دهی از دهستان مهتاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان. سکنۀ آن 210 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات و حبوب و پنبه و پسته و انگور و صیفی است. راه آن فرعی است. صنایع دستی زنان کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان مهتاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان. سکنۀ آن 210 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات و حبوب و پنبه و پسته و انگور و صیفی است. راه آن فرعی است. صنایع دستی زنان کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
موضعی است. (منتهی الارب). جائی است. عدی بن رقاع گوید: یا من رأی برقاً ارقت لضوئه امسی تلالا فی حوارکه العلی لما تلجلج بالبیاض عماؤه حول الغریفه کاد یثوی او ثوی. (از معجم البلدان)
موضعی است. (منتهی الارب). جائی است. عدی بن رقاع گوید: یا من رأی برقاً ارقت لضوئه امسی تلالا فی حوارکه العلی لما تلجلج بالبیاض عماؤه حول الغریفه کاد یثوی او ثوی. (از معجم البلدان)
آبکی است در اسفل ارمام. (منتهی الارب). آبی است مر بنی جذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن الحارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد را در اسفل ارمام. و درمحلی دیگر نیز طریفه آبی است مر بنی شاکر بن نضله را که از قبیلۀ بنی اسد می باشند و هم طریفه قریه و آب ونخلستانی است مر احمال را که به بنوحمل معروفند از طایفۀ بنی حنظله و نصر گفته است که طریفه صحرای بی آب و علفی است که پس از دو یا سه روز به پایان ارمام میرسند و در آنجا به آبی گوارا برمیخورند که به بنی جذیمه تعلق دارد و برخی گفته اند آب مزبور بنی خالد بن نضله بن حجوان بن فقعس راست. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
آبکی است در اسفل ارمام. (منتهی الارب). آبی است مر بنی جذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن الحارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد را در اسفل ارمام. و درمحلی دیگر نیز طریفه آبی است مر بنی شاکر بن نضله را که از قبیلۀ بنی اسد می باشند و هم طریفه قریه و آب ونخلستانی است مر احمال را که به بنوحمل معروفند از طایفۀ بنی حنظله و نصر گفته است که طریفه صحرای بی آب و علفی است که پس از دو یا سه روز به پایان ارمام میرسند و در آنجا به آبی گوارا برمیخورند که به بنی جذیمه تعلق دارد و برخی گفته اند آب مزبور بنی خالد بن نضله بن حجوان بن فقعس راست. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هجری قمری و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده بود به طبرستان، و از آنجا او را به نزدیک مهدی آوردند. مهدی را از وی دو پسر آمد یکی موسی الهادی ودوم هارون الرشید. و چون کار خیزران بزرگ شد، این غطریف به نزدیک وی آمد و با او میبود. هارون الرشید خراسان به وی داد، و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوشدلی گرفتندی و آن سیم بخارا از دست مردمان بیرون شده بود. چون غطریف بن عطا به خراسان آمد اشراف و اعیان بخارا به نزدیک او رفتند و از وی درخواستند که ما را سیم نمانده است در شهر، امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند و به همان سکه زنند که سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمی میباید که هیچکس از دست ما بیرون نکند و از شهر ما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت بکنیم. و بدان تاریخ نقره عزیز بود پس اهل شهر را جمع کردند و از ایشان رأی خواستند در این معنی، بر آن اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز: زر و نقره و مشک وارزیز و آهن و مس. همچنان کردند و به آن سکۀ پیشین به نام غطریف زدند، یعنی سیم غطریفی و عامۀ مردمان غدریفی خواندندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 43 و 44) محمد بن احمد، مکنی به ابواحمد، متوفی به سال 377 هجری قمریاو راست: جزئی در حدیث از حدیث قاضی ابوبکر طبری
ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هجری قمری و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده بود به طبرستان، و از آنجا او را به نزدیک مهدی آوردند. مهدی را از وی دو پسر آمد یکی موسی الهادی ودوم هارون الرشید. و چون کار خیزران بزرگ شد، این غطریف به نزدیک وی آمد و با او میبود. هارون الرشید خراسان به وی داد، و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوشدلی گرفتندی و آن سیم بخارا از دست مردمان بیرون شده بود. چون غطریف بن عطا به خراسان آمد اشراف و اعیان بخارا به نزدیک او رفتند و از وی درخواستند که ما را سیم نمانده است در شهر، امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند و به همان سکه زنند که سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمی میباید که هیچکس از دست ما بیرون نکند و از شهر ما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت بکنیم. و بدان تاریخ نقره عزیز بود پس اهل شهر را جمع کردند و از ایشان رأی خواستند در این معنی، بر آن اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز: زر و نقره و مشک وارزیز و آهن و مس. همچنان کردند و به آن سکۀ پیشین به نام غطریف زدند، یعنی سیم غطریفی و عامۀ مردمان غدریفی خواندندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 43 و 44) محمد بن احمد، مکنی به ابواحمد، متوفی به سال 377 هجری قمریاو راست: جزئی در حدیث از حدیث قاضی ابوبکر طبری
درختان بسیار درهم پیچیده از هر جنسی، نعل. یا نعل کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج). کفش. (ناظم الاطباء) ، دوال پاره که از قبضۀ شمشیر آویزان باشد به قدر یک وجب مزین به زر و گوهر. (منتهی الارب) (آنندراج). پوستی است از چرم به اندازۀ یک شبر که از غلاف شمشیر آویخته و جنبان است و سوراخ کرده و آراسته به زیور می باشد. (از شرح قاموس). جلده من ادم نحو شبر فارغه مرتبه فی اسفل قراب السیف تذبذب و تکون مفرضه مزینه. (تاج العروس) (اقرب الموارد)
درختان بسیار درهم پیچیده از هر جنسی، نعل. یا نعل کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج). کفش. (ناظم الاطباء) ، دوال پاره که از قبضۀ شمشیر آویزان باشد به قدر یک وجب مزین به زر و گوهر. (منتهی الارب) (آنندراج). پوستی است از چرم به اندازۀ یک شبر که از غلاف شمشیر آویخته و جنبان است و سوراخ کرده و آراسته به زیور می باشد. (از شرح قاموس). جلده من اَدم نحو شبر فارغه مرتبه فی اسفل قراب السیف تذبذب و تکون مفرضه مزینه. (تاج العروس) (اقرب الموارد)
منسوب به غریر که شتر نر است. (از تاج العروس). شتران سفید. غریریه، منسوب به غریر است که فحل پرارزش ومشهور در نزد عرب می باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 35)
منسوب به غُرَیر که شتر نر است. (از تاج العروس). شتران سفید. غریریه، منسوب به غریر است که فحل پرارزش ومشهور در نزد عرب می باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 35)
نام فرقه ایست از فرق اسلام. (آنندراج). فرقه ای باشند که اهل اطراف را در آنچه از شریعت نشناسند معذور دارند. و در اصول عقاید با اهل سنت موافقند. (از تعریفات جرجانی). اطرافیه در قول به قدر پیرو حمزیه میباشند، الا آنکه ایشان اطراف را در ترک آنچه از شریعت نمیدانند معذوردارند گاهی که آنچه دانند که بطریق علم لازم میشود به آن اتیان نمایند و گویند بعقل چیزی چند واجب است. (از ضمیمۀ ملل و نحل شهرستانی ترجمه جلالی نایینی ص 15). اطرافیه فرقه ای باشند بر مذهب حمزه در اعتقاد به قدر، جز اینکه ایشان اصحاب اطراف را در ترک آنچه از شریعت نشناسند بشرط اتیان چیزی که از طریق عقل شناختن آن لازم است معذور دارند و همچون قدریان واجبات عقلی اثبات کرده اند و رئیس آنان غالب بن شاذان از مردم سیستان بود و عبداﷲ سرنوی با ایشان مخالفت کرد و از آنان تبرّی جست و محمدیه از اصحاب محمد بن رزق از آن گروه اند، وی از اصحاب حصین بود آنگاه از وی تبرّی جست. (از ملل و نحل ج 3 ص 206). و در حاشیه بنقل از اعتقادات ص 48 و تعریفات ص 19 آمده است: اطرافیه را از اینرو بدین نام خوانده اند که معتقدند: هرکه احکام شریعت را از اصحاب اطراف عالم فرانگیرد معذور است. و آنان با اهل سنت در اصول موافقت کرده اند. اطرافیه اصحاب فرقه ای اند که بر مذهب حمزه اند در قول به قدر، الا آنکه ایشان اصحاب اطراف را در ترک آنچه از شریعت نمی دانند معذور میدارند گاهی که آنچه دانند که بطریق علم لازم میشود به آن اتیان نمایند و گویند بعقل چیزی چند واجب است. و رئیس ومقدم این طایفه غالب بن سادل است از سجستان و مخالفت ایشان کرد عبداﷲ شربوری و تبرّی گزید از ایشان. و از این طایفه اند محمدیه اصحاب محمد بن رزق (و از اصحاب حصین بن رقاد بود) و در از او تبرّی گزید (کذا). (ترجمه ملل و نحل شهرستانی بقلم جلالی نایینی ص 143) .فرقه ای از خوارج عجارده و از اتباع غالب اند و ایشان بر مذهب حمزیه باشند، جز اینکه آنان اهل اطراف را در آنچه از شرع نشناخته اند معذور دارند بشرط آنکه چیزی را که دانستن آن لازمست از جهت عقل بپذیرند. و در اصول و نفی قدر یعنی نسبت دادن افعال به قدرت بنده بااهل سنت موافقت کرده اند، چنین است در شرح مواقف. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اصحاب اطراف شود
نام فرقه ایست از فرق اسلام. (آنندراج). فرقه ای باشند که اهل اطراف را در آنچه از شریعت نشناسند معذور دارند. و در اصول عقاید با اهل سنت موافقند. (از تعریفات جرجانی). اطرافیه در قول به قدر پیرو حمزیه میباشند، الا آنکه ایشان اطراف را در ترک آنچه از شریعت نمیدانند معذوردارند گاهی که آنچه دانند که بطریق علم لازم میشود به آن اتیان نمایند و گویند بعقل چیزی چند واجب است. (از ضمیمۀ ملل و نحل شهرستانی ترجمه جلالی نایینی ص 15). اطرافیه فرقه ای باشند بر مذهب حمزه در اعتقاد به قدر، جز اینکه ایشان اصحاب اطراف را در ترک آنچه از شریعت نشناسند بشرط اتیان چیزی که از طریق عقل شناختن آن لازم است معذور دارند و همچون قدریان واجبات عقلی اثبات کرده اند و رئیس آنان غالب بن شاذان از مردم سیستان بود و عبداﷲ سرنوی با ایشان مخالفت کرد و از آنان تبرّی جست و محمدیه از اصحاب محمد بن رزق از آن گروه اند، وی از اصحاب حصین بود آنگاه از وی تبرّی جست. (از ملل و نحل ج 3 ص 206). و در حاشیه بنقل از اعتقادات ص 48 و تعریفات ص 19 آمده است: اطرافیه را از اینرو بدین نام خوانده اند که معتقدند: هرکه احکام شریعت را از اصحاب اطراف عالم فرانگیرد معذور است. و آنان با اهل سنت در اصول موافقت کرده اند. اطرافیه اصحاب فرقه ای اند که بر مذهب حمزه اند در قول به قدر، الا آنکه ایشان اصحاب اطراف را در ترک آنچه از شریعت نمی دانند معذور میدارند گاهی که آنچه دانند که بطریق علم لازم میشود به آن اتیان نمایند و گویند بعقل چیزی چند واجب است. و رئیس ومقدم این طایفه غالب بن سادل است از سجستان و مخالفت ایشان کرد عبداﷲ شربوری و تبرّی گزید از ایشان. و از این طایفه اند محمدیه اصحاب محمد بن رزق (و از اصحاب حصین بن رقاد بود) و در از او تبرّی گزید (کذا). (ترجمه ملل و نحل شهرستانی بقلم جلالی نایینی ص 143) .فرقه ای از خوارج عجارده و از اتباع غالب اند و ایشان بر مذهب حمزیه باشند، جز اینکه آنان اهل اطراف را در آنچه از شرع نشناخته اند معذور دارند بشرط آنکه چیزی را که دانستن آن لازمست از جهت عقل بپذیرند. و در اصول و نفی قدر یعنی نسبت دادن افعال به قدرت بنده بااهل سنت موافقت کرده اند، چنین است در شرح مواقف. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اصحاب اطراف شود
عبدالعزیز بن سهل بن سعد، مکنی به ابوالاصبع، او از موالی و محدث بود، و به سال 210 هجری قمری درگذشت. رجوع به انساب سمعانی ورق 410ب شود سهل بن سعید غطیفی مصری. وی پیش پیغمبر اسلام آمد و در فتح مصر حاضر بود. (از انساب سمعانی ورق 410ب) عابس بن ربیعه. وی در فتح مصر حاضر بود. (از انساب سمعانی ورق 410ب)
عبدالعزیز بن سهل بن سعد، مکنی به ابوالاصبع، او از موالی و محدث بود، و به سال 210 هجری قمری درگذشت. رجوع به انساب سمعانی ورق 410ب شود سهل بن سعید غطیفی مصری. وی پیش پیغمبر اسلام آمد و در فتح مصر حاضر بود. (از انساب سمعانی ورق 410ب) عابس بن ربیعه. وی در فتح مصر حاضر بود. (از انساب سمعانی ورق 410ب)
نام درهمی که در بخارا رائج بوده است، و آن از آهن و روی و جز آن میکرده اند. (از صورالاقالیم اصطخری). درمهای غطریفی، و هو منسوب الی غطریف بن عطاء. (مهذب الاسماء). درمی منسوب به غطریف بن عطا. دراهم غطریفیه یا غطارفه، درمهایی بوده است که در بخارا بوسیلۀ غطریف بن عطاء حاکم خراسان در زمان خلافت هارون الرشید زده میشد. (دزی ج 2 ص 216). رجوع به غطریف ابن عطاء شود. انستاس ماری کرملی در کتاب النقود العربیه (ص 150 و 151) گوید: این کلمه در فرهنگهایی که در دست ماست دیده نمیشود و یاقوت حموی در معجم البلدان آن را در مدخل ’بخارا’ آورده گوید: ’و آنان درمهایی داشتند که آنها را غطریفیه مینامیدند و آنها را از آهن و صفر (روی) و سرب و جز آن از جواهر گوناگون به حالت ترکیبی میساختند، و این درمها جز در بخارا و نواحی آن رایج نبوده است. و سکۀ آن تصاویری داشت و از ضرب مسلمین بود’ (پایان کلام یاقوت). واحد آن غطریفی است که لغتی در قدرفی منسوب به قدرف است و آن را قطرف و قطریف نیز گویند که به قول صاحب برهان قاطع نام شهری در جوار بخاراست. فولرس در معجم خود گوید: قطرف یا قطریف نوعی از درمهاست که در شهر قدرف معروف به وده است و این قدرف را عربها قطرف گویند، و واحد آن دراهم قدرفی است - انتهی. به قول نرشخی در تاریخ بخارا (ص 43 و 44) درم غطریفی از شش چیز زر و نقره و مشک و ارزیر و آهن و مس ترکیب میشد و عامۀ مردمان آن را غدریفی میخواندند. و سیم قدیم از نقرۀ خالص بود و این سیم که به اخلاط میزدند سیاه بود. اهل بخارا به کراهت میگرفتندو شش غدرفی به یک درم سنگ نقرۀ خالص قیمت مینهادند. رجوع به غطریف و غدرفی و غدریفی و تاریخ بخارا شود
نام درهمی که در بخارا رائج بوده است، و آن از آهن و روی و جز آن میکرده اند. (از صورالاقالیم اصطخری). درمهای غطریفی، و هو منسوب الی غطریف بن عطاء. (مهذب الاسماء). درمی منسوب به غطریف بن عطا. دراهم غطریفیه یا غطارفه، درمهایی بوده است که در بخارا بوسیلۀ غطریف بن عطاء حاکم خراسان در زمان خلافت هارون الرشید زده میشد. (دزی ج 2 ص 216). رجوع به غطریف ابن عطاء شود. انستاس ماری کرملی در کتاب النقود العربیه (ص 150 و 151) گوید: این کلمه در فرهنگهایی که در دست ماست دیده نمیشود و یاقوت حموی در معجم البلدان آن را در مدخل ’بخارا’ آورده گوید: ’و آنان درمهایی داشتند که آنها را غطریفیه مینامیدند و آنها را از آهن و صفر (روی) و سرب و جز آن از جواهر گوناگون به حالت ترکیبی میساختند، و این درمها جز در بخارا و نواحی آن رایج نبوده است. و سکۀ آن تصاویری داشت و از ضرب مسلمین بود’ (پایان کلام یاقوت). واحد آن غطریفی است که لغتی در قدرفی منسوب به قدرف است و آن را قطرف و قطریف نیز گویند که به قول صاحب برهان قاطع نام شهری در جوار بخاراست. فولرس در معجم خود گوید: قطرف یا قطریف نوعی از درمهاست که در شهر قدرف معروف به وده است و این قدرف را عربها قطرف گویند، و واحد آن دراهم قدرفی است - انتهی. به قول نرشخی در تاریخ بخارا (ص 43 و 44) درم غطریفی از شش چیز زر و نقره و مشک و ارزیر و آهن و مس ترکیب میشد و عامۀ مردمان آن را غدریفی میخواندند. و سیم قدیم از نقرۀ خالص بود و این سیم که به اخلاط میزدند سیاه بود. اهل بخارا به کراهت میگرفتندو شش غدرفی به یک درم سنگ نقرۀ خالص قیمت مینهادند. رجوع به غطریف و غدرفی و غدریفی و تاریخ بخارا شود