جدول جو
جدول جو

معنی غضوف - جستجوی لغت در جدول جو

غضوف
(دَ)
به نعمت زیستن. (تاج المصادر بیهقی). خوشحال و فراخ حال بودن: غضف فلان غضوفاً، نعم باله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غضروف
تصویر غضروف
نوعی بافت قابل انعطاف، متراکم و شفاف که در قسمت هایی از بدن مانند بینی و گوش وجود دارد، کر کرانک، کرکرک، چرند و
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضوب
تصویر غضوب
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
جمع واژۀ غضفه. (منتهی الارب). تاج العروس جمع غضفه را غضف آورده ولی اعراب آن راذکر نکرده است، و صاحب قطر المحیط نیز جمع غضفه را نیاورده است. جوهری گوید: الغضف، القطا الجون - انتهی، سگان شکاری. و این تسمیه از نظر صفت غالبی آنها (اغضف بودن) است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ اغضف و غضفاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به اغضف و غضفاء شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ مَ)
غضو شب، تاریک شدن آن با پوشیدن تاریکی همه چیز را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، غضو شتر، خوردن آن غضا را. (از المنجد). این معنی در قطر المحیط و اقرب الموارد نیامده است
لغت نامه دهخدا
(دَرْهْ)
تاریک گردیدن شب یا پوشیدن همه را. (منتهی الارب). تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی). تاریک شدن شب یا پوشانیدن شب تاریکی را به همه چیز. (از اقرب الموارد) ، خاموش گشتن و درد دل داشتن. (منتهی الارب) ، در نعمت و خوشحالی بودن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
از پی کسی فراشدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هر چیزی که از وی میترسند و هراس دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
کرکرانک. (منتهی الارب). به معانی غرضوف است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غرضوف شود. کرکرانک، و آن استخوان تنکی است که بتوان خایید. (مهذب الاسماء). چیزی است سفید، نرم تر از استخوان و سخت تر از گوشت: چون میانجی باشد میان هردو تا پیوستن چیزهای نرم چون عصب و عضله با استخوان بتدریج باشد تا به هر آسیبی عصبها و عضلها از استخوان گرفته نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چرندو. (السامی فی الاسامی). بافتی سخت و صلب و قابل ارتجاع و خم شدنی و غیر عروقی است و به اندازۀ استخوان سخت نیست. بعض غضروفها قابل تبدیل به استخوانند، و آنها غضروفهایی هستند که در زندگی جنینی و در سالهای جوانی جای بعض استخوانهایی را میگیرند که به تدریج باید جانشین آنها باشند. غضروفها کار کالسیفیکاسیون و تبدیل غضروف به استخوان را تسهیل میکنند. آنها استخوان بندی جانوران ذوفقار پست و جنین های جانوران ذوفقار عالی را به طور کامل و نیز استخوان بندی یک قسمت از جانوران ذوفقار عاقل را تشکیل میدهند. از نظر کالبدشناسی عناصر غضروف سلولی است به ضخامت 15 تا 20میکرن که شامل یک مادۀ اصلی (غضروفی) به میانجی لفافه است. غضروف استخوان بندی جنین را تشکیل میدهد بالاخره به یک قسمت بافت استخوانی تبدیل میشود. در غضروف جنینی تناسبی در این حالت وجود دارد (غضروفهای دنده ای، غضروفهای حنجره ای و جز آن). غضروف همچنین سطوح مفصلی مجاورتی را تشکیل میدهد. از نظر ساختمانی غضروفها به غضروف شیشه ای و غضروف مشبک و غضروف لیفی تقسیم میشوند. رجوع به کالبدشناسی توصیفی تألیف دکتر کریم میربابائی ج 3 صفحات 3، 12، 27، 28 و کالبدشناسی توصیفی تألیف دکتر امیراعلم و دیگران کتاب دوم ص 3 و 14 و 17 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَوْ وَ)
نام جایی است. شماخ گوید:
فأوردها ماء الغضور آجناً
له عرمض کالغسل فیه طموم.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَوْ وَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَضْ)
آبی است بر چپ کوه رمّان، و این کوه در کنار سلمی که یکی از دو کوه طیی ٔ است قرار دارد. (از معجم البلدان) ، به قول ابن سکیت شهری است در میان مدینه و بلاد خزاعه و کنانه. عروه بن ورد گوید:
عفت بعدنا من ام حسان غضور
و فی الرمل منها آیه لاتغیر.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَضْ وَ)
گل برچسفنده. (منتهی الارب) (آنندراج). گل چسبنده که به پامیچسبد و یا در آن به زحمت فرومیرود. یکی آن غضوره. (از اقرب الموارد) ، درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج). شجر اغبر یعظم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غضن و غضن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غضن و غضن شود، غضون الاذن، بن گوش، یعنی شکنجهای وی. (از منتهی الارب) (آنندراج). مثانی الاذن. (اقرب الموارد) ، فی غضون، ذلک، در اثنای آن یادر اوساط آن، رجل ذوغضون، یعنی مردی که در پیشانی وی شکستگیها باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن حارث سامی، مکنی به ابواسماء. تابعی است. صاحب الاصابه گوید: غضیف بن حارث کندی تابعی معروفی است و ابن عبدالبر بین این غضیف بن حارث کندی و غضیف بن حارث دیگر فرق قائل شده است لیکن نگفته است که شخص اخیر صحابی بوده یا نه. رجوع به الاصابه جزء خامس ص 199 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ وی ی)
منسوب به غضاه، بعیر غضوی، منسوب است به وی. (منتهی الارب). منسوب به غضا، ابل غضویه، شتری که درخت غضا را بچرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ ضَ)
ابن حارث بن غضیف ثمالی یا سکونی. صحابی است، و الصواب بالظاء. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس گوید: غضیف بن حارث کندی یا حارث بن غضیف ثمالی یا یمانی یا سکونی، نزیل حمص بود. یا درست آن به طاء است. رجوع به الاصابه جزء خامس ص 189 و 199 و رجوع به غطیف شود
لغت نامه دهخدا
(غُ ضَ)
نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
کرکرانک که بخورند آن را، و آن نرمۀ بینی و شانه، و سر استخوان پهلو و سینه، و استخوان بالای درون گوش باشد. غضروف به تقدیم الضاد مثله. ج، غراضیف. (منتهی الارب) (آنندراج). هو کل عظم رخص یؤکل و هو مارن الانف، و نغض الکتف، و رؤوس الاضلاع، و رهابه الصدر، و داخل قوف الاذن. (اقرب الموارد) : عبداﷲ گفت آن استخوان بود که به نزدیک غرضوف باشد و هو نغض الکتف. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، بیماری جگرو کبد. (دزی ج 2 ص 207) ، غرضوفان، دو چوب که به چپ و راست و وسط و مؤخر پالان بندند. (منتهی الارب) (آنندراج). دو چوب است که در چپ و راست میان وسط پالان و انتهای آن می بندند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بسیار تیزدهنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
غضف چوب، شکستن آن را. (منتهی الارب) : غضف العود غضفاً، کسره او لم ینعم کسره، غضف وساده، درپیچیدن آن. غضف الوساده، ثناها. (قطر المحیط) ، غضف سگ گوش را، فروهشتن و سست انداختن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غضف الکلب اذنه، ارخاها و کسرها. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). سست کردن سگ گوش و نیک با شکستن گوش. (تاج المصادر بیهقی) ، غضف اتان، به رفتار آمدن او. (منتهی الارب) : غضفت الاتان، اخذت الجری اخذاً. (قطر المحیط). غضف اسب و جز آن،به رفتار آمدن بی حساب. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن ماده خر. (منتهی الارب). قال الاصمعی: غضف بها (الاتان) و خضف بها، اذا ضرط. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غضروف
تصویر غضروف
استخوان نرم وسست که قابل جویدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضف
تصویر غضف
کویک هندی، وردیچ شنزار از پرندگان، فرو هشتگی گوش، تاریک گشتن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضوب
تصویر غضوب
خشمگین، خشمناک، غضبناک، پر خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضور
تصویر غضور
بر چسفنده چسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضون
تصویر غضون
جمع غضن، نورد های جامه آژنگ های پوست شکن های زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرضوف
تصویر غرضوف
کرکرانک کرکرانک خوردنی چون نرمه بینی نرمه گوش و سر استخوان پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غروف
تصویر غروف
چاه پر آب، دول کلان دول آب بردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضروف
تصویر غضروف
((غُ رُ))
استخوان نرم و سست مثل استخوان بینی و گوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضوب
تصویر غضوب
((غَ))
خشمگین
فرهنگ فارسی معین