جدول جو
جدول جو

معنی غطیم - جستجوی لغت در جدول جو

غطیم
(غِیَم م)
دریای بزرگ. (تاج العروس). رجوع به غطیم شود، عدد غطیم، بسیار:
وسط من حنظله الاسطما
والعدد الغطامطالغطیما.
؟ (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غطیم
(غَ)
صاحب منتهی الارب گوید: غطیم کأمیر به معنی غطم ّ (دریای بزرگ بسیارآب) است. و این لغت در فرهنگها دیده نشد، جز اینکه در تاج العروس غطیم ّ به معنی مذکور آمده و صواب همان است. رجوع به غطیم ّ شود
لغت نامه دهخدا
غطیم
گروه بسیار، خوش رفتار مرد
تصویری از غطیم
تصویر غطیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حطیم
تصویر حطیم
دیوار کعبه، آنچه مابین رکن، زمزم و مقام قرار دارد. از آن جهت به این نام خوانده شده که مردم در آنجا اظهار شکستگی و فروتنی می کنند و با خشوع و خضوع دست به دعا برمی دارند. در زمان جاهلیت در آنجا سوگند می خوردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطیم
تصویر لطیم
هر خوش بوی که مابین چشم و گوش مالند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
غریدن شتر، بانگ کردن شتر،
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خرناس، خره، خراخر، خرنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
آنچه در جنگ به قهر و غلبه از دشمن بگیرند، غنیمت، دشمن، برای مثال خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آن سان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریم
تصویر غریم
قرض داری که قادر به ادای قرض خود نباشد، مدیون، وام دار، بدهکار، طلبکار. از اضداد است
فرهنگ فارسی عمید
(غُ لَیْ یِ)
مصغر غلام. (منتهی الارب). رجوع به غلام شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَم م)
شیر غلیظ و سخت. لبن خاثر. (اقرب الموارد). شیر خفته و دفزک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظاهراً مراد شیر مانده است که غلیظ شده باشد
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ)
تابعی است. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شکسته، اسب شکستۀ زبون حال از پیری، گیاه باقی ماندۀ سال پیش. (منتهی الارب) ، دیواری است بیرون خانه کعبه از سوی مغرب. (مهذب الاسماء). کنارۀ کعبه یا دیوار کعبه یا آنچه میان رکن و زمزم و مقام است و بعضی حجر را نیز افزوده اند یا از مقام تا دروازۀ کعبه یا مابین رکن اسود تا دروازه تا مقام که در آنجا مردم بخضوع و خشوع دعا کنند و بجاهلیت در آنجا سوگند خوردندی. (منتهی الارب). بین رکن الاسود و مقام ابراهیم است و بعضی گفته اند آن سنگ از کعبه که ناودان در آن جای دارد نیز حطیم است. (مراصد الاطلاع). سنگ کعبه ما بین رکن و زمزم ودیوار بیرون خانه کعبه بجانب مغرب که آنجا ناودان کعبه است. (غیاث، بنقل از منتخب و لطائف). سنگ کعبه یا مابین رکن و زمزم و مقام یا از مقام تا در کعبه، (اصطلاح فقه) مقام ابراهیم:
تیغ بر دوش نه و از دی و از دوش مپرس
گر بخواهی که رسد نام تو تا رکن حطیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 39).
باد میدان تو زمحتشمان
چون بهنگام حج رکن حطیم.
(از تاریخ بیهقی ص 389).
بزمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
بعمره و حجر و مروه و صفا و منی.
ادیب صابر.
ولایت بر مدرجۀ کعبۀ معظم و حریم مکرم و حطیم و زمزم بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
چون همی آورد امانت را ز بیم
شد بکعبه و آمد او اندر حطیم.
مولوی.
و در دو بیت ذیل مولوی ظاهراً از حطیم معنی دیگر مراد است:
تا شود زفت و نماید آن عظیم
چون درآید سوی محفل در حطیم.
مولوی.
روح را از عرش آرد در حطیم
لاجرم مکر زنان باشد عظیم.
مولوی.
و رجوع به معجم البلدان و حبیب السیر ج 1 ص 110 و 232 و الموشح ص 213 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شخص بی مهارت و بی استعداد. نوآموز بی مهارت. شخص ساده و بی آموزش فریب خورده. گول خورده. آنکه زود گول خورد. دانش آموز بی تجربه. بی دست و پا. مضحک. ناشی. آنکه نمیتواندرلی را بازی کند. ج، غشم ؟ غشم. (دزی ج 2 ص 213)
لغت نامه دهخدا
در فهرست مخزن الادویه (چ بمبئی 1273 هجری قمری) به معنی اسفنج آمده و آن مصحف غیم است. رجوع به غیم شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کودک از شیر بازشده. ج، فطم. (منتهی الارب). مفطوم. (از اقرب الموارد). فصیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِطْ یَم م)
گشن بسیار حمله کننده. (منتهی الارب). الفحل الصؤول. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
در تداول عامه، فرسوده. کم استقامت
لغت نامه دهخدا
(غُ تَ)
حیاض غتیم، کنایه از مرگ. (منتهی الارب). لقب الموت، و فی المثل: ’اورده حیاض غتیم’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِلْ لی)
تیزشهوت. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت شهوت. (دهار). مؤنث آن غلّیمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن که مغلوب شهوت گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پیه و گوشتی که در دیگ سرپوشیده پخته شود. (از متن اللغه) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فطیم
تصویر فطیم
از شیر گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیطم
تصویر غیطم
شیر دفزک شیر سفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیم
تصویر غمیم
شیر جوشیده، ماست، نو گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
پروه گیرنده، پروه بی رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیم
تصویر غلیم
تیز ورن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
خرخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بدهکار وامدار، وامخواه از واژگان دو پهلو وامدار مقروض بدهکار، جمع غرماء، وامخواه (از اضداد)، آنکه بر او مالی ادعا شود، تاوان زده، یکی از سبعه منحوسه یکی از هفت کوکب نحس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایم
تصویر غایم
قایم، محکم، سخت، غایم، صدا کن، نهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیم
تصویر عطیم
جغرد ینیه (جغرد علف) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطیم
تصویر حطیم
دیوار کعبه
فرهنگ لغت هوشیار
پدر مرده، سپید رخ اسپ، خوشبوی بویه اسب سفید روی، اسب نهم در مسابقه، آنکه پدر و مادرش مرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
((غَ))
غنیمت، در فارسی به معنای دشمن، حریف در کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطیم
تصویر لطیم
((لَ))
اسب سفیدروی، اسب نهم در مسابقه، آن که پدر و مادرش مرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
((غَ))
غریدن شتر، خرخر کردن در خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریم
تصویر غریم
بدهکار، وامدار، وام خواه، طلب کار
فرهنگ فارسی معین