جدول جو
جدول جو

معنی غفشاء - جستجوی لغت در جدول جو

غفشاء
(غَ)
مؤنث اغفش. زنی که گوشۀ چشم وی خم داشته باشد. ج، غفش. (ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر دیده نشد. رجوع به حاشیۀ ذیل غفش و تاج العروس و اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ)
تأنیث احفش، ناقه حفشاء، ماده شتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخفش و آن زنی است که دارای خفش باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خفش
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فاش و آشکار کردن. و با لفظ کردن و شدن و دادن مستعمل است. (آنندراج). ظاهر و آشکار کردن. (از بهارعجم). بمعنی پراکنده گردانیدن و فاش کردن خبر و جز آن باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نعت مؤنث از غطش. (منتهی الارب). مؤنث اغطش به معنی زنی که چشم وی ضعیف باشد و اکثر اوقات اشک از آن جاری گردد. (از اقرب الموارد) ، فلات غطشاء، دشت بیراه در وی. (منتهی الارب) (آنندراج). فلاتی که از راههای آن ناپیدا باشد و بدان راه نیابند، لیله غطشاء، شب تاریک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارفش، یعنی کلان گوش. ج، رفش. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
پوشش. (دهار). پوشش دل و پوشش زین و شمشیر و جز آن. (منتهی الارب) : غشاءالقلب و السرج والسیف و غیره، مایغشاه. ج، اغشیه. (اقرب الموارد). پوشش دل. (مهذب الاسماء) پوشش و پرده و غلاف. (غیاث اللغات) (آنندراج). هرآنچه چیزی را بپوشاند. (ناظم الاطباء). حجاب. غشاوه، پوست تنک و باریک که به هندی جهلی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، چیزی است از عصب و رباط بافته بر سان حریر و بر روی عضو و برروی اندامهای دیگر چون دل و جگر و سپرز و حجاب (؟) و زندرون شکم بر همه پهلوها بر سان آستری اندرکشیده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قسمتی از اعضاء تن که سخت تنک و نازک است و چون شیشه و آب حاجب ماوراء نیست و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند غشاء مخاطی بینی، غشاء فانی رحم، غشاء زلالی، غشاء رطوبت مفصلی، غشاء مخی عظام. رجوع به پرده و حجاب و صفاق شود.
- غشاء بیاضی، پردۀ نازک لطیفی است که درون سطوح مفصلی متحرک و سطح داخلی رباطات راپوشانیده است. این پرده شبیه پرده های مصلیه میباشد و تفاوت در ماده ای است که از آنها ترشح میکند. از غشاء بیاضی مادۀ لزجی شبیه به سفیدۀ تخم مرغ میتراود و از این روست که آن را رطوبت بیاضی و آن پرده را پردۀ بیاضی نامیده اند. رجوع به جواهر التشریح تألیف میرزاعلی ص 168 شود.
- غشاء سلولزی، یا غشاء سلول یا غشاء گلوسیدی. یکی از سه قسمت اساسی سلول (غشاء، پرتوپلاسم و هسته) است و آن پوستۀ نازک و شفافی است که پرتوپلاسم سلول را احاطه نموده و قسمت اعظم آن از سلولز تشکیل یافته است و از اینجهت نزد بعضی از دانشمندان به غشاء سلولزی معروف شده است. رجوع به سلول و گیاه شناسی ثابتی ص 37 به بعد شود.
- غشاء صلب، یکی ازدو غشاء دماغ که در زیر استخوان کاسۀ سر است. مقابل غشاء لین. رجوع به غشاء لین شود.
- غشاء لین، یکی از دو غشاء دماغ است. غشائی که بر دماغ پوشیده آن را غشاء لین گویند و غشائی که در زیر استخوان کاسۀ سر است آن را غشاء صلب نامند. (ازذخیرۀ خوارزمشاهی).
- غشاء مخاطی، یا پردۀ مخاطی. همان مخاط بینی است و آن طبقۀ نازکی است که تمام پستی و بلندیهای جدار و حفرات بینی را میپوشاند و آن را پیتوئیتر گویند، در قسمت تحتانی این مخاط به واسطۀ عروق زیاد قرمزرنگ است و فقط برای گرم کردن هوائی است که از این راه گذشته به حلق و ریتین میرود. قسمت عمقی یا قسمت فوقانی و سقف بینی زردرنگ است و آن را ناحیۀ شامه ای گویند. انتهای سلولهای عصبی شامه در این منطقه گسترده شده و بوی اشیاء در این ناحیه درک میشود. رجوع به مخاط و کالبدشناسی دکتر نیک نفس ص 251 شود.
- غشاء هسته، غشاء نازک بیاض البیضی و البومینوئیدی است که اطراف هستۀ سلول را احاطه کرده است. رجوع به سلول و گیاه شناسی ثابتی ص 86 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بسیاری شتران و تناسل آن. (منتهی الارب). تناسل المال و کثرته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
آب آورد. (منتهی الارب). غثاء. (تاج العروس) (قطر المحیط) ، کاه گندم. (منتهی الارب). حطام البر. (اقرب الموارد) ، آفتی است خرمابن راکه مانند غبار بر غوره نشیند پس خرمایش رسیده نشود بگذارند. (منتهی الارب). آفه للنخل کالغبار یقع علی البسر فمایدرک. (اقرب الموارد) ، آنچه نفی کنند از شتران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افشاء
تصویر افشاء
((اِ))
آشکار کردن، فاش نمودن
فرهنگ فارسی معین
پرده پوششی حول و درون برخی اندام های درونی و قسمت سطحی سیتوپلاسم سلول های حیوانی و پرده سلولزی حول سلول های گیاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غشاء
تصویر غشاء
((غِ))
پرده، پوشش
فرهنگ فارسی معین