جدول جو
جدول جو

معنی غلات - جستجوی لغت در جدول جو

غلات
کسانی که در عقاید مذهبی غلو کرده و از حد درگذشته باشند، فرقه ای از شیعه که به علی بن ابی طالب نسبت الوهیت می دهند
تصویری از غلات
تصویر غلات
فرهنگ فارسی عمید
غلات
غله ها، دانۀ حاصل از زراعت گیاهان تیرۀ گندمیان، آذوقه ها، جمع واژۀ غله
غلات اربعه: در فقه گندم، جو، خرما و کشمش که زکات به آن ها تعلق می گیرد
تصویری از غلات
تصویر غلات
فرهنگ فارسی عمید
غلات
(غُ)
جمع واژۀ غالی، از حد درگذشتگان، کسانی که در عقاید مذهبی غلو کرده و از حد درگذشته باشند. رجوع به غلاه شود
لغت نامه دهخدا
غلات
(غَلْ لا)
جمع واژۀ غلّه، به معنی درآمد هرچیزی از حبوب و نقود و جز آن، و آمد کرایۀ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین. (منتهی الارب). رجوع به غله شود: راهها بسته شد و مادۀ غلات و اقوات منقطع گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 385) ، در گیاه شناسی تألیف حسین گل گلاب (ص 292) آمده است: غلات یا تیره گندمیان از بزرگترین تیره های نباتات تک لپه ای است و شمارۀ جنسهای آن متجاوز از 3500 است. غلات مختلف مانند گندم و جو و برنج و تمام رستنیهایی که معمولا\’ آنها را علف میگویند و در چمنزارها به حالت طبیعی میرویند از این تیره محسوب میشوند، و در تمام مناطق سطح زمین میتوان آنها را یافت. گندم یکی از نمونه های کامل این تیره و دارای علائم ذیل است: ساقۀ آن میان تهی و بندبند است و آن را سوفار میگویند، و درهر بند آن برگی است که به غلافی مانند لوله متصل شده است و این غلاف تمام فاصله مابین دو بند را میپوشاند و از طرف مقابل برگ شکافی دارد. ریشه های آنها نازک و افشان است و اگر ساقه ای از آنها مجاور زمین قرار گیرد از آن نیز چندین دسته ریشه افشان خارج شده در خاک فرومیریزد. گلهای گندم بر شاخه هایی که هریک سه یا چهار گل دارد قرار گرفته اند، و آنها را سنبلک نامند، و سنبلکها یک سنبلۀ بزرگتر میسازند که آن را سنبلۀ مرکب خوانند. هر سنبلک گندم دارای یک ساقک مرکزی است که بر روی آن سه یا چهار گل است. در پای هر ساقه از راست و چپ دو فلس است که آن را زبان گویند، و این دو زبان در انتهای خود دندانه هایی دارند. در پای هر دم گل نیز فلسی کوچکتر است که زبانک نامیده میشود، و در بغل هرگل نیز فلسی کوچکتر از آن است که زبانچه خوانده میشود. این فلسها به جای پوشش گل گندم هستند. در بالای هر دم گل قسمتهای زایای آن که عبارتند ازسه پرچم و یک تخمدان قرار گرفته است، و در بالای آن یک خامۀ دو شاخۀ شانه مانند است. همینکه آمیزش انجام گیرد زبان و زبانک زرد و پرچمها که بساک آنها سنگین است پژمرده میشوند، و تخمدان مبدل به گندمه ای میگردد که آلبومن نشاسته ای دارد و دیوارۀ تخمدان به تخمک آن چسبیده است. چون دانۀ گندم خرد شود آلبومن نشاسته ای آن آرد و پوستۀ برون بر آن، سبوس را تشکیل میدهند. از آنچه گفته شد چنین استنباط میشود که گندمیان گلهای بسیار ساده ای دارند که زبان و زبانک آن را فرامیگیرند، و زبانچه ای نزدیک دانۀ آن است. تشخیص انواع گندمیان از روی وضع زبان و زبانک و زبانچه است. انواع این تیره ها را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
اول: غلات که آنها را آرد میکنند و بعضی از آنها را مانند برنج آردنکرده به مصرف میرسانند. دوم گندمیان علوفه ای که به مصرف غذای چارپایان میرسد. اول دستۀ غلات، انواع آن ازاین قرار است:
1- گندم، که مهمترین غلۀ منطقۀمعتدله است. و غذای عمده انسان را تشکیل میدهد و شرح ساختمان آن در بالا ذکر شد، و مرغ که ساقه های خزنده دارد، و دانۀ آن کوچک، و یکی از آفات زمینهای زراعتی است زیرا که ساقه های خزندۀ آن در زمینهای زراعتی به سرعت پراکنده میشود و ریشه میدواند، و اندک رطوبتی برای بقای آن کافی است. این گیاه را ’زه’ نیز مینامند و هرجا که آبی از زمین تراوش کند زهابی تشکیل میشود و زمین را زه زده میگویند. 2- جو، که سنبلۀ آن ساده و شاخه های انتهای زبانک آنها دراز است. دانه های آن به زبانچه چسبیده است و در موقع روییدن در آنها دیاستازی به نام مالتاز پدید می آید که نشاسته را مبدل به مالتوز میکند. اگر در این موقع دانه ها را خشکانیده آرد کنند جسمی به نام مالت ساخته میشود که آردی شیرین و زودهضم است، در آبجوسازی مالت را مبدل به آلکل میکنند. 3- دیوک، بسیار شبیه به گندم است ولی دانه های باریک و درازی دارد. 4- دوسر، که سنبله های آن به هم فشرده نیست و در نقاط مرطوب و سردسیر میروید. 5- برنج، که گلهای آن دارای 6 پرچم است و در زمینهای باتلاقی و گرم کاشته میشود. جنسهای مختلف دارد وغدای نیمی از نوع بشر است. دانه های سفیدرنگ آن را زبانچه کاملاً فراگرفته و آن را شلتوک میگویند. 6- ذرت، که گلهای نر و مادۀ آن جداگانه است. گلهای ماده در بالای ساقه تشکیل سنبله های بسیار میدهند، و گلهای ماده در بغل برگها سنبله های بزرگ با یک ستون مرکزی ضخیم میسازند، و چون دانه های آن برسد پوسته های متعدد سبز روی آن را فراگرفته و کلاله های گلهای ماده از بالای آن پوسته ها بیرون است. این نوع سنبله را بلال مینامند. 7- ارزن، که دانه های آن تقریباً کروی و براق است و در زمینهای کم قوت کاشته میشود.
دوم: گندمیان علوفه ای، انواع آنها بسیار زیاد و مهمترین آنها چمن است که جنسهای زیاد دارد.
سوم: گندمیان صنعتی، مهمترین انواع این دسته عبارتند از:
1- نیشکر، که ساقه های آن به سه متر میرسد و در مغز ساقه های آن قند بسیار است. این گیاه را در نقاط گرم ومرطوب به عمل آورده برای ساختن قند به کار میبرند. 2- خیزران، که دارای ساقه های نازک و بلند و محکم است. 3- آلفا، که رشته های بافتنی آن زیاد است و برای کاغذسازی و طناب به کار میرود. 4- ذرت خوشه ای، که جنسهای گوناگون دارد، مانندذرت قند و ذرت دانه ای. 5- گور گیاه، یا کاه مکی که خوشه های معطر دارد
لغت نامه دهخدا
غلات
جمع غالی، گزافندگان، جمع غله، چاش ها جورتاکان شاماخ جمع غله درآمدها از حبوب و نقود و جز آن، دسته ای از گیاهان تیره گندمیان که دانه های برخی از آنها را آرد کنند و بمصرف رسانند مانند گندم و برخی را آرد نکرده مصرف کنند مانند برنج ذرت و برخی هم بیشتر به مصرف خوراک دام ها و طیور می رسد مانند جو و چاودار و ارزن، دانه گیاهان دسته غلات بالاخص به نام غلات خوانده می شود مانند گندم و ارزن و ذرت و جو و برنج و چاودار و جو و ترشک و غیره، جمع غالی، از حد در گذشتگان، کسانی که در عقاید مذهبی غلو کنند و از حد در گذرند: علی اللهیه از غلاتند. ما حصل زمین، مانند جو، گندم، برنج و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
غلات
((غُ))
جمع غالی، از حد درگذشتگان، کسانی که در عقاید مذهبی غلو کنند و از حد درگذرند، «علی اللهیه از غلاتند.»
تصویری از غلات
تصویر غلات
فرهنگ فارسی معین
غلات
((غَ لّ))
جمع غله، دسته ای از گیاهان تیره گندمیان که دانه های برخی از آن ها را آرد کنند
تصویری از غلات
تصویر غلات
فرهنگ فارسی معین
غلات
جو و گندم
تصویری از غلات
تصویر غلات
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلات
تصویر صلات
(پسرانه)
دعای بنده به سوی خداوند، نماز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غلام
تصویر غلام
(پسرانه)
ارادتمند، فرمانبردار، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانندغلامحسین، غلامرضا، غلامعلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غلام
تصویر غلام
برده، خواه جوان باشد، خواه پیر، بنده، اجیر، مطیع، ارادت مند،
پسر، پسر خردسال، پسری که موی پشت لبش سبزشده باشد
غلام پست: کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، مامور پست، چاپار، پیک
غلام حلقه به گوش: بنده ای که حلقه در گوش او کرده باشند، بندۀ حلقه به گوش. در قدیم که برده فروشی رسم بود اغلب حلقه ای در لالۀ گوش آن ها می کردند، برای مثال (فدای جان تو گر جان من طمع داری / غلام حلقه به گوش آن کند که فرمایند (سعدی۲ - ۴۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلات
تصویر فلات
هر یک از قسمت های مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پست تری محدود است
تار، برای مثال تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱ - ۷۰)
فلات قاره: در علم زمین شناسی قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی می باشد و محل ته نشت هایی است که اصل آن ها از خشکی بوده و با رودخانه ها به دریا ریخته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزات
تصویر غزات
غازی ها، مجاهدان، جنگجویان، کسانی که در راه خدا با دشمنان دین می جنگند، جمع واژۀ غازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولات
تصویر ولات
والی ها، استاندارها، فرمانرواها، حاکم ها، صاحبان امر و اختیار، جمع واژۀ والی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلاظ
تصویر غلاظ
غلیظ ها، شدیدها، پررنگها، فشرده ها، جمع واژۀ غلیظ
غلاظ شداد: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن سوگندهای غلاظ شداد. برگرفته از قرآن کریم (تحریم - ۶)
غلاظ و شداد: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، غلاظ شداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلات
تصویر زلات
زلت ها، خطاها، لغزش ها، گناه ها، جمع واژۀ زلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوات
تصویر غوات
غاوی ها، گمراهان و نومیدها، جمع واژۀ غاوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدات
تصویر غدات
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلات
تصویر آلات
آلت، ابزارها، افزارها، جمع واژۀ آله
پسوند متصل به واژه به معنای نشان دهندۀ انواع جنس مثلاً آهن آلات، بلورآلات، شیشه آلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزات
تصویر غزات
جنگ کردن با کافران در راه خدا، غزا، برای مثال به یک غزات قریب هزار پیل آورد / وزآن گرفته به یک حمله سیصد و پنجاه (فرخی - ۳۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلات
تصویر صلات
صله ها، جوایز،، جمع واژۀ صله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغات
تصویر لغات
لغت ها، واژه ها، کلمه ها، زبانها و کلامهای هر قوم که به آن تکلم کنند، جمع واژۀ لغت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَلْ لا)
جمع واژۀ مغل ّ. (اقرب الموارد). به معنی مستغلات است. (از المنجد). و رجوع به مغل و مستغلات شود
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
جمع واژۀ بغله. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به بغله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلات
تصویر دلات
شتابان شتابنده زن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلات
تصویر بغلات
جمع بغله، دو رگه ها بد نژادان ترکی بسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آله، ابزارها آلات تغذیه: گوارنده ها آلات تناسلی: زهار آلات تنفسی: دمگرها، جمع آلت. افزارها ابزارها ادوات اسباب. یا آلات تغذیه. مجموع عضوهایی که در کار تغذیه بکاراست. یاآلات تناسل. عضوهایی در حیوان از نر و ماده که سبب تولید مثل و نتاج است. یا آلات تنفس. اندامها از حنجره و ریه غیره که در حیوان وسیله تنفس است. یاآلات حیات. آنچه از اعضا و غیر آن که برای ادامه زندگانی لازم است یاآلات جارحه. افزارهای طبیعی و غیر آن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و غیره که برای جراحت وارد آوردن بکار رود. یاآلات دفاع. آنچه از اعضای طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند. یاآلات ذو الاوتار. الاوتار. یاآلات النفخ. یاآلات رصدی (رصدیه)، ابزارهای علم هیاء ت که بکار رصد کواکب رود. یاآلات شکم. آنچه در اندرون شکم باشد حشو. یا آلات صوت. عضوهای بدن حیوان که آواز از آنها خیزد چون: شش گلو کام زبان لب و غیره. یا آلات لهو. ابزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن. یا آلات موسیقی. وسایل و اسبابی که از تحریک آنها نغمات تولید شود و آن آلات در موسیقی ایرانی بر سه قسم و بقولی بر چهار قسم است: حلوق انسانی، آلات ذوات النفخ، آلات ذوات الاوتار، کاسات طاسات و الواح. در موسیقی امروزی حلوق انسانی (موسیقی صوتی) را در مقابل (موسیقی اسبابی) قرار دهند و آنرا جزو (آلات موسیقی) بحساب نمیاورند، گاه بجای علامت جمع برای نشان دادن انواع یک جنس بکار رود: آهن آلات بلور آلات ترشی آلات شیشه آلات. ج آلت، ابزارها، ادوات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صله، نودارانی ها پا رنج ها نماز. توضیح یکی از فروع دین اسلام که اعظم عبادات محسوب می شد و آن را عمود دین گفته اند، دعای بنده به سوی خداوند، رحمت و بخشایش حق تعالی، جمع صلوات، جمع صله عطاها جوایز. جوایز و عطایا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زله، پالغزها میهمانی ها جمع زلت. لغزشها خطایا، ولیمه ها مهمانیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلظت
تصویر غلظت
پرمایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلات
تصویر کلات
قلعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلات
تصویر آلات
ابزارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلام
تصویر غلام
برده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلاف
تصویر غلاف
روکش
فرهنگ واژه فارسی سره
رشته های سفید متصل به تخم خربزه
فرهنگ گویش مازندرانی