جدول جو
جدول جو

معنی غضریف - جستجوی لغت در جدول جو

غضریف
(غِ)
یاسمن. (ناظم الاطباء). در فرهنگهای معتبر دیده نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غضروف
تصویر غضروف
نوعی بافت قابل انعطاف، متراکم و شفاف که در قسمت هایی از بدن مانند بینی و گوش وجود دارد، کر کرانک، کرکرک، چرند و
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غطریف
تصویر غطریف
سخی، جوانمرد، سرور، مهتر، جوجۀ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریف
تصویر غریف
نیستان، نیزار، بیشه، درخت انبوه و درهم
فرهنگ فارسی عمید
(غُ ضَ)
ابن حارث بن غضیف ثمالی یا سکونی. صحابی است، و الصواب بالظاء. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس گوید: غضیف بن حارث کندی یا حارث بن غضیف ثمالی یا یمانی یا سکونی، نزیل حمص بود. یا درست آن به طاء است. رجوع به الاصابه جزء خامس ص 189 و 199 و رجوع به غطیف شود
لغت نامه دهخدا
(غُ ضَ)
نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن عیاش دیلمی، تابعی است. (منتهی الارب). در تاج العروس آمده، غریف بن دیلمی تابعی است و به قولی غریف بن عیاش است و از اهل شام بود. از فیروز دیلمی روایت کند و از صحابه است و ابراهیم بن ابی عبله نیز از وی روایت کند. (از تاج العروس). صحابی به کسی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را درک کرده، به او ایمان آورده و در دوران زندگی اش به دین اسلام پایبند مانده باشد. این افراد اغلب از نخستین پذیرندگان اسلام بودند و نقش بسیار مؤثری در تشکیل تمدن اسلامی، گسترش فتوحات و نقل احادیث نبوی داشته اند.
نام عابدی یمانی غیرمنسوب است. (منتهی الارب). عابدی است یمانی غیرمنسوب، و علی بن بکار از وی حکایت کند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
کوهی است مر بنی نمیر را. (منتهی الارب). نام کوهی است متعلق به بنی نمیر. خطفی جد جریر بن عطیه بن الخطفی شاعر که نام وی حذیفه بود، گوید:
کلفنی قلبی ما قد کلّفا
هواز نیات حللن غریفا
اقمن شهراً بعد ما تصیّفا
حتی اذا ما طرد الهیف السّفا
قرّبن بزلاً و دلیلاً مخشفا
اذا حبا الرمل له تعسّفا
یرفعن باللیل اذا ما اسجفا
اعناق جنان و هاماً رجّفا.
و عنقا بعد الکلال خیطفا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِرْ یَ)
درختی است نرم و سس-ت. ی-ا آن بردی (گیاهی) است. (منتهی الارب). شجر خوار و قیل البردی. (اقرب الموارد). لحاقبه الشوع و الغریف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هجری قمری و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده بود به طبرستان، و از آنجا او را به نزدیک مهدی آوردند. مهدی را از وی دو پسر آمد یکی موسی الهادی ودوم هارون الرشید. و چون کار خیزران بزرگ شد، این غطریف به نزدیک وی آمد و با او میبود. هارون الرشید خراسان به وی داد، و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوشدلی گرفتندی و آن سیم بخارا از دست مردمان بیرون شده بود. چون غطریف بن عطا به خراسان آمد اشراف و اعیان بخارا به نزدیک او رفتند و از وی درخواستند که ما را سیم نمانده است در شهر، امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند و به همان سکه زنند که سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمی میباید که هیچکس از دست ما بیرون نکند و از شهر ما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت بکنیم. و بدان تاریخ نقره عزیز بود پس اهل شهر را جمع کردند و از ایشان رأی خواستند در این معنی، بر آن اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز: زر و نقره و مشک وارزیز و آهن و مس. همچنان کردند و به آن سکۀ پیشین به نام غطریف زدند، یعنی سیم غطریفی و عامۀ مردمان غدریفی خواندندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 43 و 44)
محمد بن احمد، مکنی به ابواحمد، متوفی به سال 377 هجری قمریاو راست: جزئی در حدیث از حدیث قاضی ابوبکر طبری
لغت نامه دهخدا
(غُ)
کرکرانک. (منتهی الارب). به معانی غرضوف است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غرضوف شود. کرکرانک، و آن استخوان تنکی است که بتوان خایید. (مهذب الاسماء). چیزی است سفید، نرم تر از استخوان و سخت تر از گوشت: چون میانجی باشد میان هردو تا پیوستن چیزهای نرم چون عصب و عضله با استخوان بتدریج باشد تا به هر آسیبی عصبها و عضلها از استخوان گرفته نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چرندو. (السامی فی الاسامی). بافتی سخت و صلب و قابل ارتجاع و خم شدنی و غیر عروقی است و به اندازۀ استخوان سخت نیست. بعض غضروفها قابل تبدیل به استخوانند، و آنها غضروفهایی هستند که در زندگی جنینی و در سالهای جوانی جای بعض استخوانهایی را میگیرند که به تدریج باید جانشین آنها باشند. غضروفها کار کالسیفیکاسیون و تبدیل غضروف به استخوان را تسهیل میکنند. آنها استخوان بندی جانوران ذوفقار پست و جنین های جانوران ذوفقار عالی را به طور کامل و نیز استخوان بندی یک قسمت از جانوران ذوفقار عاقل را تشکیل میدهند. از نظر کالبدشناسی عناصر غضروف سلولی است به ضخامت 15 تا 20میکرن که شامل یک مادۀ اصلی (غضروفی) به میانجی لفافه است. غضروف استخوان بندی جنین را تشکیل میدهد بالاخره به یک قسمت بافت استخوانی تبدیل میشود. در غضروف جنینی تناسبی در این حالت وجود دارد (غضروفهای دنده ای، غضروفهای حنجره ای و جز آن). غضروف همچنین سطوح مفصلی مجاورتی را تشکیل میدهد. از نظر ساختمانی غضروفها به غضروف شیشه ای و غضروف مشبک و غضروف لیفی تقسیم میشوند. رجوع به کالبدشناسی توصیفی تألیف دکتر کریم میربابائی ج 3 صفحات 3، 12، 27، 28 و کالبدشناسی توصیفی تألیف دکتر امیراعلم و دیگران کتاب دوم ص 3 و 14 و 17 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غضروف و این مصحف غرضوف است و در کتب لغت جمع غرضوف را غراضیف آورده اند و برای غضروف جمع ذکر نکرده اند. رجوع به غرضوف و غضروف و غراضیف شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن حارث سامی، مکنی به ابواسماء. تابعی است. صاحب الاصابه گوید: غضیف بن حارث کندی تابعی معروفی است و ابن عبدالبر بین این غضیف بن حارث کندی و غضیف بن حارث دیگر فرق قائل شده است لیکن نگفته است که شخص اخیر صحابی بوده یا نه. رجوع به الاصابه جزء خامس ص 199 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غریف
تصویر غریف
دوخ (بوریا)، دوخستان، درختستان، دول آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضروف
تصویر غضروف
استخوان نرم وسست که قابل جویدن است
فرهنگ لغت هوشیار
چوزه باز جوجه باز، باز در آشیانه در نشیم، مگس، مهتر بخشنده، جوان خوبروی مهتر سید قوم، جوانمرد شریف
فرهنگ لغت هوشیار
بافت مقاوم و لاستیک مانند و قابل انعطاف برنگ سفید یا سفید مایل به زرد که در برخی اندامها از قبیل غضروفهای حنجره و قضبه الریه و لاله گوش و مفاصل موجود است. در جنین پستانداران نیز از قبیل تشکیل استخوان ها به جای استخوان بافت غضروفی وجود دارد. غضروف در آب جوش حل می شود و محلولی ژله مانند به وجود می آورد که ماده پروتیدی غضروف موسوم به کندرین در آن حل شده است بافت غضروفی. یاغضروفی خنجری. زایده خنجری استخوان جناغ را گویند که در انتهای تحتانی این استخوان قرار دارد و از جنس بافت غضروفی است زایده خنجری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضروف
تصویر غضروف
((غُ رُ))
استخوان نرم و سست مثل استخوان بینی و گوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غطریف
تصویر غطریف
((غ طْ))
مهتر، جوانمرد
فرهنگ فارسی معین