جدول جو
جدول جو

معنی غضاه - جستجوی لغت در جدول جو

غضاه(غَ)
درختی است، معروف به طاق. ج، غضا. و منه ذئب غضا. (منتهی الارب). درختی است صحرایی مانند کنار که آتش چوب آن دیر ماند. (غیاث اللغات) (آنندراج). غضاه یکی غضاست. (اقرب الموارد). رجوع به غضا و تاغ شود
لغت نامه دهخدا
غضاه
تاخ عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم گر عشق بماند این چنین وای تنم پر از کوه و بیشه جزیری فراخ درختش همه عود و بادام و تاخ، شوره گز از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عضاه
تصویر عضاه
هر درخت بزرگ خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضاره
تصویر غضاره
گل پاکیزۀ سبز و چسبناک، مهرۀ سفالی سبز که برای دفع چشم زخم با خود بردارند، کاسۀ سفالی بزرگ، تغار
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
پگاه، یا میان طلوع فجر و طلوع شمس، یقال: آتیک غداه غد. ج، غدوات. (منتهی الارب). بامداد، یا میان نماز صبح و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد). غدوه. بکره. (اقرب الموارد). بام. (برهان قاطع ذیل بام). میان طلوع فجر و طلوع شمس. مقابل مساء:
بر این بلندی جز مر ترا اجازت نیست
که باری آید نزدیک (؟) این غدات و رواح.
مسعودسعد.
- صلوه غداه، نماز بامداد دوگانه.
- غداهالصغری، دزی گوید این اصطلاحی است که من معنی دقیق آن را به دست نیاوردم: و ذلک (اجتیازنا القسم الثانی من النیل) وقت الغداه الصغری. (رحلۀ ابن جبیر). ظاهراً مراد صبح کاذب است و در تداول مغربیان به جای اصطلاح مزبور به کار میرفت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غدیر. ج، اضیات، اضی ̍. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آبگیر. (مهذب الاسماء). ایستادنگاه آب سیل و جز آن. ج، اضوات، اضیات، اضا، اضی ̍، اضاء، اضون، اضات، اضآت. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پیکار وکارزارکنندگان با دشمن دین. جنگجویان. رجوع به غازی شود: غزاه جنود و کماه اسود خویش را پیش خواند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 348)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کشش و جنگ با دشمن دین. (منتهی الارب). اسم مصدر غزو. ج، غزوات. عزیمت به جنگ دشمنان و غارت کردن دیار آنان. (از اقرب الموارد). رجوع به غزو و غزا شود: با ایشان (اعراب) صلح کرد (قباد) و نان پاره ای داد ایشان را و عزم غزاه روم کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 85). از ابتدای اسلام تا به اکنون یک دیه نستدند و یک غزاه نکردند. (کتاب النقض ص 475). علی رضوان اﷲ علیه از حرب جمل و صفین ونهروان با هیچ غزاتی نپرداخت. (کتاب النقض ص 475)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غورۀ خرما، میان خلال و بسر. (منتهی الارب). بلح. (اقرب الموارد). ج، غسی ً، غسیات. (منتهی الارب). یا درست آن غسوات است. (از قطر المحیط). در اقرب الموارد به جای غسیات. غسوات آمده است
لغت نامه دهخدا
(قُ)
پوست پاره ای است تنک که بر روی بچه درکشیده باشند وقت ولادت، جمع واژۀ قاضی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
به تمام معانی غضاض. در حالت اسمی است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غضاض شود
لغت نامه دهخدا
(غُ ثَثْ)
قریه ای از قرای حوران از اعمال دمشق است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
فرقه ای از شیعه هستند. (اقرب الموارد). غلاه یا غالیه فرقه هایی هستند که مذهب غلو داشته باشند. در قرآن کریم ازغلو نهی شده است چنانکه در سورۀ نساء آیۀ 171 آمده: ’یا اهل الکتاب لاتغلوا فی دینکم و لاتقولوا علی الله الا الحق’ یعنی ای پیروان تورات و انجیل در دین خود غلو مکنید و از حد مگذرید، و درباره خدا جز گفتار راست و حق مگویید، و در حدیث آمده ’صنفان من امتی لانصیب لهما فی الاسلام: الغلاه و القدریه’ (رجوع به بحار الانوار ج 4 باب اول ص 4 شود). و علی (ع) فرموده است: ’یهلک فی رجلان: محب غال و مبغض قال’ یعنی دو گروه درباره من به راه خطا میروند و هلاک میشوند: دوستداری که در دوستی غلو کند و دشمنی که در بغض و کینه افراط کند. شیخ مفید (متوفی به سال 413 هجری قمری) در تصحیح الاعتقاد (ص 63) در تعریف غلاه گوید: غلاه که از متظاهرین به اسلام اند کسانی هستند که علی امیرالمؤمنین و ائمۀ دین، یعنی ذراری آن حضرت را به خدایی و پیغمبری نسبت داده اند، و آنان را از جهت فضل در دین و دنیا به پایه ای ستوده اند که از حد گذشته است و طریق افراط پیموده اند. این گروه در شمار گمراهان و کافرانند، و علی (ع) فرمان کشتن آنان را صادر فرمود و ائمۀ اطهارنیز در حق آنان به کفر و خروج از اسلام حکم کردند.
ریشه عقاید غلاه. عربستان و جزیره، یعنی بلاد میان دجله و فرات و شامات پیش از ظهور اسلام مرکز طوایف مختلف عرب و غیر عرب و محل بروز و تصادم عقاید و ادیان گوناگون از بت پرستی و یهودیت و مسیحیت و آیین های ایرانیان از زردشتی ومانوی و مزدکی و دیگر ادیان رایج آن زمان بود. در چنین محیطی ناچار باید ظهور مذاهب مختلف دیگر را انتظار داشت. پس اگر ملل و نحل نویسانی مانند ابومحمد نوبختی و شهرستانی بگویند که عقاید و آراء غلاه اسلام از ریشه خرم دینی و مزدکی و دهری است و شبهات و اهواء آنان از مذاهب حلولیه و تناسخیه و مخصوصاً یهود و نصاری مأخوذ است (ملل و نحل شهرستانی ص 81) نباید گفتۀ آنان را تکذیب کرد، زیرا نشانه های این تأثیر به طور روشن و آشکار در آراء و عقاید این فرقه ها دیده میشود. مثلاً به قول شهرستانی همچنانکه یهود خالق را به خلق و نصاری خلق را به خالق تشبیه کرده اند غلاه نیز در آراء و عقاید از این دو نوع رأی و عقیده بی نصیب نمانده اند، لیکن باید توجه داشت که بعضی از فرق غلاه خاصه فرقه هایی که گردانندگان و زعمای آنها ایرانی بوده اند یا فرقه هایی که در ایران ظهور کرده یا نمو و توسعه یافته اند مقصود پنهانی دیگری نیز داشته اند، و آن احیای آیین ایران قدیم و شاید تضعیف اسلام بوسیلۀ ایجاد اختلاف و تشتت آراء بوده است. اما در عین حال باید بدین نکته متوجه بود که وجود شباهت در عقاید و آراء مادام که با قراین دیگری توأم نباشد به تنهایی نمیتواند دلیل اخذ و اقتباس باشد، و متأسفانه بعضی از محققان مسیحی یا منتسبین به این دین خواسته اند عقاید غلاه، خاصه علی اللهیان را از اصل مسیحی جلوه دهند، چنانکه میرزا کرم نامی که احتمالاً به آیین مسیحیت درآمده است، در کتاب خود که به زبان انگلیسی است و در مجموعۀ ’دنیای اسلام’ به نام علی اللهیان است در صفحات 73-78 از وجود بعضی شباهتها استفاده میکند و مذهب فرقۀ علی اللهی را متأثر از مسیحیت میداند. موارد مشابهت در مورد سه روز روزه و سرودهای مذهبی و تعدد زوجات و جز آنهاست، ولی به نظر بعضی از محققان این قول درست نیست.
فرق غلاه. غالیان درباره علی بن ابی طالب و سایر ائمه و اشخاص دیگر و کسانی که درباره خود غلو کرده اند مشتمل بر اصناف و فرق بسیاری هستند که در اینجا به ترتیب حروف تهجی مشهوران آنها راذکر میکنیم: آل مشعشع، اباحیه، احمدیه، اخیه، ازدریه، اسحاقیه، اسحاقیۀ حارثیه، اسماعیلیه، امریه، اهل حق، بابکیه (= اباحیه) ، باطنیه (= اسماعیلیه) ، بدعیه، برکوکیه، بزیغیه، بشیریه، بکتاشیه، بومسیلمیه، بلالیه، بیانیه، تعلیمیه (= اسماعیلیه و باطنیه) ، تمیمیه، تناسخیه، جناحیه، جواربیه، حابطیه (یا حائطیه) ، حارثیه (= اسحاقیه) حدثیه، حربیه، حروفیه، حلاجیه، حلمانیه، حلولیه، حماریه، خابطیه (یا حابطیه) ، خرمیه (= اباحیه) ، خطابیه، خطابیۀ مطلقه، خلالیه، ذمامیه، ذمیه، راوندیه، رجعیه، رزامیه، زراریه (= تمیمیه) ، سبائیه، سبعیه (= اسماعیله و باطنیه و تعلیمیه) ، سپیدجامگان، سرخ جامگان، سلمانیه، سمنیه، شریعیه، شریکیه، شلمغانیه، عزاقریه (= شلمغانیه) ، علویه، علیائیه (یا علیاویه) ، علی اللهیان، عمیریه، عینیه، غمامیه، قادیانیه، قرامطه (= اسماعیلیه و باطنیه و تعلیمیه و سبعیه) کاکائیه (= اخیه) ، کاملیه، کربیه، کسفیه، کیسانیه، مازیاریه (= اباحیه) ، مانویه، مبارکیه، مبیضه (=سپیدجامگان) ، متنبئین، محمدیه (از علیائیه) ، محمدیه (از مغیریه) ، محمره (= سرخ جامگان) ، مختاریه، مخطئه، مخمسه، مزدکیه، مسیلمیه، مشبهه، مشعشعیه (= آل مشعشع) ، معمریه، مغیریه، مفضلیه، مفوضه، مقنعیه (= سپیدجامگان و مبیضه) ، ملاحده (= اسماعیلیه و باطنیه و تعلیمیه و سبعیه و قرامطه) ، منصوریه (=کسفیه) ، موسویه، میمونیه، میمیه، ناووسیه، نصیریه، نمیریه، هاشمیه، هشامیه، یزیدیه و یعقوبیه. (از رسالۀ دکتری دکتر گلشن بنام ’غلو و غلاه’ به اختصار). برای دانستن شرح هریک از این فرق و برای تفصیل بیشتر رجوع به مدخل غالیه و هریک از نامهای مذکور و رجوع به تاریخ کرد ص 124 و 131 و خاندان نوبختی صص 249- 267 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
گله از شتران برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُ)
طعام پس مانده را گویندو به ضم اول هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بچۀ ناتمام افکنی شتر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج). القاء الناقه ولدها لغیر تمام. انداختن شتربچه را به طور ناقص، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غض ّ. (منتهی الارب). رجوع به غض ّ شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غالی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غالی شود: و بیان این مسئله... که رد است بر ملاحده و بواطنه و دهریه و غلاه و غیر ایشان... خواجه... رشید رازی... در کتاب فصول بیان کرده است. (کتاب النقض ص 472)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هضاه
تصویر هضاه
گیسو، ماده خر
فرهنگ لغت هوشیار
گل خوشبوی، فراخزیستی گشادگی، مرغ سنگخوار سفال سبزیست که برای دفع چشم زخم به کار برند طین حر، کاسه بزرگ، جمع غضائر (غضایر) یکی غضا، گل دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضاه
تصویر رضاه
جمع راض، خشنودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضاه
تصویر اضاه
آبگیر تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضاه
تصویر عضاه
خار دار هر درخت بزرگ خاردار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غله درآمدها از حبوب و نقود و جز آن، دسته ای از گیاهان تیره گندمیان که دانه های برخی از آنها را آرد کنند و بمصرف رسانند مانند گندم و برخی را آرد نکرده مصرف کنند مانند برنج ذرت و برخی هم بیشتر به مصرف خوراک دام ها و طیور می رسد مانند جو و چاودار و ارزن، دانه گیاهان دسته غلات بالاخص به نام غلات خوانده می شود مانند گندم و ارزن و ذرت و جو و برنج و چاودار و جو و ترشک و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
خواری، کاستی، بر افتادن فرود افتادن از پایگاه، فرو داشتن آواز، فرو خواباندن چشم، تازه روی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاض
تصویر غضاض
نوک بینی، پیشین سر
فرهنگ لغت هوشیار
گل خوشبوی گلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم، مهره سبز چشم پنام، آوند سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاب
تصویر غضاب
غضاب خاشاک چشم، چیچک آبله، ستبر پوست مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غداه
تصویر غداه
پگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضفه
تصویر غضفه
مرغ سنگخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضبه
تصویر غضبه
پوست ماهی، پوست سر
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در برهان آمده و آنندراج آن را پارسی دانسته به آرش خوراک پس مانده ساختار واژه تازی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاه
تصویر قضاه
جمع قاضی، از ریشه پارسی کادیکان داوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضاه
تصویر عضاه
((عِ))
هر درخت بزرگ خاردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضاره
تصویر غضاره
((غَ رَ یا رِ))
سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم به کار برند، طین حر، کاسه بزرگ، جمع غضائر (غضایر)
فرهنگ فارسی معین