جدول جو
جدول جو

معنی غشاک - جستجوی لغت در جدول جو

غشاک
بوی گند، بوی بد و ناخوش، بوی بد که از دهان انسان برآید، برای مثال از دهان تو همی آید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶ حاشیه)
تصویری از غشاک
تصویر غشاک
فرهنگ فارسی عمید
غشاک
(غَ)
بوی گنده و بوی ناخوشی باشد که از دهان مردم آید و به عربی بخر گویند. (برهان قاطع) (از جهانگیری). بوی ناخوش. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). گنده و ناخوش. (اوبهی). در فرهنگ اسدی به این معنی غساک آمده و ظاهراً غشاک مصحف آن یا صورتی از آن است:
از دهان تو همی آید غشاک
پیر گشتی ریخت مویت از هباک.
طیان (از فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غشا
تصویر غشا
پوستۀ بسیار نازک، پوشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غساک
تصویر غساک
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، لوک، جلبوب
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
به لغت زند و پازند به معنی شکر باشد که از حلوا و چیزهای دیگر پزند. (برهان قاطع) (آنندراج). شکر. سکر. (از ناظم الاطباء). هزوارش کلمه شکر است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بازوی درازخانه را گویند و آن از سر دوش است تا آرنج. (برهان) (آنندراج). عضد و بازوی دراز یعنی از سر دوش تا آرنج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ضمیر است که اندیشه ای در دل گرفته باشد. (از برهان) (از انجمن آرا). خاطر. ضمیر. اندیشه. تصور. هرآنچه در دل گرفته باشند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح صرف و نحو کلمه ای است که به تازی ضمیر می گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محوطه و چاردیواری باشد که شبها گاوان و گوسفندان و چارپایان دیگر در آنجا بسر برند، (برهان قاطع)، غوشا، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری)، غوشاد، غوشای، (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، سرگین خشک حیوانات، غوشا، غوشاد، غوشای، (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، پاچک، (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
پوشش. (دهار). پوشش دل و پوشش زین و شمشیر و جز آن. (منتهی الارب) : غشاءالقلب و السرج والسیف و غیره، مایغشاه. ج، اغشیه. (اقرب الموارد). پوشش دل. (مهذب الاسماء) پوشش و پرده و غلاف. (غیاث اللغات) (آنندراج). هرآنچه چیزی را بپوشاند. (ناظم الاطباء). حجاب. غشاوه، پوست تنک و باریک که به هندی جهلی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، چیزی است از عصب و رباط بافته بر سان حریر و بر روی عضو و برروی اندامهای دیگر چون دل و جگر و سپرز و حجاب (؟) و زندرون شکم بر همه پهلوها بر سان آستری اندرکشیده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قسمتی از اعضاء تن که سخت تنک و نازک است و چون شیشه و آب حاجب ماوراء نیست و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند غشاء مخاطی بینی، غشاء فانی رحم، غشاء زلالی، غشاء رطوبت مفصلی، غشاء مخی عظام. رجوع به پرده و حجاب و صفاق شود.
- غشاء بیاضی، پردۀ نازک لطیفی است که درون سطوح مفصلی متحرک و سطح داخلی رباطات راپوشانیده است. این پرده شبیه پرده های مصلیه میباشد و تفاوت در ماده ای است که از آنها ترشح میکند. از غشاء بیاضی مادۀ لزجی شبیه به سفیدۀ تخم مرغ میتراود و از این روست که آن را رطوبت بیاضی و آن پرده را پردۀ بیاضی نامیده اند. رجوع به جواهر التشریح تألیف میرزاعلی ص 168 شود.
- غشاء سلولزی، یا غشاء سلول یا غشاء گلوسیدی. یکی از سه قسمت اساسی سلول (غشاء، پرتوپلاسم و هسته) است و آن پوستۀ نازک و شفافی است که پرتوپلاسم سلول را احاطه نموده و قسمت اعظم آن از سلولز تشکیل یافته است و از اینجهت نزد بعضی از دانشمندان به غشاء سلولزی معروف شده است. رجوع به سلول و گیاه شناسی ثابتی ص 37 به بعد شود.
- غشاء صلب، یکی ازدو غشاء دماغ که در زیر استخوان کاسۀ سر است. مقابل غشاء لین. رجوع به غشاء لین شود.
- غشاء لین، یکی از دو غشاء دماغ است. غشائی که بر دماغ پوشیده آن را غشاء لین گویند و غشائی که در زیر استخوان کاسۀ سر است آن را غشاء صلب نامند. (ازذخیرۀ خوارزمشاهی).
- غشاء مخاطی، یا پردۀ مخاطی. همان مخاط بینی است و آن طبقۀ نازکی است که تمام پستی و بلندیهای جدار و حفرات بینی را میپوشاند و آن را پیتوئیتر گویند، در قسمت تحتانی این مخاط به واسطۀ عروق زیاد قرمزرنگ است و فقط برای گرم کردن هوائی است که از این راه گذشته به حلق و ریتین میرود. قسمت عمقی یا قسمت فوقانی و سقف بینی زردرنگ است و آن را ناحیۀ شامه ای گویند. انتهای سلولهای عصبی شامه در این منطقه گسترده شده و بوی اشیاء در این ناحیه درک میشود. رجوع به مخاط و کالبدشناسی دکتر نیک نفس ص 251 شود.
- غشاء هسته، غشاء نازک بیاض البیضی و البومینوئیدی است که اطراف هستۀ سلول را احاطه کرده است. رجوع به سلول و گیاه شناسی ثابتی ص 86 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
لقیته غشاشاً، بر شتاب ملاقات کردم او را یا نزد غروب آفتاب یا به وقت شب. (از اقرب الموارد). رجوع به غشاش شود
لغت نامه دهخدا
(غُشْ شا)
جمع واژۀ غاش ّ. رجوع به غاش ّ شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
اول تاریکی و پسین آن. (منتهی الارب) (آنندراج). اول الظلمه و آخرها. (اقرب الموارد). نزدیک فروشدن آفتاب، شرب غشاش، خوردنی اندک یا شتاب یا شرب ناگوار. (منتهی الارب) (آنندراج). شرب غشاش، ای قلیل الکدره او عجل او غیر مری ٔ لان الماء لیس بصاف ولایستمرئه شاربه. (اقرب الموارد) ، لقیته غشاشاً، برشتاب ملاقات نمودم او را، یا نزد غروب آفتاب، یا به وقت شب. (منتهی الارب) (آنندراج). لقیته غشاشاً و غشاشاً، ای علی عجله او عند مغیربان الشمس او لیلاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ مُ / مَ)
چیزی است سیاه مانند مشک که آن را به مشک مخلوط کنند و به نام مشک میفروشند. ورامک نیز گویند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف). گیاهی است که در مشک می آمیزند. غشمشک. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بوی ناخوش و گنده که از دهان برآید، و آن را غشاک به شین معجمه نیز گفته اند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ و کشف اللغات). رایحۀ بد به طور مطلق. (از فرهنگ شعوری). ظاهراً مصحف غشاک و غساک است:
بر همه روی زمین میرود ار جسم بدش
که سراپای وجودش شده آلوده غژاک.
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 181الف)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درختها پیچیده و خشک سازد. (برهان قاطع). عشقه که بر درخت پیچد. (فرهنگ رشیدی). عشقه معرب غساک است، والله اعلم. (از آنندراج) (انجمن آرا). پیچک. پیچه. داردوست کتوس (در بعضی از نقاط شمالی ایران). مهربانک. عشق پیچان. قسمی لبلاب. ارغچ. ارغک. ارغژ. ازغچ. نویچ. نوبیچ. نوح. تربد. حبل المساکین. بقلۀ بارده. شجرۀ بارده. پنجه. بویچه. قسوس. (قشوش). پرسیان. لوک. فژغند. کشت بر کشت. سابود. واجد. سن. سرند، گند. فرغند. (از فرهنگ اسدی نخجوانی) :
از دهان تو همی آید غساک
پیر گشتی ریخت مویت از هباک.
طیان (از فرهنگ اسدی).
این کلمه باغساق که در قرآن آمده چنین مینماید که یک چیز است وغشاک مصحف آن یا صورتی از آن است. رجوع به غوشاک و غساق شود، نوعی ساس که در فرش و جز آن پنهان شود و اگر آن را بکشند بوی بد میدهد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 181 الف)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ شا)
یوم حشاک، و یوم الثرثار. دو روز از ایام عرب است که به نام آن نهر خوانده شده و در آن وقعه یی در میان قیس و تغلب در عصر اسلام رخ داده است. (الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(حَشْشا)
نام رودی است. سرچشمۀ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیره در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
چوبی که بدان دهان بزغاله بندند تا شیر نمکد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام باستانی خبوشان (قوچان) است و آن را آرسکا و استو و استوا نیز میخوانده اند
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا)
بسیار دروغ گوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دروغ زن. (مهذب الاسماء). کذاب
لغت نامه دهخدا
تصویری از غاک
تصویر غاک
صدا و بانگ کلاغ، فتنه و آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاک
تصویر بشاک
بسیار دروغ گوی، دروغ زن دروغساز بسیار دروغگو کذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاک
تصویر شاک
شک کننده، گمان کننده شک کننده گمان برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غساک
تصویر غساک
گند بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشام
تصویر غشام
ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشاک
تصویر غوشاک
خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشاش
تصویر غشاش
آغاز تاریکی، پسین تاریکی، ناگوار چون می بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشاک
تصویر وشاک
تک (سرعت)
فرهنگ لغت هوشیار
پوشش پرده شامه هر چه که چیزی را بپوشاند حجاب پوشش پرده، قسمتی از اعضای بدن که سخت تن و نازک است و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند: غشا مخاطی بینی غشا فانی رحم غشا زلالی غشا رطوبت مفصلی غشا مخی عظامجمع اغشیه. پرده پوششی حول و درون برخی اندامهای درونی و قسمت سطحی سیتوپلاسم سلولهای حیوانی و پرده سلولزی حول سلولهای گیاهی است غشا جنب. شامه شش را گویند که از خارج هریک از ششها را پوشانده است و عبارت از یک پرده دو لایه است که در بین دو لایه ممکن است گاهی ترشحات و سروزیته جمع شود و تولیدات ذات الجنب نماید. پرده جنب. یا غشا درونی قلب. پرده نازک پوششی دورن حفره های قلب را گویند دورن شامه دل. یا غشا سروزی محیط دماغ. عنکبوتیه. یا غشا دماغی. پرده های پوششی حول مراکز عصبی (دماغ نخاع) را گویند این اغشیه عبارت از سه قسمت هستند که از خارج به داخل عبارتند از: ام الغیظ (سخت شامه) و عنکبوتیه و ام الرقیق (نرم شامه) پاشام مغز رویه مغز. توضیح چون غشای دماغی از چند قسمت تشکیل یافته که بر روی هم قرار دارند بصورت جمع (اغشیه دماغی) نیز ذکر می شوند، هر چه که چیزی را بپوشاند حجاب پوشش پرده، قسمتی از اعضای بدن که سخت تن و نازک است و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند: غشا مخاطی بینی غشا فانی رحم غشا زلالی غشا رطوبت مفصلی غشا مخی عظامجمع اغشیه. هر چه که چیزی را بپوشاند حجاب پوشش پرده، قسمتی از اعضای بدن که سخت تن و نازک است و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند: غشا مخاطی بینی غشا فانی رحم غشا زلالی غشا رطوبت مفصلی غشا مخی عظامجمع اغشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاک
تصویر بشاک
((بَ شّ))
بسیار دروغگو، کذاب
فرهنگ فارسی معین
پرده پوششی حول و درون برخی اندام های درونی و قسمت سطحی سیتوپلاسم سلول های حیوانی و پرده سلولزی حول سلول های گیاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غشاء
تصویر غشاء
((غِ))
پرده، پوشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غساک
تصویر غساک
((غَ))
بوی بد
فرهنگ فارسی معین
دانه های پوک برنج و آشغال های ته خرمن، خس و خاشاک، نگاه کردن، نگاه دزدانه
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه ی پروین، صورت فلکی ثریا که شش ستاره دارد
فرهنگ گویش مازندرانی