جدول جو
جدول جو

معنی اغطوس

اغطوس
(اَ)
همان اغطسوس است بسقوط سین اول بر وزن قربوس که نام پادشاه اول است از پادشاهان قیاصرۀ روم. (از برهان). رجوع به اغطسوس شود، خیانت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی). در غنیمت و جز آن خیانت کردن: اغل الرجل، خان فی المغنم و غیره. قال ابن السکیت: لم نسمعفی المغنم الاغل ثلاثیا و هو متعد فی الاصل لکن امیت مفعوله فلم ینطق به’. (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ’لااغلال ولا اسلال، ای لا خیانه و لا سرقه’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تشنه داشتن و آب سیر بخورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشنه داشتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بد آب خورانیدن چوپان شتران را و سیرآب نشده آنهارا از کنار آب راندن: اغل الراعی الابل، اساء سقیهافصدرت و لم ترو. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، خداوند گوسپندان سیرناشده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، گیاهان غلان رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاه غلان رویانیدن وادی: اغل الوادی، انبت الغلان. (از اقرب الموارد)، تیز نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت نگاه کردن: اغل فلان البصر، شدد النظر. (از اقرب الموارد). یقال: ’اغل البصره، اذا شدد النظر’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، غله کردن آب و زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غله کردن. (آنندراج). غله دادن زمین. (المصادر زوزنی). غله دادن مزرعه. (ازاقرب الموارد)، بخیانت منسوب کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نسبت خیانت و غش بکسی دادن: اغل فلاناً، نسبه الی الغلول والخیانه. (از اقرب الموارد). با خیانت منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بخیانت منسوب کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)، خواربار کشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دارای غله گردیدن زمین: اغل الضیاع، صارت ذا غله. (از اقرب الموارد)، رسیده شدن غلۀ قوم: اغل القوم، بلغت غلتهم. (از اقرب الموارد)، غله آوردن بنزدیک عیال خود: اغل علی عیاله، اتاهم بالغله. (از اقرب الموارد). غله آوردن با نزدیک قوم. (تاج المصادر بیهقی)، بمقدار یک جوناقص کردن ترازو: اغل المیزان شعیره، نقصها. کقوله: ’بمیزان صدق لایغل شعیره’. (از اقرب الموارد)، خطا کردن خطیب در سخن: اغل الخطیب، لم یصب فی کلامه. (از اقرب الموارد)، کینه داشتن. (آنندراج). کینه. (از لطائف بنقل غیاث اللغات) :
چون دهر مرا کشت به افلاس و به اغلال
کردی تو مرا (کشته) به احسان و به انعام.
مسعودسعد.
، خیانت. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا