جدول جو
جدول جو

معنی غزوان - جستجوی لغت در جدول جو

غزوان
(غَزْ)
قصدکننده. فعلان من الغزو و هو القصد. (از معجم البلدان).
- ابوغزوان، کنیۀ گربه است زیرا پیوسته موش را قصد میکند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غزوان
(دَ بَ لَ)
جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان. غزو. غزاوه. (اقرب الموارد). رجوع به غزو شود
لغت نامه دهخدا
غزوان
(غَزْ)
ابوحاتم، تابعی است. در زنجیره انتقال علوم اسلامی، تابعی پس از صحابی قرار می گیرد. این افراد که موفق به دیدار پیامبر اسلام (ص) نشدند، از صحابه یاد گرفتند و از آنان پیروی کردند. تابعین در ضبط و نشر معارف اسلامی، به ویژه قرآن و حدیث، کوشیدند و برخی از آنان به مقام فتوا و اجتهاد نیز رسیدند. طبقه تابعین پلی میان عصر نبوت و عصر تدوین علوم اسلامی است.
ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ وواسعالروایه بود، و مرگ او در اواخر قرن چهارم هجری قمری در مصر اتفاق افتاد. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 226)
ابن اسماعیل. جهشیاری داستانی از وی درباره یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است. رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر 1357 هجری قمری ص 196 شود
لغت نامه دهخدا
غزوان
(غَزْ)
محله ای است درهرات. (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غزوان
جنگ و تاراج
تصویری از غزوان
تصویر غزوان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزغان
تصویر غزغان
قازغان، دیگ، پاتیل، قزغان، غازغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزوات
تصویر غزوات
غزوه ها، جنگهای مسلمانان با کافران که حضرت رسول شخصاً همراه سپاهیان بود، جمع واژۀ غزوه، جمع واژۀ غزاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
نگهبان رز، باغبان و نگهبان باغ انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزوان
تصویر نزوان
جهیدن، برجستن، جستن نر بر ماده، حدت و شدت خشم
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
جمع واژۀ غزال. (منتهی الارب) (آنندراج). ظباء. (صبح الاعشی ج 2 ص 45). رجوع به غزال و ظبی شود
لغت نامه دهخدا
(خَزْ)
نام یکی از قراء بخارا می باشد. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دیگ طعام پزی. غزغن. غزغند: و هرسال به بهانۀ ایلچیان چندین هزار زیلو و جامۀ خواب و غزغان و اوانی و آلات مردم میبردند. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 250). زیلو و جامۀ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه مردم جهت ایلچیان برگرفتندی. (تاریخ غازانی ص 356). رجوع به غزغن و غزغند شود
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُزْ)
جمع واژۀ غزی (منسوب به غز) همان غزان جمع غز است. غوزیان. رجوع به غز و غزان شود: و از آنجا بر زمین غزیان گذرد تا باز به آبسکون رسد. (التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ص 170). و راه اجتیاز او (بغراخان) بر منازل حشم غز بود و غزیان چند مرحله بر عقب او میرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272هجری قمری ص 121). در نسخۀ خطی همین کتاب متعلق به کتاب خانه لغت نامه ص 90 نیز ’غزیان’ نوشته است
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زَ)
نام شهری در ایران میان تهران و گیلان. قزوین با قاف معرب آن است، و شاید در اصل کزوین بوده و با غین و قاف مبدل آن است. (از فرهنگ نظام). اصل کلمه قزوین را کژوین و کشوین گفته اند و در لاروس کبیر کزبین و کزوین آمده است و بنا به تحقیقات اخیر اصل آن ’کاسپین’ است. رجوع به کلمه قزوین شود: چنانچ دو رستاق دستبی که یکی را دستبی ری میخوانند و آن دیگر را دستبی همدان، و هر دو را موسی بن بغا جمع کرد و هر دو را یک کوره گردانید، و غزوین نام نهاد. (تاریخ قم ص 57)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
جمع واژۀ غزوه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به غزوه شود: و چون اهل فضل در ایام ایشان (سلجوقیان) حظی نیافته اند و به شرح حالات و مقالات و غزوات ایشان اعتنایی ننموده کس از ایشان یاد نیاورد و از معالی و مآثر ایشان یادگاری نماند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری شمسی ص 7). بر سر غزوات سلطان آییم. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 257)،
{{اسم خاص}} جنگهایی است که پیغامبر
{{صفت}} در آن شرکت میفرموده است، مقابل سرایا (ج سریه) که جنگهایی بود که به امر رسول (ص) بی حضور او انجام میشد. صاحب امتاع الاسماع غزوات پیغمبر را مرتب برحسب تاریخ وقوع چنین آورده است:
1- غزوۀ ابواء یا غزوۀ ودّان. در طبقات ابن سعد تنها نام اول ذکر شده است. 2- غزوۀ بواط. 3- غزوۀبدرالاولی یا سفوان. در طبقات ابن سعد به نام غزوۀطلب کرزبن جابر الفهری آمده است. 4- غزوۀ عشیره یا ذی العشیره. در طبقات ابن سعد تنها ذی العشیره آمده است. 5- غزوۀ بدر. 6- غزوۀ بنی قینقاع. 7- غزوه السویق. 8- غزوۀ قراره الکدر یا غزوۀ قرقره بنی سلیم و غطفان. در طبقات ابن سعد: غزوۀ قرقره الکدر یا قراره الکدر. 9- غزوۀ ذی امر در نجد. در طبقات ابن سعد: غزوۀ غطفان. 10- غزوۀ بنی سلیم در فرع. 11- غزوۀ احد. 12- غزوۀ حمراءالاسد. 13- غزوۀ بئر معونه. در طبقات ابن سعد به نام سریۀ منذربن عمرو آمده است. 14- غزوه الرجیع. در طبقات ابن سعد به نام سریۀمرثدبن ابی مرثد آمده. در حاشیۀ ص 174 امتاع الاسماع نیز اسم سریه برده شده است. 15- غزوۀ بنی نضیر. 16- غزوۀ بدرالموعد یا غزوۀ بدرالصفراء. در طبقات ابن سعد تنها نام اول ذکر شده است. 17- غزوۀ ذات الرقاع یا غزوۀ نجد. در طبقات ابن سعد تنها نام نخست ذکر شده است. 18- غزوۀ دومهالجندل. 19- غزوه المریسیع یاغزوۀ بنی المصطلق. در طبقات ابن سعد نام نخست آمده است. 20- غزوۀ خندق یا احزاب. 21- غزوۀ بنی قریظه. 22- غزوه القرطاء. در طبقات ابن سعد نیامده است. 23-غزوۀ بنی لحیان یا عسفان. در طبقات ابن سعد: بنی لحیان. 24- غزوه الغابه یا ذی قرد. در طبقات ابن سعد: الغابه. 25- غزوۀ خیبر. 26- غزوۀ وادی القری. در طبقات ابن سعد سریه به حساب آمده است. 27- غزوه القضاء. ظاهراً همان است که ابن سعد در طبقات عمره القضیه آورده است. 28- غزوۀ مؤته یا جیش الامراء. ابن سعد درطبقات آن را سریه شمرده است. 29- غزوۀ ذات السلاسل.در طبقات ابن سعد: سریۀ ذات السلاسل. 30- غزوۀ فتح مکه یا عام الفتح. 31- غزوۀ حنین یا غزوۀ هوازن. 32- غزوۀ طائف. 33- غزوۀ تبوک یا غزوه العسره. 34- غزوۀ اکیدر دومه الجندل. در طبقات ابن سعد نیامده است.
در طبقات ابن سعد 27 غزوه یاد شده و به قول بعضی 29 غزوه است. و بعضی خیبر و وادی القری را یکی شمرده اند. و در نه غزوه از غزوات مذکور حضرت رسول خود به جنگ پرداخته است و آنها عبارتند از بدر، احد، مریسیع (بنی المصطلق) ، خندق، قریظه، خیبر، فتح مکه، حنین و طائف. رجوع به الطبقات الکبری تألیف ابن سعد چ بیروت 1376هجری قمری ج 2 ص 5 و 6 و فهرست همین جلد شود
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
در حال غنودن. رجوع به غنودن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ)
اسب شادمان شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج). شتابنده، امرؤ القیس گوید: ’کتیس ظباء الحلب الغذوان’. (معجم البلدان) ، مرد درشت و زبان دراز و نافرمان و تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج). الغذوان من الرجال السلیط الفاحش. تأنیث آن غذوانه. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ صَ)
تطاول کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرنگون شدن. به پستی رسیدن:
بزیر اندرآمد سر راستی
پدید آمد از هر سوئی کاستی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غُلْ)
اول جوانی و سرعت آن. کذا غلوان الامر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). غلواء. غلواء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
عزت و بسیاری مال، المنعه و الکثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، انه لذوغطوان، او صاحب منعت (عزت) و صاحب بسیاری مال است. (منتهی الارب). انه لذوغطوان، ای منعه و کثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
لوکری. به نام غزالی لوکری معروف است و عوفی در لباب الالباب چنین آورده، ولی غزوانی به نظر ارجح می آید چه در نسخ المعجم فی معاییر اشعار العجم که به غایت مصحح و مضبوط و قدیم است نام وی در دو موضع آمده است (ص 195 و 197) و هر دو به لفظ غزوانی است. (از حاشیۀ مدرس بر المعجم فی معایبر اشعار العجم چ 1935 میلادی ص 195). رجوع به لوکری شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ)
نام آبی واقع در بین بصره و مدینه است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
برجستن، برگشتن، تیز گردیدن، بانگ کردن برجستن (مانندبرجستن نربرماده) : ... وچه صلاح توقع توان کردازحرام زاده ای که درنزوان امهات سیرت تیوس پسندیده باشدک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کزوان کزووان (گویش کردی) : درخت بنه، پرنده ای که نام دیگر تازی آن (فضیه) است درخت بنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلوان
تصویر غلوان
شور جوانی آغاز جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزغان
تصویر غزغان
دیگ طعام پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلان
تصویر غزلان
جمع غزال، آهو برگان آهوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزوات
تصویر غزوات
جمع غزوه، پیکار ها با بیدینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوان
تصویر بزوان
دراز دستی، برجستن، خوگیری رامش، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزوان
تصویر هزوان
زبان لسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزوان
تصویر هزوان
((هُ))
زبان، لسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزوان
تصویر نزوان
((نَ))
برجستن (مانند برجستن نر بر ماده)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غزوات
تصویر غزوات
((غَ زَ))
جمع غزوه
فرهنگ فارسی معین