جدول جو
جدول جو

معنی غزوین - جستجوی لغت در جدول جو

غزوین
(غَزْ زَ)
نام شهری در ایران میان تهران و گیلان. قزوین با قاف معرب آن است، و شاید در اصل کزوین بوده و با غین و قاف مبدل آن است. (از فرهنگ نظام). اصل کلمه قزوین را کژوین و کشوین گفته اند و در لاروس کبیر کزبین و کزوین آمده است و بنا به تحقیقات اخیر اصل آن ’کاسپین’ است. رجوع به کلمه قزوین شود: چنانچ دو رستاق دستبی که یکی را دستبی ری میخوانند و آن دیگر را دستبی همدان، و هر دو را موسی بن بغا جمع کرد و هر دو را یک کوره گردانید، و غزوین نام نهاد. (تاریخ قم ص 57)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزوین
تصویر بزوین
(پسرانه)
محرک (نگارش کردی: بزون)
فرهنگ نامهای ایرانی
(غِزْ)
نام جایی است. و به عین مهمله هم آمده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
قصدکننده. فعلان من الغزو و هو القصد. (از معجم البلدان).
- ابوغزوان، کنیۀ گربه است زیرا پیوسته موش را قصد میکند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
محله ای است درهرات. (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
ابوحاتم، تابعی است. در زنجیره انتقال علوم اسلامی، تابعی پس از صحابی قرار می گیرد. این افراد که موفق به دیدار پیامبر اسلام (ص) نشدند، از صحابه یاد گرفتند و از آنان پیروی کردند. تابعین در ضبط و نشر معارف اسلامی، به ویژه قرآن و حدیث، کوشیدند و برخی از آنان به مقام فتوا و اجتهاد نیز رسیدند. طبقه تابعین پلی میان عصر نبوت و عصر تدوین علوم اسلامی است.
ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ وواسعالروایه بود، و مرگ او در اواخر قرن چهارم هجری قمری در مصر اتفاق افتاد. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 226)
ابن اسماعیل. جهشیاری داستانی از وی درباره یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است. رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر 1357 هجری قمری ص 196 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ لَ)
جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان. غزو. غزاوه. (اقرب الموارد). رجوع به غزو شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
صحیح کلمه همان غزنین به نون آخر است و غزنه تلفظ عامه می باشد و مجموع بلاد آن را زابلستان گویند و غزنین قصبۀ آن است. شهری بزرگ و ولایت وسیعی در طرف خراسان است و آن حد میان خراسان و هند است در راهی که خیرات بسیاری دارد جز اینکه هوای آن بسیار سرد می باشد، گویند که در نزدیکی آن گردنه ای است به فاصله مسافت یک روزه راه که هرگاه مسافر آن را طی کند در هوای بسیار گرمی قرار میگیرد در حالی که از این سو سرمای سخت است. دانشمندان بسیاری از غزنین برخاسته اند و آن مقر بنی محمود بن سبکتکین بود تا آنگاه که منقرض شدند. ابوریحان بیرونی در ضمن قصیده ای گوید:
و لما مضوا واعتضت عنهم عصابه
دعوا بالتناسی فاغتنمت التناسیا
و خلّفت فی غزنین لحماً کمضغه
علی وضم للطیر للعلم ناسیا.
(از معجم البلدان ذیل غزنین و غزنه).
غزنین از اقلیم سیم است. طولش از جزایر خالذات فاک، و عرض از خط استوا لج کا همچون عرض بغداد. شهر کوچک است و هوایش سرد است، و اگر تغییر هوا به سبب عرضی بودی بایستی این هر دو موضع یک هوا داشتی، بلکه تمام اقلیم اول و ثانی و ثالث که به ارتفاع آفتاب نزدیک اند گرم بودی، و دیگرها که بعدی دارندسرد بودی. اما چون تغییر هوا جهت فراز و نشیب زمین است هرجا بلند است سرد است، و هرجا پست است گرم میباشد. (نزهه القلوب چ لیدن صص 146- 147). اسم شهری است در حدود افغانستان حالیه. (فرهنگ شاهنامه تألیف شفق). نام ولایتی است مشهور در زابلستان که دارالملک محمود غزنوی پسر ناصرالدین سبکتکین بود، و سالها محمودغزنوی به آبادی و وسعت آن ولایت کوشید و آن را از بابت تعظیم ’حضرت’ می گفتند چنانکه مسعود سعد گفته:
چو کردم از هند آهنگ حضرت غزنین
بر آن محجل تازی نژاد بستم زین.
و ابوالفرج رونی در تهنیت ورود شاه به غزنین گفته:
شه باز به حضرت رسید هین
یک ران مرا برنهید زین.
و منسوب بدانجا را غزنوی گویند، زیرا غزنو مانند غزنه و غزنین نام آن شهر است. این شهر هزار باب مدرسه داشته است. (از آنندراج) (انجمن آرا). حکیم سنائی غزنوی را غزنیچی گفته است. (آنندراج) (انجمن آرا) و این ظاهراً منسوب غزنی (= غزنین) می باشد. رجوع به غزنیجی و غزنیچی شود. رشیدی در فرهنگ خود آرد: غزنین و غزنه شهر معروف، و غزنیچی منسوب بدان است - انتهی. ولی ظاهراً غزنیچی منسوب به غزنی (= غزنین و غزنه) میباشد. رجوع به غزنیجی و غزنیچی شود. غزنی یا غزنۀ کنونی از شهرهای مرکزی افغانستان است و در سراشیبی ارتفاعات سفیدکوه که به سوی جنوب امتداد می یابد، قرارداد. سکنۀ آن 27084 تن است. شهری است عقب مانده و تجارت ضعیفی دارد. در اطراف آن قبرهایی از چند تن از بزرگان مسلمین وجود دارد و به همین سبب این شهر معروف میباشد. خرابه های غزنۀ قدیم پایتخت غزنویان در شمال شرقی همین شهر به فاصله پنج هزار گز قرار دارد. غزنی در جنگهائی که میان افغانها و انگلستان در سالهای 1839-1841م. واقع شد به تصرف انگلیسها درآمده بود. ولی پس از جنگ دوم جهانی آنجا را ترک کردند. رجوع به دائره المعارف اسلام ذیل غزنه و قاموس الاعلام ترکی شود: غزنین و آن ناحیتها که بدو پیوسته است همه را به زابلستان بازخوانند. (حدود العالم).
زقنوج تا مرز کابلستان
همان نیز غزنین و زابلستان.
فردوسی (از ولف).
بیا تا شاد بگذاریم ما بستان غزنین را
مکن بر من تباه این جشن نوروز خوش آئین را.
فرخی.
پس از این چند روزی بفرمود وی را تا سوی غزنین برود و از شغل نشابور دست بردارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 623). ناچار خواهد بود که چون به غزنین رسولی فرستاده آید با نامها و مشافهات. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 644). امیر چون نامه بدید سوی غزنین رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 691).
زن گرفت از تعب ره غزنین
بشنو این قصه و عجایب بین.
سنائی.
گرچه شروان نیست چون غزنین، منم غزنین فضل
از چو من غزنین مگر غزنین به شروان آمده.
خاقانی.
و امیر اسماعیل به ذخایر قلاع و ودایع غزنین دست دراز کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272هجری قمری ص 188). غزنین که مطلع سعادت و منشاء سیادت و مستقر اولیای دولت است به من بازگذاری. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 189). و غزنین، یعقوب بن اللیث ملک الدنیا کرد. (تاریخ سیستان ص 24). و خطبه به سیستان و بست و کابل و غزنین، محمد بن علی بن اللیث را همی کردند. (تاریخ سیستان ص 290). آخر به عجز بازگشت (طغرل) روز آدینه سیزدهم شعبان، و به غزنین شد، و غزنین بگرفت. (تاریخ سیستان ص 372). رجوع به فهرست اخبارالدوله السلجوقیه و فهرست تاریخ سیستان و فهرست تاریخ جهانگشای جوینی و فهرست مزدیسنا و فهرست سبک شناسی و فهرست جامعالتواریخ رشیدی و فهرست مجمل التواریخ گلستانه و فهرست مجمل التواریخ و القصص و فهرست حبیب السیر شود
لغت نامه دهخدا
(قَزْ نَ)
از شهرهای مشهور ایران است و تا ری بیست وهفت فرسنگ و تا ابهر دوازده فرسنگ فاصله دارد. این شهر دراقلیم چهارم قرار دارد. طول آن 75 درجه و عرض آن 37درجه است. ابن فقیه گوید: نخستین بنیادگذار این شهر شاپور ذوالاکتاف بود که ابهر را نیز پی افکند. قلعۀ قزوین به فارسی کژین خوانده میشد و میان آن و دیلم کوهی است که شاهان آن سرزمین پادگانی از اسواران در آنجا مستقر کرده بودند که در هنگام جنگ دیلمیان را دفع کنند و شهر را از راهزنان نگه دارند. عثمان بن عفان ’برأبن عازب’ را به سال 24 هجری قمری به حکومت ری برگزید. وی نخست به ابهر وارد شد و آنجا را گشود و سپس به قزوین کوچ کرد. مردم آن خواستار صلح و سازش شدند و او شرایطی را که مردم ابهر پذیرفته بودند به آنان پیشنهاد کرد. همه آن شرایط را بجز جزیه پذیرفتند، زیرا آنان از جزیه گریزان بودند ولی او گفت گریزی نیست، و چون چنین دیدند اسلام آوردند و به جای خود ماندند و سرزمین آنان عشریهبده گردید، آنگاه براء پانصد تن از مسلمانان را بر آنان گماشت که در میان آنان طلیحه بن خویلد اسدی و میسرۀعائدی و گروهی از بنی تغلب بودند و زمینهائی را به آنان واگذاشت که کسی را بر آنها حقی نبود. آنان زمینها را آباد کردند و چاههائی درآوردند و آبها به جریان انداختند و سکنۀ آن سرزمین خوانده شدند و کار آنان در آنجا چون کار اساوره در بصره بود، که با هرکه میخواستند میتوانستند باشند. گروهی از آنان به کوفه رفتند و با زهره بن حویه هم سوگند شدند و آنان را حمراء دیلم خوانند و بیشتر آنان در جای خود اقامت گزیدند. یکی از مردانی که همراه براء به قزوین آمده، گوید:
قد یعلم الدیلم اذ تجارب
لما اتی فی جیشه ابن عازب
بأن ظن المشرکین کاذب
فکم قطعنا فی دجی الغیاهب
من جبل و غر و من سیاسب
گویند: چون سعید بن عاصی بن امیه پس از ولید بن عقبه به حکومت کوفه منصوب شد با دیلمیان جنگید و آنان را شکست داد و به قزوین وارد شد و آنجا را شهر کرد و پادگان نظامی کوفیان برای دفع دیلمیان گردانید و موسی هادی چون به ری رفت به قزوین وارد شد و فرمان داد شهری در برابر آن بسازند وآن به شهر موسی مشهور شد، و زمینی به نام رستم آباد خرید و برای مصالح آن شهر وقف کرد و عمرو رومی حکومت آن را داشت و سپس فرزندش محمد بن عمرو و مبارک ترکی در آن دژی بنیاد کرد که آن را مبارکیه خوانند و در آن گروهی از موالی او بودند. محمد بن هارون اصفهانی گوید: هارون الرشید به آهنگ خراسان از همدان گذشت، مردم قزوین راه را بر وی گرفتند و مشکلات خود را بیان داشتند و خواستار شدند که در عشریه ای که از غلات میدهند تخفیفی داده شود. هارون الرشید به قزوین درآمد و مسجد جامع آن را بنا نهاد و نام خود بر لوح سنگی بر در آن نصب کرد و برای آن دکان ها و مستغلات خرید و آنها را برای مصالح شهر و تعمیر قبه و باروی شهر وقف کرد. گوید: وی یکی از روزها بر گنبدی که بر فراز دروازۀ شهر بود بالا میرفت. آن قبه بسیار مرتفع بود و بر بازارها اشراف داشت. در این هنگام شیپورها به صدا درآمد، او به مردم مینگریست که دکانهای خود را می بندند و شمشیرها و زره ها و همه سلاح های خود برمیگیرند و با پرچم های خود بیرون میروند. دلش به حال آنان سوخت و گفت اینان مردمی سلحشورند و باید برای ایشان کار کرد و در این باره با نزدیکان خود به مشورت پرداخت و از هر یک سخنی و عقیده ای شنید و آنگاه گفت بهترین و شایسته ترین کار برای آنان این است که آنان را از خراج معاف داریم و فقط وظیفۀ قصبه را بر آنان مقرر کنیم، و آن وظیفه در سال ده هزار درهم بود. محدثان در فضائل قزوین اخباری نقل کنند که نزد حافظان نکته سنج حدیث درست نیست، مثلاً از پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم روایت کنند که گفت: مثل قزوین در روی زمین مثل بهشت عدن است در جنان. حجاج بن یوسف ثقفی فرزند خود محمد را به جنگ دیلمیان فرستاد. وی به قزوین وارد شد و در آن مسجدی بنا نهاد و نام خود را بر آن نوشت، و آن مسجد بردر خانه بنی جنید قرار داشت و آن را مسجد ثور میخواندند. و آن همواره بود تا هارون الرشید مسجد جامع را ساخت. گروه بسیاری از مشاهیر و محدثان به قزوین منسوبند. (معجم البلدان). زکریا بن محمد قزوینی در آثارالبلاد آرد: قزوین شهر بزرگ و آبادی است در فضائی از زمین پهناور و بلند دارای خاکی نیکو و باغهای بسیار بادرختان فراوان و گیاهان خوب که مانند آن در دیگر شهرها نیست. این شهر مرکب از دو شهر است در میان یکدیگر، شهر کوچک که شهرستان نامیده میشود دارای بارو و دروازه هائی است که شهر بزرگ آن را فروگرفته و آن نیز بارو و دروازه هائی دارد. موستانها و باغستانها از هرطرف به شهر بزرگ احاطه دارد و مزارع نیز به باغستانها محیط است. آنجا را دو وادی است که یکی را درۀ دیزج و دیگری را ازنزک گویند. از بناهای تاریخی آن مسجد شایگان و مسجد شهرستانک و مسجد دهک و مسجد باب المشبک چسبیده به بارو است و آنها جایگاههایی هستند که ابدال به آنجاها میروند، و از جاهای شگفت آمیز آن مقصورۀ جامع است که آن را امیر زاهد خمارتاش غلام عمادالدوله صاحب قزوین بنیاد کرده است. گنبد بیمانند آن درغایت ارتفاع و خربزه ای شکل است و ساختمان زیبا و بلند آن نه در شهرهای اسلام مانند دارد و نه در شهرهای کفار. گورستان باب المشبک قزوین مزار بسیاری از دانشمندان و شهداء و صلحاء و پارسایان است. (از آثارالبلاد).
شهر قزوین در دامنۀ سلسلۀ جبال البرز سر راه شوسۀ تهران - رشت - آذربایجان - کردستان واقع و فاصله آن نسبت به شهرهای مجاور به شرح زیر است: قزوین به تهران 140 هزار گز، به رشت 187 هزار گز، به زنجان 174 هزار گز و به همدان 229 هزار گز. موقع طبیعی آن دشت و هوای آن سردسیری معتدل است. حمداﷲ مستوفی درباره نام و بانی قزوین در ص 830 تاریخ گزیده چنین نوشته است: یکی از اکاسر قدیم لشکری به جانب دیلمان فرستاده بود، در صحرای قزوین صف کشیدند، سپهدار لشکر به موضع زمین قزوین در صف لشکری خود خللی دید، با یکی از اتباع خود گفت آن کش (کژ) وین، یعنی بدان کج نگر و لشکر راست کن. نام کش وین یا کژوین بر آن موضع افتاد، چون آنجا شهر گردید کش وین خواندند. عرب معرب کردند قزوین گفتند... نویسندۀ همان تاریخ در صص 830- 832 بانی شهر قزوین را شاهپوربن اردشیر بابکان میداند. شهر قزوین در این تاریخ مطابق صورت ادارۀ آمار دارای 76542 تن جمعیت میباشد (38990 اناث و 37552 ذکور) ، ولی درنتیجۀ فقر اقتصادی گروهی از آنان برای تأمین معاش به تهران رفته اند و به طور یقین بیش از 50هزار الی 55هزار جمعیت ندارد. توزیع کوپن در سال 1326 ه. ش. رقم فوق را تأیید مینماید. در شهر قزوین دو خیابان قدیمی و چند خیابان جدیدالاحداث وجود دارد. خیابان سپه از آثار صفویه و عرض آن 40 متر و شمال - جنوبی است. خیابان اسفالتۀ شرقی - غربی آن در خط سیر جادۀ تهران - رشت و چند خیابان از آن منشعب میگردد. باغ چهل ستون از آثار صفویه که فعلاً فرمانداری است مقابل سبزه میدان و در مرکز شهر قرار گرفته است. بازار قزوین نیز مثل سایر شهرهای قدیمی کشور اولاً سرپوشیده است، ثانیاً هر صنفی در یک قسمت بازار و جنب یکدیگر واقع هستند. در حدود 2400 باب مغازه و دکاکین مختلفه و 36 کاروانسرای معتبر، 54 آب انبار عمومی، 44 مسجد، 36 حمام، 12 مدرسه قدیمه، 6 تکیه، 4 یخچال و 11 امامزاده دارد. آب قزوین: یکی از معایب بزرگ شهر قزوین کم آبی شهر است، وجود 54 آب انبار قدیمی که هر یک 3 الی 6 ماه آب محله را تأمین مینماید و غالباً خانه های معتبر دارای آب انبار خصوصی است، میرساند که از زمانهای قدیم این شهر به کم آبی دچار بوده است. هفت رشته قنات به نام حاتم بک، خاتونک، طیفوری، خیابان، آخوند، خمارتاش، جدید سلطانی که عموماً مادرچاه آنها در شمال شهر است وجود دارد. آب آنها بسیار کم است و کفاف نمیدهد. قنوات خمارتاش، خاتم بک، طیفوری خیلی کهنه است و تاریخ احداث آنها خیلی قدیمی است، مخصوصاً خمارتاش بیش از هزار سال قدمت دارد.
باغات قزوین: باغستانهای مهم انگور، بادام، قیسی، پسته و غیره اطراف شهر قزوین را فرا گرفته، از هر سمت که بخواهند از شهر خارج شوند در حدود 2 الی 5 کیلومتر بایستی از میان باغات عبور نمایند. مساحت باغات در حدود 3000 هکتار و سطح آن عموماً انگور و اشجار آن بادام، زردآلو و پسته میباشد. اشجار متفرقه خیلی کم دیده میشود. نگهداری باغها به عهدۀ باغبان است و سرپرست چند باغبان یک دهخدا است که به اصطلاح محل دخو نامیده میشود. در قزوین کارخانجات چندی است از قبیل کار خانه پارچه بافی و قالی بافی و آرد و غیره. یک بیمارستان به نام امینی 36 تختخوابی دارد و بیمارستان 50تختخوابی نزدیک به اتمام است. پزشک دیپلمۀ آزاد و مستخدم 7 نفر، پزشک مجاز 4 نفر، دندان ساز 5 نفر، داروساز 5 تن میباشد. شهر قزوین تلفنی با شهرهای تهران، رشت، زنجان، همدان و با سایر نقاط کشور با تلگراف مربوط است. همه روزه پست حرکت مینماید.
آثار قدیمۀ شهر قزوین از این قرار است: 1- مسجد جامع. در کتاب مرآت البلدان ناصری مسجد جامع قزوین را به شرح زیر توصیف نموده است: این جامع به امام شافعی منسوب بوده، صحن بزرگ آن را چند نفر ساخته اند، هر محلی به اسم بانی آن موسوم است. صحن کوچک که به طرف شرقی و مشهور است از ابنیۀ هارون الرشید است. صحن کوچک به طرف قبله از بناهای خمارتاش عمادی است که در سنۀ 500 هجری قمری شروع به بنای آن گردیده و در 509 تمام شده است. 2- سر درب عالی قاپو (شهربانی فعلی) ، واقع در انتهای شمالی خیابان سپه از بناهای دورۀ سلاطین صفویه است. 3- عمارت چهل ستون (فرمانداری فعلی) ، از بناهای دورۀ صفویه است. 4-شاهزاده حسین، تاریخ بنا 967 هجری قمری در زمان شاه طهماسب صفوی ساخته شده و از بناهای زینب بگم خواهر شاه عباس است. در زمان ناصرالدین شاه تعمیر اساسی شده و ایوان جلو آن را حاجی محمدباقر امینی تعمیر نموده است. 5- مدرسه حیدریه، از بناهای صفویه است که فعلاً محل دبستان فردوسی میباشد. 6- مقبرۀ حمداﷲ مستوفی معروف به گنبد دراز.
باغات قزوین فاقد دیوار و حصار بوده حدود آنها فقط خاکی به ارتفاع 75 الی 150 سانتیمتر است. اوائل بهار موقع شکوفۀ گل باغات اطراف شهر منظرۀ زیبائی دارد، این منظره مخصوصاً از نقطۀ مرتفع شهر بسیار جالب توجه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
قریه ای است به گرگان. (معجم البلدان). رجوع به مازندران رابینو بخش فارسی ص 172 و بخش انگلیسی ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ وی ی)
منسوب به غزو. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به غزو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غزوان
تصویر غزوان
جنگ و تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاسپین کاسپیان نامی که نخستین گروه ظریایی سپیدپوست که به پهندشت ایران آمده اندبه این شهرکه دراززمانی زیستگاهشان بوده بخشیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزوی
تصویر غزوی
منسوب به غزو
فرهنگ لغت هوشیار