جدول جو
جدول جو

معنی غضان - جستجوی لغت در جدول جو

غضان
(غَ / غُ)
طعام پس مانده را گویندو به ضم اول هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غضان
(دُ)
بچۀ ناتمام افکنی شتر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج). القاء الناقه ولدها لغیر تمام. انداختن شتربچه را به طور ناقص، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غضان
این واژه در برهان آمده و آنندراج آن را پارسی دانسته به آرش خوراک پس مانده ساختار واژه تازی است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غمان
تصویر غمان
غمناک، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غران
تصویر غران
غرنده، درحال غریدن، برای مثال سپر نفگند شیر غران ز جنگ / نیندیشد از تیغ برّان پلنگ (سعدی۱ - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غژان
تصویر غژان
خزان، خزنده، در حال خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضبان
تصویر غضبان
سنگی که با منجنیق پرتاب می کردند
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضوب
غضبان فلک: کنایه از خورشید، مریخ
فرهنگ فارسی عمید
پسر طایجو بهادر. از امرائی بود که ’ارسلان اوغول’ را بزرگ خود ساخته بر ضد پادشاه اسلام (غازان خان) برخاسته بودند. وی پس از قتل ارسلان اوغول (695 هجری قمری) کشته شد. رجوع به تاریخ غازانی صص 99- 100 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ماه چهارم عربی که ربیع الاخر نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، خوی روان شده از آدمی و ستور، دریا، آب گوارا، شریک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، بضع (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوشت، یقال: دابه کثیره البضیع، یعنی ستور پرگوشت و رجل حاظی البضیع، یعنی مرد آکنده گوشت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). رجل کثیره البضیع و رجل حاظی البضیع، ای سمین. (اقرب الموارد). جمع واژۀ بضعه و این جمعی نادر است مانند رهین جمع واژۀ رهن و معیز جمع واژۀ معز و کلیب جمع واژۀ کلب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اطان. نام جاییست. یاقوت آرد: و ابوعمرو اطان روایت کرده و به هر دو لغت (لهجه) و روایت این بیت ابن مقبل آمده است:
تاءنّس خلیلی هل تری من ظعائن
تحملن بالعلیاء فوق اضان.
(از معجم البلدان).
و رجوع به اطان شود، چیزی را ظاهر کردن. (از اقرب الموارد). هویدا نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ظاهر و هویدا کردن. (آنندراج) ، کاری را در ضحی کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چاشتگاه کردن کاری را. (آنندراج). چاشتگاه کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، اضحاء بصلاه نافله، گزاردن نماز نافله را در ظهر، اضحاء از امر، دور شدن از آن. (از اقرب الموارد) ، گردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حُضْ ضا)
جمع واژۀ حاضن
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
حضن. حضانت. حضون، درازتر گردیدن یکی از دو سر پستان گوسپند یا اشتر یا زن از دیگری. (از منتهی الارب). بزرگ بودن یک پستان از پستان دیگر. بزرگ بودن یک پستان، کلان تر بودن یکی از بیضۀ مرد از دیگری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَسْ سا)
تیزی جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: ما انت من غسانه، ای من رجاله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غز، به فارسی. رجوع به غز و فهرست تاریخ گزیده شود:
آن غزان ترک خونریز آمدند
بهر یغما در یکی دره شدند.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(غُسْ سا)
بطنی است از حضرموت. (انساب سمعانی ورق 409 الف)
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ رَ)
نغض. نغض. نغوض. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به نغض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته باریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیوسته باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج). مدام باریدن آسمان: اغضنت السماء، دام مطرها. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(غُ)
اقصی القلب. (منتهی الارب) (آنندراج). غسان یا غسّان (به ضبط لسان العرب) ، ته دل، گویند: ’لقد علمت ان ذلک من غسان قلبک’، ای من اقصی نفسک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
پوست پاره ای که کودکان پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج). جلد یلبسه الصبی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غنان
تصویر غنان
آواز پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمان
تصویر غمان
غمناک، مغموم و اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تاخ عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم گر عشق بماند این چنین وای تنم پر از کوه و بیشه جزیری فراخ درختش همه عود و بادام و تاخ، شوره گز از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضون
تصویر غضون
جمع غضن، نورد های جامه آژنگ های پوست شکن های زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفان
تصویر غفان
گاه هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدان
تصویر غدان
چوب رختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاب
تصویر غضاب
غضاب خاشاک چشم، چیچک آبله، ستبر پوست مرد
فرهنگ لغت هوشیار
گل خوشبوی گلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم، مهره سبز چشم پنام، آوند سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاض
تصویر غضاض
نوک بینی، پیشین سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غران
تصویر غران
فریاد کنان و آواز گران مهیب بر آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسان
تصویر غسان
ته دل ژرفای گش (قلب) شور جوانی تیزی جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبان
تصویر غبان
توتک ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضان
تصویر اغضان
شاخه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضبان
تصویر غضبان
خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غران
تصویر غران
((غُ رّ))
آواز گران و مهیب برآورنده، در حال غریدن، فریادکنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضبان
تصویر غضبان
((غَ ضْ))
خشمناک، در فارسی، منجنیق و سنگی که در منجنیق گذارند
فرهنگ فارسی معین