جدول جو
جدول جو

معنی غفجمون - جستجوی لغت در جدول جو

غفجمون
(غَ جَ)
قبیله ای است از بربرهای هواره در زمین ’مغرب’ و زمینی منسوب بایشان هست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنجموش
تصویر غنجموش
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
(غَ جَ)
موسی بن عیسی محج بن ابی حاج بن ولهم بن خیر، مکنی به ابوعمران. وی در مصر از ابوالحسن احمد بن ابراهیم بن علی بن فراس عبسقی مکی حدیث کرد، و ابوعمران موسی بن علی بن محمد بن علی صقلی از وی روایت دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
جمع واژۀ اعجم، بمعنی گنگ و غیرفصیح. (از منتهی الارب). رجوع به اعجم شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دوائی است خوشبو سفرجلی رنگ با قوت مجففه کمی منجمدکننده. (الفاظ الادویه ص 200). و صاحب مخزن الادویه آرد: شیخ الرئیس نوشته: دوائی است خوشبو و سفرجلی رنگ با قوت مجففه با حدت کمی و منجمدکننده شیر مانند انفحه و گل آن جهت قطع انفجار خون و سوختگی آتش مفید. مؤلف گوید: شاید این خود غالیون ویا قریب بدان باشد. - انتهی. رجوع به غالیون شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جغز. (فرهنگ اوبهی). غنجمرش. غنجرش. وزق. غوک. (برهان قاطع). وزغ. بزغ. چغز. قورباغه. قاس. رجوع به غنجرش، وزغ، غوک و قورباغه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نامی باشد که به دروغ به عذرا گذاشته بودند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غنجموش
تصویر غنجموش
وزغ غوک قورباغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجموش
تصویر غنجموش
((غَ))
وزغ، غوک، قورباغه
فرهنگ فارسی معین
فرمان، دستور، سر به راه
فرهنگ گویش مازندرانی