جدول جو
جدول جو

معنی غطوس - جستجوی لغت در جدول جو

غطوس
(غَ)
بسیار پیشرو و اقدام کننده در سختی و جنگها. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوس
تصویر طوس
(پسرانه)
فرزند نوذر پادشاه پیشدادی ملقب به زرینه کفش، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غموس
تصویر غموس
هر چیز دروغین، به ویژه سوگند
فرهنگ فارسی عمید
افندی، قندلفت. مدیر مدرسه امیریکیه در بلمند. وی کتاب ’امتیازات الجماعات المسیحیه فی مملکه العثمانیه’ را که تألیف ستافروس فوتیراس نویسندۀ روزنامۀ نیولوغوس یونانی در قسطنطنیه است به عربی ترجمه کرده و در طرابلس شام به سال 1912 میلادی به چاپ رسانده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1418)
لغت نامه دهخدا
از دیه های بخارا، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دوام و همیشگی چیزی، (منتهی الارب)،
دوائی که جهت حفظ صحت خورند، (منتهی الارب)، داروئی که برای حفظ آشامیده شود، (منتخب اللغات)،
بپوشانیدن، (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَوْ وَ)
نیک و زیبا از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پرطاوسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حسن. (اقرب الموارد) ، مزین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنکه خلاف امری کند که بدان مأمورباشد، رونده به جهتی از جهات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عطسه کننده، اللجم العطوس، مرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دارویی باشد که عطسه آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). داروهایی که در بینی دمند تا انسان را به عطسه وادارد. (از بحر الجواهر). دوائی که در بینی دمند تا عطسه آورد. (مخزن الادویه). انفیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، عطوسات. رجوع به عطوسی شود
لغت نامه دهخدا
(دَف ف)
فروشدن. (مصادر زوزنی). غایب و ناپدید شدن. غمس النجم، غاب. (اقرب الموارد) ، به آب فروشدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کار سخت. (دهار). کار سخت دشوار در سختی و شدت فروبرنده، ناقه که حملش نمایان نگردد تا وقت زادن، ناقه ای که در مغز استخوانش شک باشد که تباه و گداخته است یا سخت و محکم، شتر مادۀ باردار که دنب برندارد تا بار آن پیدا گردد، زخم گذاره. (منتهی الارب) (آنندراج). طعنۀ فراخ. (مهذب الاسماء) ، الیمین الغموس، سوگند دروغ که صاحب خود را در گناه فروبرد سپس آن در دوزخ. یا سوگند دروغ که صاحبش دیده و دانسته کذب کند و سوگند خورد تا مال غیر را تلف نماید. (منتهی الارب) (آنندراج). سوگندی به دروغ، و آن را یمین غموص به صاد نیز گویند. سوگندی که در این آیه از آن منع شده است: لایؤاخذکم اﷲ باللغو فی ایمانکم ولکن یؤاخذکم بما عقدتم الایمان. (قرآن 89/5) :
خاک بر سر دبیر حضرت را
چون نداند همی یمین ز غموس.
سنایی
لغت نامه دهخدا
قطاس، نوعی ماهی، معرب کتوس (نشوء اللغه ص 82)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَلْ لَ)
گرگ. ابوالغطلس نیز نامند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سیاه. الاسود، و یذکر غالباً توکیداً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِطْ طی)
به معنی غطّاس (مرغ) است. (از دزی ج 2 ص 217). رجوع به غطّاس شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
تعمید. غسل تعمید. (دزی ج 2 ص 216). رجوع به غسل تعمید شود.
- عیدالغطاس، جشنی که به یادبود غسل تعمید مسیح گرفته میشود. (دزی ج 2 ص 216)
لغت نامه دهخدا
(غِرِ)
ستمکار متکبر. (منتهی الارب). غطرس و غطریس، ظالم متکبر معجب. ج، غطارس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
همان اغطسوس است بسقوط سین اول بر وزن قربوس که نام پادشاه اول است از پادشاهان قیاصرۀ روم. (از برهان). رجوع به اغطسوس شود، خیانت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی). در غنیمت و جز آن خیانت کردن: اغل الرجل، خان فی المغنم و غیره. قال ابن السکیت: لم نسمعفی المغنم الاغل ثلاثیا و هو متعد فی الاصل لکن امیت مفعوله فلم ینطق به’. (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ’لااغلال ولا اسلال، ای لا خیانه و لا سرقه’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تشنه داشتن و آب سیر بخورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشنه داشتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بد آب خورانیدن چوپان شتران را و سیرآب نشده آنهارا از کنار آب راندن: اغل الراعی الابل، اساء سقیهافصدرت و لم ترو. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، خداوند گوسپندان سیرناشده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، گیاهان غلان رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاه غلان رویانیدن وادی: اغل الوادی، انبت الغلان. (از اقرب الموارد)، تیز نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت نگاه کردن: اغل فلان البصر، شدد النظر. (از اقرب الموارد). یقال: ’اغل البصره، اذا شدد النظر’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، غله کردن آب و زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غله کردن. (آنندراج). غله دادن زمین. (المصادر زوزنی). غله دادن مزرعه. (ازاقرب الموارد)، بخیانت منسوب کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نسبت خیانت و غش بکسی دادن: اغل فلاناً، نسبه الی الغلول والخیانه. (از اقرب الموارد). با خیانت منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بخیانت منسوب کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)، خواربار کشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دارای غله گردیدن زمین: اغل الضیاع، صارت ذا غله. (از اقرب الموارد)، رسیده شدن غلۀ قوم: اغل القوم، بلغت غلتهم. (از اقرب الموارد)، غله آوردن بنزدیک عیال خود: اغل علی عیاله، اتاهم بالغله. (از اقرب الموارد). غله آوردن با نزدیک قوم. (تاج المصادر بیهقی)، بمقدار یک جوناقص کردن ترازو: اغل المیزان شعیره، نقصها. کقوله: ’بمیزان صدق لایغل شعیره’. (از اقرب الموارد)، خطا کردن خطیب در سخن: اغل الخطیب، لم یصب فی کلامه. (از اقرب الموارد)، کینه داشتن. (آنندراج). کینه. (از لطائف بنقل غیاث اللغات) :
چون دهر مرا کشت به افلاس و به اغلال
کردی تو مرا (کشته) به احسان و به انعام.
مسعودسعد.
، خیانت. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ ذَ نَ)
آراستن زن خود راو زینت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود را چون طاووس آراستن زن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ نیْ یَ)
مردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
پسر اشغانوس ملک روم. وی چهل سال پس از ارتفاع مسیح (ع) به ایلیاء رفت و کشتار کرد و ویران نمود و اسیران فراوان گرفت. (از ایران باستان ج 3 ص 2551)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شاهان مصر که پس از شورش آنجا در زمان داریوش دوم بسلطنت رسیده اند، ابوریحان در آثارالباقیه (چ لیپزیک 1923 ص 91) نام ایشان را چنین نوشته است: آمرطیوس، نافرطاس، اوخرس، فساموث، موثاطوس، ناقاطانباس، طوس، ناقاطانباس، این کلمه ظاهراً مصحف تاخس باشد چنانکه اسامی دیگر شاهان که تصحیف شده بترتیب چنین است: آمیرته، نفریت، آخریس، فسمتیخ، نکتانب، (ایران باستان ج 2 ص 1141)
پسر نوذر، وی در دربار چند شاهنشاه ایران، کیقباد و کاوس و کیخسرو، مقام اسپهبدی داشته است، رجوع به توس در همین لغت نامه و آنندراج و فارسنامۀ ابن البلخی ص 44 و شاهنامۀ فردوسی شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
پسر اسفیانوس ملک روم، تقریباً چهل سال پس از ارتفاع عیسی بن مریم، بیت المقدس (اورشلیم) را گرفت، و سنگی بر سنگی باقی نگذاشت. (ایران باستان ج 3 ص 2547 و 2548). و نیز رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 437 شود. تیتوس امپراتور روم از سال 79 تا 81 میلادی رجوع به تیتوس شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غرس. جج، غروسات. (دزی ج 2 ص 206). رجوع به غرس شود
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ)
مصدر غرس، به معنی قلمه کردن. قلمه زدن. خواباندن (مثلاً شاخۀ مو را). غراس. غراسه. (دزی ج 2 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خوردنی هرچه باشد. یقال: هذا الطعام غسوس صدق، ای طعام صدق. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط) ، یعنی این طعام حقیقی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از غموس
تصویر غموس
کار سخت و دشوار، سوگند دروغ. فرو شدن غایب شدن، باب فرو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خاج شویان جشنی از جشن های ترسایان تعمید غسل تعمید. یا عید غطاس. جشنی که به یادبود غسل تعمید مسیح بر پا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
خوبی و تازگی چهره بعد از بیماری دوام و همیشگی چیزی، داروئی که برای حفظ آشامیده شود، بپوشانیدن نام سابق شهر مشهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسوس
تصویر غسوس
خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاطوس
تصویر غاطوس
ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموس
تصویر غموس
((غُ))
فرو شدن، غایب شدن، به آب فرو رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غطاس
تصویر غطاس
((غِ))
تعمید، غسل تعمید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غموس
تصویر غموس
((غَ))
کار سخت و دشوار، سوگند دروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طوس
تصویر طوس
توس
فرهنگ واژه فارسی سره