جدول جو
جدول جو

معنی غضبیه - جستجوی لغت در جدول جو

غضبیه(غَ ضَ بی یَ)
تأنیث غضبی (منسوب به غضب، یعنی خشم) : روح غضبیه، روح حیوانیه. قوه غضبیه، قوه سبعیه و آلتها القلب.
- قوه غضبیه، قوه دفع منافر یا دفع مهروب عنه. مقابل قوه شهویه، یعنی قوه جذب ملائم یا جلب مطلوب الحصول. رجوع به غضب شود
لغت نامه دهخدا
غضبیه
خشمیک مونث غضبی. یا قوه (قوت) غضبی. یکی از قوای باعثه. اگر شوق برای دفع امر مکروه و ناپسندی باشد آنرا قوه غضبیه نامند شهویه و آن قوه دفع منافر است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ بی یَ)
مؤنث غبی. رجوع به غبی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ با)
مؤنث غضبان. (منتهی الارب) : امراءه غضبی، زنی خشمگین. (مهذب الاسماء). به خشم آمده. غضبناک، گلۀ صدشتر، و آن (غضبی) معرفه است و ’ال’ و تنوین بدان داخل نمیشوند، گفته اند که آن مصحف غضیا است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جمع واژۀ غضبان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
پوست بز کوهی کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج). جلد المسن من الوعول. (اقرب الموارد) ، سپرمانندی است از پوست شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). شبه الدرقه من جلد البعیر. (اقرب الموارد) ، گوشت پاره ای که به سرشت در چشم خانه یا پلک بالایین روید. (منتهی الارب) (آنندراج). بخصه تکون بالجفن الاعلی خلقه. (اقرب الموارد) ، پوست پارۀ ماهی. (منتهی الارب) (آنندراج). جلده الحوت. (اقرب الموارد) ، پوست پارۀ سر. (منتهی الارب) (آنندراج). جلدهالرأس. (اقرب الموارد) ، پوست پارۀ میان هردو شاخ گاو نر. جلده ما بین قرنی الثور، سنگلاخ درشت و سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). صخره صلبه. (اقرب الموارد) ، اسم مره از غضب، خاشاک رفتن در چشم یا به بیماری غضاب مبتلی شدن. (اقرب الموارد). رجوع به غضب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَبْ بَ)
به معنی غضب ّ. (منتهی الارب) (تاج العروس). خشمناک
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ)
اقلیم و ایالتی در دلتای مصر است و میان دو جانب نیل. رشید و دمیاط قرار دارد، و از طرف شمال به دریای روم (مدیترانه) از مشرق به دقهلیه و از جنوب به منوفیه و از مغرب به ایالت بحریه محدود است. مساحت آن 5639 کیلومتر مربع و سکنۀ آن یک میلیون تن است. مرکز آن شهر طنطا است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غَ بی یَ)
باد دبور. رجوع به دبور شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 167)
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
گله از شتران برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ بی یَ)
آنچه به زور و اجبار درست شود، اجبار. الزام. (دزی ج 2 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(غُ ضَبْ بَ)
به معنی غضب ّ. (منتهی الارب). خشمناک
لغت نامه دهخدا
(غُ ضُبْ بَ)
به معنی غضب ّ. (منتهی الارب). خشمناک
لغت نامه دهخدا
(غَبْ یَ)
باران اندک یا دفعه ای از باران. (منتهی الارب) (آنندراج). باران غیر کثیر یا دفعه ای شدید از باران. (اقرب الموارد) ، ریزش بسیار از آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، پی در پی کوفتن تازیانه ها. (منتهی الارب) (آنندراج). الصب الکثیر من الماء و ایضاً من السّیاط... علی التشبیه بغبیات المطر. (تاج العروس). الصب الکثیر من الماء و السیاط. (اقرب الموارد). در شرح قاموس فارسی غبیه را به معنی تازیانه آورده و ظاهراً این اشتباه از ترجمه عبارت ’الصب الکثیرمن الماء و السیاط’ ناشی شده است که شارح ’السیاط’ را بر ’الصب’ معطوف دانسته و آن را معنی مستقلی پنداشته است و حال آنکه معطوف بر الماء است، یعنی والصب الکثیر من السیاط، و صاحب تاج العروس ’ایضاً من’ را برای رساندن همین معنی و برای رفع اشتباه افزوده است. و این اشتباه در فرهنگهای دیگری از قبیل ناظم الاطباء نیز وارد شده، گرد بلندرفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، غبیات. قال الرّاجز: و غبیات بینهن ّ وبل. و ربّما شبه بها الجری الذی یجی ٔ بعد الجری الاول. (اقرب الموارد) ، غایب شدن آفتاب: جأه علی غبیه الشمس، ای غیبتها. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، جستن در هنگام راه رفتن. قال ابوعبیده: الغبیه، الوثبه فی السّیر. (منتهی الارب). و قال ابوزید: الغبیه کالزّبیه (کالزﱡبیه) فی السیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَضْ یَ)
مؤنث غضی. ج، غضایا. یقال: ابل غضیه و غضایا. (منتهی الارب). یقال: بعیر غض و ناقه غضیه. (اقرب الموارد). شتر دردشکم رسیده از خوردن غضا. (آنندراج). رجوع به غض و غضی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ فَ)
دهی از دهستان بالاولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه است که در 20هزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه و10هزارگزی خاوری شوسۀ عمومی تربت به مشهد قرار دارد. در دامنۀ کوه واقع و هوای آن معتدل است. سکنۀآن 183تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود، و محصولات آن غلات، بنشن، انواع میوه ها و تریاک است و شغل اهالی زراعت، گله داری و کرباس بافی میباشد. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ)
منسوب به غضب (خشم). رجوع به غضب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بی ی)
منسوب به غضب که بطنی از انصار است. (از انساب سمعانی ورق 409 ب)
منسوب به غضب که بطنی از سلیم است. (از انساب سمعانی ورق 409 ب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غضبه
تصویر غضبه
پوست ماهی، پوست سر
فرهنگ لغت هوشیار
خشمیک، جمع غضبان، خشمناکان مونث غضبی. یا قوه (قوت) غضبی. یکی از قوای باعثه. اگر شوق برای دفع امر مکروه و ناپسندی باشد آنرا قوه غضبیه نامند شهویه و آن قوه دفع منافر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیه
تصویر غربیه
مونث غربی خاوری خور بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضبیه
تصویر عضبیه
تیز زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوت غضبیه
تصویر قوت غضبیه
نیروی رانش
فرهنگ لغت هوشیار