جدول جو
جدول جو

معنی غسویل - جستجوی لغت در جدول جو

غسویل
(غَسْ)
گیاهی است در سباخ. (منتهی الارب). گیاهی است در شوره زار. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سویل
تصویر سویل
(دخترانه)
دوست داشته شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تسویل
تصویر تسویل
آراستن چیزی برای گمراه ساختن و فریب دادن، اغوا کردن، به گمراهی افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسول
تصویر غسول
آنچه با آن سروتن خود یا چیز دیگر را بشویند مانند آب، صابون، خطمی و غیره
فرهنگ فارسی عمید
(غِسْ سی)
گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) : فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح، و کذا الرجل. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
مصغر غول. (از معجم البلدان). رجوع به غول شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وِ لِ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آب غسل. (منتهی الارب). آن آب که بدان خود را بشویند. (اقرب الموارد) :
خود غرض زین آب جان اولیاست
کو غسول تیرگیهای شماست.
مولوی (مثنوی).
، خطمی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی) ، هرچه بدان دست و جز آن بشویند. (منتهی الارب) هرچه بدان دست بشویند. (مهذب الاسماء). هرچه بدان دست شویند مانند اشنان و جز آن، و غسّول نیز گویند. (از اقرب الموارد). غسول را غسل نیز گویند و آن به خطمی و اشنان اطلاق شود و در حجازی به اذخر گویند. (تذکرۀداود ضریر انطاکی). آنچه بدان دست شویند چون آرد نخود و چوبک اشنان و امثال آن. ابوایاس. دست شویه. هر دوا که بدان شست و شو کنند. هر چیزی که بدان سر یا لباس و مانند آنها را بشویند و عامه آن را غاسول گویند. (از تاج العروس). ج، غسولات، برگ کنار، چیزی که بر رو مالند از برای صفای رنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَسْ سو)
رجوع به غسول شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شسته. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، غسلی ̍، غسلاء، غسالی ̍. یقال: هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی. (منتهی الارب) (آنندراج). شسته شده. مغسول. مغسوله. (اقرب الموارد). غسل داده شده. غسل شده. رجوع به غسل و غسل شود، گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) (آنندراج). فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح. و کذا الرجل. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
برابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مجمل التواریخ و القصص ذیل عنوان: ’ذکر شارستان زرین و روئین’ پس از شرحی درباره ظهور ملک فتوحی از ملوک مصر و یافتن شهر مفقود زرّین و آباد کردن آن آرد: بعد از آن چون هفت سال برآمد روزی گردی برآمد و لشکری دیدند که مقدار ایشان پنج هزار هزار سوار بود با ملکی نام او غاویل و از شهرستان جابلقا همی آمد به طلب شهرستان زرین، پس ملک فتوحی در شهرستان زرین بفرمود بستن و مدت چهار ماه پیوسته جنگ می کردند پس از چهار ماه لشکری گرانمایه از زنگبار می آمدند با ملکی نام او خناس و ملک غاویل با ایشان برآویخت وایشان را همه هزیمت کرد و ملک زنگبار را بکشت و بعداز چندین روز دیگر از شام لشکر بیامد عدد ایشان دوباره هزارهزار مرد، غاویل با ایشان نیز حرب کرد و ایشان را هزیمت کرد، پس ده هزار مرد از شامیان به در شهرستان رفتند به زینهار، ملک فتوحی ایشان را زنهار داد و چون دید که لشکر جابلقا به چند کرّت کوفته شدند روزی ناگاه بیرون آمدند و دو روز پیوسته کارزار می کردند و لشکر شهرستان زرین آسوده بودند و پشت قوی، تا ناگاه شاه جابلقا را بکشتند و لشکرش را هزیمت کردند و شش بار هزارهزار مرد با فتوحی جمع شدند، و فتوحی بفرمود تا زمینها را غله بکشتند و با سر عمارت شدند ... (مجمل التواریخ و القصص چ بهار چ رمضانی ص 500)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بیاراستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آراستن کاری را. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال سولت له نفسه، ای زینت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراستن کاری را در نفس. (از متن اللغه). آراستن و سهل و آسان کردن کاری را در نفس. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بیراه کردن شیطان کسی را: سول له الشیطان، ای اغواه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آراستن شیطان گناهان را در نفس مردم. (غیاث اللغات) (آنندراج). گمراه کردن شیطان کسی را:سول له الشیطان، اغواه و سهل له من السّول، ای الاسترخاء. یقال هذا من تسویلات الشّیاطین و ما تطلبه و تسأله. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و بر تعجیلی که از تسویل شیطان و تخییل بهتان رفته تأسفها خورد. (سندبادنامه ص 153). شیطان تسویل دماغ... را به سودای محال آگنده کرد. (جهانگشای جوینی).
اهل الهام خدا عین الحیات
اهل تسویل هو اسم الممات.
مولوی.
تا بدیدم روی عزرائیل را
باز آوردی فن و تسویل را.
مولوی.
، سؤال کردن و خواستن به زبان. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، افترا و سخن آرایی. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غسول
تصویر غسول
آن آبی که بدان خود را بشویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسویل
تصویر تسویل
بیاراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویل
تصویر سویل
همتا همانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
شسته شسته، غسل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
((غَ))
شسته، غسل داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غسول
تصویر غسول
((غَ))
آبی که بدان خود را شویند، جمع غسولات، خطمی، اشنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسویل
تصویر تسویل
((تَ))
به گمراهی افکندن، آراستن چیزی برای اغوا کردن
فرهنگ فارسی معین
غربال
فرهنگ گویش مازندرانی