جدول جو
جدول جو

معنی غفلقه - جستجوی لغت در جدول جو

غفلقه
(غَ لَ قَ)
طوفان. مجازاً بدبختی که کسی با آن تهدید میشود. نکبتهایی که ناگهان میرسند. (از دزی ج 2 ص 219)
لغت نامه دهخدا
غفلقه
(غَ فَلْ لَ قَ)
زن بدزبان بدکردار، وبالمهمله افصح. (منتهی الارب). عفلقه به عین مهمله فصیح تر است. (از اقرب الموارد). رجوع به عفلقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَفَلْ لَ قَ)
نوعی از بازی که از پس کسی دست بر سرین آن زده وی را بر زمین زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : مساتاه، با همدیگر به بازی شفلقه بازی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ)
یکبار خفتن، یقال:غفقنا غفقه من اللیل، ای نمنا نومهً. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم مرت از غفق است. رجوع به غفق شود
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ)
یا غلقه همان غلقی ̍ است. رجوع به غلقی شود، فضای محصور. باغ محصور بوسیلۀ دیوار. ج، غلق. (دزی ج 2 ص 224). غلق. (دزی ج 2 ص 224)
لغت نامه دهخدا
(غِ قَ)
یا غلقه. همان غلقی ̍ است. رجوع به غلقی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ قَ)
در اصطلاح غواصان خلیج فارس، چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ لَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از المنجد) ، هر چیز عجیب و غریب بدفال مشؤوم. (ناظم الاطباء). امر عجیب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَلْ لَ قَ)
عفلق است در تمام معانی. (از منتهی الارب). رجوع به عفلق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ کَ)
به معنی غصلجه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غصلجه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درویش شدن. تنگ دست گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، غلفقه کلام، سخن بد گفتن. لام در این حروف زاید است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نگون بختی. شکست. شورش و انقلاب. (از دزی ج 2 ص 219)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
پارۀ چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یک نیمۀ کاسه، سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
داغ که زیر گوش شتر نمایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لپه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سوتکی فرناسی فرناس سویس سویست فرغول (تا خیر بود در کار ها) به هر کار بیداد و بشکول باش به دل دشمن خواب و فرغول باش فرویشی پرویشی (و هم فی غفله و ایشان در فرویشی اند) ناگهان نابیوسان نانیوشان ناگهان بی خبر: مشغول صحبت بودند که جمشید غفله وارد شد، توضیح نوشتن این کلمه به صورت غفلتا صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفقه
تصویر غفقه
یکبار خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلقه
تصویر غلقه
پا زهر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
نیمه جدا، لپه از گیاهان این واژه در برخی فرهنگ های فارسی فلقه آمده نصف شی شکافته نیمه چیزی که از هم شکافته باشند. نصف شی شکافته، پاره چیزی قطعه، جمع فلق
فرهنگ لغت هوشیار
شنسن گشای کارد شسن گشای (شسن صدف) چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف مونث مفلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفقه
تصویر غلفقه
تنگدست گردیدن، سخن بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلقه
تصویر فلقه
((فَ قَ یا ق))
نیمه چیزی که از هم شکافته باشند
فرهنگ فارسی معین