جدول جو
جدول جو

معنی غشایه - جستجوی لغت در جدول جو

غشایه
(غُ / غِ یَ)
به معنی غشیه. (منتهی الارب). پرده و پوشش. (آنندراج). غطاء. غشاوه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غشاوه
تصویر غشاوه
غطا، پرده، پوشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاشیه
تصویر غاشیه
هشتاد و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۶ آیه
نوعی جامه
روپوش زین اسب، یون، دفنوک، جناغ زین
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
میوه وبعربی ثمر خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). در سنسکریت شیه بمعنی محصول زراعت و نیز بمعنی میوه است. (فرهنگ نظام) :
برومند باد آن همایون درخت
که در سایۀ آن توان برد رخت
گه از سایه آسایش جان دهد
گه از شایه آرایش خوان دهد.
نظامی (از فرهنگ نظام).
دوش چنان دیده ام بخواب که نخلی
بر لب دریا بدان مقام برآمد
نخل موصل شد و ترنج ورطب داشت
سایه و شایه اش فراخ و تام برآمد.
خاقانی.
، سیاه گوش. (ناظم الاطباء). پروانک. معرب آن فروانق. قره قولاخ. جانوری است در شمال افریقا و نواحی گرمسیرآسیا دیده میشود. گویند چون شیر آید فریادکنان پیش شیر میرود تا جانوران دیگر آواز او را شنیده بدانند که شیر می آید و خود را بکناری بکشند. رجوع به پروانک و حاشیۀ برهان چ معین شود
لغت نامه دهخدا
(یِهْ)
شائه: رجل شایه البصر، مرد تیزبینایی. (از نشوء اللغه ص 16) (از ناظم الاطباء). رجوع به شائه و شاه و شاه البصر و شاهی البصر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ شی یَ)
نام جایی است از ناحیۀ معدن القبلیه. به صورت عسیه نیز روایت شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَشْ یَ)
بیهوشی. (منتهی الارب) (آنندراج). به معنی غشی . (از اقرب الموارد). غش کردن. بیخود شدن. رجوع به غشی شود، اسم مرت از غشی . رجوع به غشی شود، حمی الغشیه، تبی است که گاه ورود آن غش آید. (بحر الجواهر). ظاهراًاین همان نوبۀ غش امروز است که مالاریای قوی است
لغت نامه دهخدا
(غُشْ یَ)
بوی بد دهان و آن را غساک و غشاک نیز گویند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف)
لغت نامه دهخدا
(غُشْ یَ)
پوشش. پرده. غشایه. و غشایه. مثله، یقال: علی بصره و قلبه غشیه و غشایه، ای غطاء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِشْ یَ / یِ)
نوع بیهوشی. هیئت بیهوشی. (ناظم الاطباء) بنای نوع است از غشی
لغت نامه دهخدا
(فَ / فَ هََ)
وشی. سخن چینی کردن. سعایت نمودن نزدیک پادشاه. (منتهی الارب). غمز کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ گفتن، آراستن سخن به دروغ، بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن. (منتهی الارب). رجوع به وشی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بُلْ لاه)
جایی است به یمامه. (منتهی الارب) (آنندراج). تلی است نزدیک یمامه در دیار قیس بن ثعلبه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
سایۀ میغ و سایۀ آفتاب بامداد و شبانگاه و سایۀ علم. (مهذب الاسماء). سایه بان و هرچه بالای سر سایه کند، مانند: ابر و غبار و تاریکی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: تجی ٔ البقره و آل عمران یوم القیمه کأنهما غامتان و غیایتان. (منتهی الارب). ج، غیایات. (اقرب الموارد) ، روشنایی شعاع آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). روشنی پرتو آفتاب نه خود پرتو. (از اقرب الموارد) ، تک چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). قعر چاه. (از اقرب الموارد). با ’غیابه’ مقایسه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ قَ)
بیراه شدن. (المصادر زوزنی) (دهار). بیراه شدن و نومید شدن. (تاج المصادر بیهقی). گمراه شدن. (ترجمان علامۀجرجانی تهذیب عادل). گمراهی. (غیاث اللغات). بمعنی غی ّ. (منتهی الارب). بیراهی، (اصطلاح تصوف) حالتی است که برای سالک در سلوک دست دهد یعنی سالک آنچه را موجب وصول به مطلوب است ندارد و در آن خطا میکند، و تعریف غوایت به اینکه سالک موجبات وصول به مطلوب را نداشته باشد درست نیست، زیرا کسی که از تحصیل مطالب به کلی بازنشیند و اصلاً رهروی نکند فاقد موجبات غوایت نیست، و قول بعضی را که گفته اند: غوایت پیمودن راهی است که به مقصد نرسد نیز نمیتوان پذیرفت. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 2 ص 1099)
لغت نامه دهخدا
(غِیَ)
آنچه زنان زیر جامه پوشند مانند شاماکچه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). ما تغطت به المراءه من حشو الثیاب کغلاله و نحوها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
گله از شتران برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
بیخ درخت گرده آمده بعد بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). کرابه پس از بریدن (کرابه، خرما که از بیخ شاخ چینند بعد درو). (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (قطر المحیط). دانه های تک خرما که پس از بریدن خوشه، آنها را می چینند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
یکی از ایام عرب است که در آن بسطام بن قیس بر بکر بن وائل حمله کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِ / غَ / غُ وَ)
به معنی غشوه. (منتهی الارب). پرده. (غیاث اللغات). پوشش. (ترجمان علامۀ جرجانی). پرده و پوشش. (آنندراج). پوشش چشم. (دهار). غطاء. یقال: علی بصره و قلبه غشاوه، ای غطاء، و منه غشاوه اللحاف، و هی نسیج یجعل علی وجهه صوتاً له. (اقرب الموارد) :
زیرا که برگرفت به دست عقل
ایزد غشاوه از دو جهان بینم.
ناصرخسرو.
، تاریکی چشم. (مهذب الاسماء). غشاوه یا غشاوهالبصر، بیماری در چشم. آفتی است که در چشم پیدا شود. تم. (برهان قاطع) : و مراره الحجل تنفع من الغشاوه والظلمه... (مفردات ابن البیطار) ، چیزی است از زنگ که بر روی آیینۀ قلب نشیند و چشم بصیرت را سست کرده بر آینۀ آن تسلط پیدا کند. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
قسمی لباس که اعراب اسپانیا می پوشیدند شیه. شیه افریجه. شیه للرباص. (از دزی ج 1 ص 718) ، جلیقۀ ضخیم و ستبر آستین دار که از ماهوت و یا خز و پنبه سازند و در هنگام جنگ و نبرد جهت جلوگیری از زخم تیر و شمشیر پوشند. (از دزی ج 1 ص 718)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غشیه
تصویر غشیه
بیهوشی پرده پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوایه
تصویر غوایه
گمراهی، گمراه گشتن، گمراه کردن، نومیدی، نومید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطایه
تصویر غطایه
زیر پوش زنانه زیر جامه شاماکچه پستان بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشاوه
تصویر غشاوه
پرده، پوشش، تاریکی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشیه
تصویر غاشیه
زین پوش، پوشش زین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشاوه
تصویر غشاوه
پرده، پوشش، تیرگی چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاشیه
تصویر غاشیه
((یِ))
سوره هشتادو هشتم از قرآن کریم دارای بیست و شش آیه، روپوش زین، قیامت
فرهنگ فارسی معین
پرده، پوشش، غطا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوشش، زین پوش، غشا، نقاب، رستاخیز، قیامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد