسانیان پس از زوال دولت خودشان دسته دسته شدند و به اطراف رفتند، و عده ای از آنان در دههای موصل و عراق تا زمان ابن العبری (سدۀ هفتم هجری قمری) بوده اند که بر مذهب یعقوبی ثابت مانده بودند. (از تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 2 صص 39- 40). در قاموس الاعلام ترکی نامهای پادشاهان غسانی بدین ترتیب آمده است: جفنه، عمرو، ثعلبه، حارث، جبله، حارث، منذر، نعمان، جبله، ایهم، منذر، جفنه، نعمان، نعمان، جبله، نعمان، حارث، نعمان، منذر، عمرو، حجر، حارث، جبله، حارث، نعمان، ایهم، منذر، جبله. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار، صص 173-178 و عیون الاخبار ج 1 ص 198 و ج 1 ص 4 ص 71 و جهانگشای جوینی ج 1 ص 163 و ج 2 ص 139 و حبیب السیر چ خیام جزء دوم از جلد اول ص 261 و ایران در زمان ساسانیان ص 395 شود
لغت نامه دهخدا
(غَفْ فا)
حمدالله مستوفی آرد: غفاریان در اول مردمی صالح و متدین بوده اند. از ایشان امام سعید استاد الائمه نجم الدین عبدالغفار صاحب الحاوی رحمهالله علیه در علم فقه مذهب امام شافعی مطلبی (رض) بأقصی الغایه والامکان کوشید، و آن قوم بدو منسوب گشتند و از او مفتخر گشتند. وفات او در ثامن محرم سنۀ خمس و ستین و ستمائه (665) ، و اکنون فرزندان او ائمۀ قزوین اند. (تاریخ گزیده چ لندن ص 847)
لغت نامه دهخدا
گالاسی، ناحیتی در آسیای صغیر که توسط گل ها اشغال شد (278 قبل از میلاد) و در 25 قبل از میلاد مطیع رومیان گردید: والنبات الذی ینبت بقیادوقا (قبادوقیا) و بالبلاد التی یقال لها عالاطیا (غالاطیا) التی به آسیا ... (ابن البیطار: حرمل) تکون (زبد البحیره) بالبلاد التی یقال لها عالاطیا (غالاطیا) و هی بلاد الافرنج (ابن البیطار: زبدالبحیره) و رجوع به ابن البیطار ذیل اسطوخودوس و به ترجمه لکلرک (همین مورد) شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان علا، بخش مرکزی شهرستان سمنان. آب آن از قنات است. مزارع تقی آباد، خرم آباد، چشمه نظر، حاجی آباد، قاضی آباد، مسعودآباد، کلاته کبابی، بداق آباد جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی غلتان همگی واژگان هم خانواده با غلت پارسی که به نادرست با (ط) تازی نوشته می شوند مانند غلطاندن باید با ت نوشته شوند چیزی که می غلتد غلتنده، در حال غلتیدن، هر چیز گرد و مدور یا مروارید غلتان. مروارید کاملا گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلایان
تصویر آلایان
در حال آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاطین
تصویر سلاطین
جمع سلطان، چیرگان شاهان جمع سلطان پادشاهان، جمع سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطیدن
تصویر غلطیدن
به پهلو گردیدن، غلتیدن، غلت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غلتبان پارسی به آرش: بام غلتان، (دیوث) در تازی سنگی بشکل استوانه قریب نیم گز که آن را بر سطح بام غلتانند غلتک، بی حمیت دیوث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاطین
تصویر سلاطین
پادشاهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلطیدن
تصویر غلطیدن
غلتیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
امرا، سلطان ها، پادشاهان، ملوک، شاهان
متضاد: رعایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از طوایفی که فرمانروایی مختصر و کوچکی را در بخشهایی از کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی